huddle

/ˈhədl̩//ˈhʌdl̩/

معنی: درهم ریختگی، ازدحام، اجتماع افراد یک تیم، کنفرانس مخفیانه، روی هم ریختن، ازدحام کردن، روی هم انباشتن
معانی دیگر: (مثل گاو و گوسفند در طوفان و سرما) به هم چسبیدن، تنگ هم ایستادن، (از شدت سرما یا ترس و غیره) دست و پا را بر بدن جمع کردن، کز کردن، چمباتمه زدن، قوز کردن، (امریکا - عامیانه) مشورت خصوصی و خودمانی کردن، کنکاش محرمانه، (فوتبال امریکایی) گردهم آمدن، دور کاپیتان حلقه زدن (برای شنودن دستورات)، گردهمایی (برای دریافت دستور)، (در جای کوچک) پهلوی هم چپیدن، درهم لولیدن، درهم وول خوردن، تند و بد انجام دادن یا ساختن یا قرار دادن، (با شتاب و بی نظمی) فشار دادن، چپاندن، توده ی درهم و برهم (مردم یا جانوران یا اشیا)، ناقص انجام دادن، مخفی کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: huddles, huddling, huddled
• : تعریف: to gather in a small, close group.
متضاد: disperse
مشابه: assemble, cluster, crowd, gather, marshal, rally, round up, shepherd

- He huddled his family in the doorway out of the rain.
[ترجمه حمید رشیدی] او خانواده اش را از زیر باران به آستانه در ورودی گرد اورد.
|
[ترجمه گوگل] او خانواده اش را از زیر باران در درب خانه جمع کرد
[ترجمه ترگمان] تمام اعضای خانواده اش را در آستانه در جمع کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to move close together; push in against one another as when sharing something such as heat.
متضاد: disperse
مشابه: assemble, bunch, cluster, concentrate, congregate, converge, crowd, gather, mass

- They huddled together in the bitter cold of the cabin.
[ترجمه گوگل] در سرمای شدید کابین دور هم جمع شدند
[ترجمه ترگمان] آن ها در سرمای گزنده کلبه به هم چسبیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to draw in, as to oneself; curl up or crouch.
مترادف: curl up
متضاد: sprawl
مشابه: crouch, nestle, snuggle

- She huddled close to the fire.
[ترجمه گوگل] نزدیک آتش جمع شد
[ترجمه ترگمان] او به آتش نزدیک شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: in football, to gather in a huddle.

- The players huddled, and the quarterback called the play.
[ترجمه گوگل] بازیکنان دور هم جمع شدند و بازیکن کوارتربازی را صدا زد
[ترجمه ترگمان] بازیکنان دور هم جمع شدند و بازیکن خط حمله را صدا زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to meet, usu. in a small, close group, to discuss or confer.
مشابه: caucus, confer, consult, convene, deliberate, forgather, meet

- The buyers huddled for a few minutes before agreeing to the price.
[ترجمه گوگل] خریداران قبل از توافق با قیمت، چند دقیقه جمع شدند
[ترجمه ترگمان] خریداران چند دقیقه قبل از موافقت با این قیمت تنگ هم جمع شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: huddlingly (adv.), huddler (n.)
(1) تعریف: a small group of people or animals, pushed or drawn together.
مترادف: knot
مشابه: assembly, cluster, covey, group

- One penguin was not allowed to join the huddle.
[ترجمه گوگل] یکی از پنگوئن‌ها اجازه نداشت به جمع بپیوندد
[ترجمه ترگمان] یک پنگوئن اجازه ورود به دور هم را نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: in football, a gathering of a team's players to get instructions for the next play.

- The players moved quickly out of the huddle.
[ترجمه گوگل] بازیکنان به سرعت از جمع خارج شدند
[ترجمه ترگمان] بازیکنان به سرعت دور هم جمع شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a small private discussion or conference, or the group gathered for it.
مشابه: conference, discussion, gathering, meeting

- I want to have a huddle with the two of you before the meeting.
[ترجمه گوگل] من می خواهم قبل از جلسه با شما دو نفر جمع و جور کنم
[ترجمه ترگمان] من می خواهم قبل از جلسه با شما دو نفر دور هم جمع بشوم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. huddle up (against) somebody (or something)
(از شدت سرما یا ترس و غیره) خود را به کسی (یا چیزی) چسباندن،حلقه زدن،(در نزدیک چیزی) چمباتمه زدن

2. a huddle of meaningless words
مشتی کلمات بی معنی

3. to huddle under a blanket
زیر پتو کز کردن

4. an ugly huddle of old buildings
مجموعه ی زشتی از خانه های کهنه

5. go into a huddle with (somebody)
کنکاش محرمانه داشتن،خودمانی (با کسی) مشورت کردن

6. my books lay in a huddle on the table
کتاب های من به طور نامرتب روی میز کپه شده بودند.

