1. she refused to be hospitalized
اجازه نداد که او را در بیمارستان بستری کنند.
2. since his wife had been hospitalized for six months, he got used to baching it
چون زنش شش ماه در بیمارستان بستری بود او به تنها زیستن خو گرفت.
3. her health deteriorated to such an extent that she had to be hospitalized
سلامتی او به حدی تحلیل رفت که لازم شد او را در بیمارستان بستری کنند.