hunch

/ˈhənt͡ʃ//hʌnt͡ʃ/

معنی: قلنبه، ظن، قوز، کوهان، گوژ، فشار با ارنج، احساس وقوع امری در اینده، بشکل قوز دراوردن، تنه زدن، قوز کردن، خم کردن
معانی دیگر: (بدن خود را جمع کردن و به صورت حلقه درآوردن) قوز کردن، کوژ کردن، (خود را) قلمبه کردن، (با پشت خمیده) نشستن یا ایستادن، تکان دادن، فشار دادن، (با فشار) به جلو راندن، (با فشار) کنار زدن، گمان، حدس، گوژی، کوژی، چفتگی، خمیدگی، باup یاout قوز کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: hunches, hunching, hunched
(1) تعریف: to lift up or arch into a hump.
متضاد: straighten

(2) تعریف: to push, shove, or prod.

- He hunched me to get my attention.
[ترجمه H-SH] زد بهم که بهش توجه کنم.
|
[ترجمه گوگل] او مرا قوز کرد تا توجهم را جلب کند
[ترجمه ترگمان] خم شد تا توجه مرا جلب کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to be or move in an arched or bent position.

- They hunched over the map.
[ترجمه گوگل] روی نقشه خمیدند
[ترجمه ترگمان] روی نقشه خم شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to push oneself forward awkwardly by jerks or thrusts.
متضاد: glide

- The injured man hunched across the floor toward the door.
[ترجمه گوگل] مرد مجروح روی زمین به سمت در خم شد
[ترجمه ترگمان] مرد مجروح روی زمین خم شد و به طرف در رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: a strong suspicion or guess; intuition.
مشابه: intuition

- I had a hunch he would be late.
[ترجمه گوگل] حدس می زدم که دیر بیاید
[ترجمه ترگمان] حدس می زدم که دیر کرده باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a hump.

(3) تعریف: a push, shove, or prod.

جمله های نمونه

1. i had a hunch that she would not come
شستم خبردار شد که نخواهد آمد.

2. ahmad often acted on a hunch
احمد خیلی از روی حدس و گمان عمل می کرد.

3. I have a hunch that Jane likes me.
[ترجمه گوگل]فکر می کنم جین از من خوشش می آید
[ترجمه ترگمان]من یه حسی دارم که \"جین\" از من خوشش میاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I had a hunch that Susan and I would work well together.
[ترجمه Majid Vahid] به دلم افتاده بود که من و سوزان به خوبی با همدیگر کار خواهیم کرد.
|
[ترجمه گوگل]من فکر می کردم که من و سوزان به خوبی با هم کار خواهیم کرد
[ترجمه ترگمان]احساس می کردم که من و سوزان با هم کار می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I had a hunch that something like this would happen.
[ترجمه Majid Vahid] به دلم افتاده بود که یک همجنین چیزی رخ خواهد داد.
|
[ترجمه گوگل]حدس داشتم که همچین اتفاقی بیفتد
[ترجمه ترگمان]من یه حسی داشتم که همچین چیزی اتفاق می افته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I have a hunch that he didn't really want to go.
[ترجمه گوگل]من حدس می زنم که او واقعاً نمی خواست برود
[ترجمه ترگمان]من حدس می زنم که اون واقعا نمی خواست بره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I had a hunch that she was not telling the truth.
[ترجمه گوگل]من حدس می زدم که او راست نمی گوید
[ترجمه ترگمان]من حدس می زدم که اون حقیقت رو نمیگه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He had to hunch over the steering wheel to see anything.
[ترجمه گوگل]برای دیدن هر چیزی باید روی فرمان قوز می کرد
[ترجمه ترگمان]او مجبور بود فرمان را روی فرمان خم کند تا چیزی ببیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I saw her hunch across the street and was lost in a crowd.
[ترجمه گوگل]من او را در آن طرف خیابان دیدم که قوز کرده بود و در میان جمعیت گم شده بود
[ترجمه ترگمان]او را دیدم که از خیابان گذشت و در میان جمعیت گم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Acting on a hunch, I waited outside her house to see if she went out.
[ترجمه گوگل]از روی قوز، بیرون از خانه او منتظر ماندم تا ببینم آیا بیرون رفته است یا نه
[ترجمه ترگمان]با حدس و تردید بیرون خانه او منتظر شدم تا ببینم بیرون رفته است یا نه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It seemed that the doctor's hunch had been right.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید که نظر دکتر درست بوده است
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که حدس دکتر درست بوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I had a hunch you'd be back.
[ترجمه گوگل]فکر میکردم برمیگردی
[ترجمه ترگمان]حدس می زدم که بر می گردی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I phoned on a hunch to ask if they had any work for me.
[ترجمه گوگل]با قوز تماس گرفتم تا بپرسم آیا کاری برای من دارند یا خیر
[ترجمه ترگمان]به a زنگ زدم تا بپرسم آیا آن ها برای من کار دارند یا نه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Stand up straight and don't hunch your back.
[ترجمه گوگل]صاف بایستید و کمر خود را قوز نکنید
[ترجمه ترگمان]صاف بایستید و به پشت خود فشار نیاورید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. My hunch is that she's his mother.
[ترجمه گوگل]تصور من این است که او مادر اوست
[ترجمه ترگمان]حدس من این است که او مادرش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