7. during the war, we used to huddle around the radio every night
در زمان جنگ هر شب دور رادیو حلقه می زدیم.

8. there was no time, so they played without a huddle
چون وقت نبود بدون گردهمایی و مشورت بازی کردند.

9. The house is very small and cannot huddle all of us.
[ترجمه گوگل]خانه بسیار کوچک است و نمی تواند همه ما را در خود جمع کند
[ترجمه ترگمان]خانه بسیار کوچک است و نمی تواند همه ما را دور هم جمع کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. They stood in a tight huddle, whispering.
[ترجمه گوگل]آنها در یک جمع محکم ایستاده بودند و زمزمه می کردند
[ترجمه ترگمان]دور هم جمع شدند و پچ پچ کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. They like living in a huddle.
[ترجمه گوگل]آنها زندگی در یک جمع را دوست دارند
[ترجمه ترگمان]دوست دارن دور هم جمع بشن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The track led them to a huddle of barns and outbuildings.
[ترجمه گوگل]مسیر آنها را به انبوهی از انبارها و ساختمان های بیرونی هدایت کرد
[ترجمه ترگمان]مسیر آن ها را به گروهی از انبارها و بیرون ساختمان هدایت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The judges went into a huddle to decide the winner.
[ترجمه گوگل]داوران برای تعیین برنده در یک جمع شدند
[ترجمه ترگمان]داوران دور هم جمع شدند تا برنده مسابقه شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. A huddle gathers round one street where one house was several yards behind the line of the street.
[ترجمه گوگل]جمعی دور یک خیابان جمع می شود که یک خانه چند یاردی پشت خط خیابان بود
[ترجمه ترگمان]دور هم جمع می شوند، دور یک خیابان، جایی که یک خانه چند یارد پشت خط خیابان قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Students huddle round a professor of politics who gives an analysis of the current situation.
[ترجمه گوگل]دانشجویان دور یک استاد سیاست جمع می شوند که وضعیت فعلی را تحلیل می کند
[ترجمه ترگمان]دانشجویان دور یک استاد سیاست دور هم جمع می شوند که وضعیت کنونی را تجزیه و تحلیل می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

درهم ریختگی (اسم)
bewilderment, huddle, clutter

ازدحام (اسم)
huddle, congestion, host, crowd, hurtle, press, swarm, throng, drove, hoi polloi, rabble, rabblement, turn-out, to-do

اجتماع افراد یک تیم (اسم)
huddle

کنفرانس مخفیانه (اسم)
huddle

روی هم ریختن (فعل)
huddle

ازدحام کردن (فعل)
huddle, flock, crowd, mob, press, overcrowd, swarm, throng, serry

روی هم انباشتن (فعل)
bank, accumulate, huddle, stack up, pyramid

انگلیسی به انگلیسی

• small cluster of people or animals; bunch, closely gathered mass; secret conference; group of players gathered to receive playing instructions (football)
crowd together, gather together; snuggle; consult together secretly; gather into a group to receive playing instructions (football)
if you huddle somewhere, you sit, stand, or lie there holding your arms and legs close to your body, because you are cold or frightened.
a huddle of people or things is a small group standing or sitting close together.

پیشنهاد کاربران

سرهای ( مان/تان/شان ) را توی هم کردن، دور هم حلقه زدن
دست به سینه ( نشستن )
چسبیده بهم ایستادن یا ماندن
❍ فعل ( ) : سربه سر شدن، کله به کله شدن؛ بیروبار کردن [فارسی افغانستان]
از ترس و وحشت و سرما دور همدیگه جمع شدن
حلقه اتحاد
:By Jose Feliano in Rain
And I'm here among the puddle, You and I together huddle
مخفی شدن یا جمع شدن
✔️ ( مثل گاو و گوسفند در طوفان و سرما ) به هم چسبیدن
We stood huddled together for warmth
جمع شدن

بپرس