قلنبه (اسم)
lump, block, bloc, nub, pone, hunch, nob

ظن (اسم)
guess, conjecture, surmise, hunch, suspicion

قوز (اسم)
hunch, hump, gibbosity

کوهان (اسم)
hunch, hump

گوژ (اسم)
hunch, hump

فشار با ارنج (اسم)
hunch

احساس وقوع امری در اینده (اسم)
hunch

بشکل قوز دراوردن (فعل)
hunch

تنه زدن (فعل)
hunch, jostle, shove

قوز کردن (فعل)
hunch, crouch, squat, hump

خم کردن (فعل)
bow, incline, bend, curve, crank, leant, crook, flex, wry, limber, inflect, hunch, twist

انگلیسی به انگلیسی

• hump; protuberance; thick piece; protrusion; push, thrust; feeling, premonition, intuition, gut feeling
push out or up to create a hump, arch in a convex manner; bend down, crouch, stoop down; shove, push
a hunch is an idea that you have which is accompanied by a strong feeling that it is correct or true, although you have not really thought about it or got any proof; an informal use.
if you hunch somewhere, you draw your shoulders towards each other and lower your chin towards your chest.

پیشنهاد کاربران

به دل افتادن، مثل اینکه بگی به دلم افتاده بازی رو می بریم.
I had a hunch.
بدلم افتاده بود
I had ahunch
به دلم افتاده بود.
an idea that is based on feeling and for which there is no proof
اسم/ اندیشه و تفکر مبتنی بر احساس بدون دلیل و غیر مستند
حدس و گمان و ظن
I had a hunch that you'd be here.
Sometimes you have to be prepared to act on/follow a hunch.
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/hunch
شک و تردید
حدس، گمان
قوز کردن
an idea that is based on feeling and for which there is no proof
حدس و گمان مبتنی بر احساس
I had a hunch that you'd be here.
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/hunch
تصور
حس ششم
a feeling or guess based on intuition rather than fact
Intution
حس و حدسی که بر اساس شم و دریافت درونی باشه نه حقایق و واقعیت و استدلال و دلیل!
حس درونی ( انسانها )
Well, my hunch is that they are back in Gamma II
حس من میگه که اونها . . .
Star Trek TOS
play hunch: از روی غریزه تصمیم گرفتن
A hunch is 'a feeling you get that something is true. You don’t have any real evidence, but your experience and knowledge makes you think you might be right. '
گمان یا احساس بر اساس الهام
گمان
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس