hospitalization

/ˌhɑːspətələˈzeɪʃn̩//ˌhɒspɪtəlaɪˈzeɪʃn̩/

معنی: بستری، در بیمارستان بستری، دوره بستری شدن
معانی دیگر: بستری شدن یا بودن در بیمارستان، وابسته به بیمارستانی شدن یا بیمارستانی بودن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of hospitalizing or the state of being hospitalized.

(2) تعریف: the period of time during which one is hospitalized.

جمله های نمونه

1. a six-month hospitalization period
دوران بیمارستانی شش ماهه

2. diseases that involve hospitalization
بیماری هایی که مستلزم خوابیدن در بیمارستان است.

3. Cases of major burns require medical treatment and hospitalization.
[ترجمه گوگل]موارد سوختگی شدید نیاز به درمان پزشکی و بستری شدن در بیمارستان دارد
[ترجمه ترگمان]موارد سوختگی عمده نیازمند درمان پزشکی و بستری شدن در بیمارستان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Occa-sionally hospitalization is required to combat dehydration.
[ترجمه گوگل]گهگاه برای مبارزه با کم آبی نیاز به بستری شدن در بیمارستان است
[ترجمه ترگمان]بستری occa - sionally برای مبارزه با کم آبی ضروری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Would lawmakers mandate hospitalization for intractable nausea and vomiting during pregnancy?
[ترجمه گوگل]آیا قانونگذاران بستری شدن در بیمارستان را برای حالت تهوع و استفراغ غیرقابل درمان در دوران بارداری الزامی می کنند؟
[ترجمه ترگمان]آیا قانونگذاران باید در دوران بارداری به خاطر حالت تهوع و استفراغ مقاوم در بیمارستان بستری شوند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Further residential treatment after hospitalization may be indicated.
[ترجمه گوگل]ممکن است پس از بستری شدن در بیمارستان، درمان بیشتر در منزل تجویز شود
[ترجمه ترگمان]درمان مسکونی بیشتر بعد از بستری شدن ممکن است نشان داده شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She went four more years without hospitalization, but the stress of academic life came crashing down once again.
[ترجمه گوگل]او چهار سال دیگر را بدون بستری شدن در بیمارستان سپری کرد، اما استرس زندگی آکادمیک بار دیگر از بین رفت
[ترجمه ترگمان]او چهار سال دیگر بدون بستری شدن در بیمارستان بستری شد، اما استرس زندگی آکادمیک بار دیگر پایین آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Results: The main factors affecting hospitalization expense include nosocomial infections, complications, type of payment, age and duration of hospitalization.
[ترجمه گوگل]یافته ها: عوامل اصلی موثر بر هزینه بستری شامل عفونت های بیمارستانی، عوارض، نوع پرداخت، سن و مدت بستری می باشد
[ترجمه ترگمان]نتایج: عوامل اصلی موثر بر هزینه بستری عبارتند از عفونت nosocomial، عوارض، نوع پرداخت، سن و مدت بستری شدن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Results Postoperative pain was slight, and hospitalization days shorter, 16 cases with PPH were no hemorrhoidal prolapsed, one cases was bleeding after operation .
[ترجمه گوگل]یافته‌ها درد بعد از عمل خفیف و روزهای بستری کوتاه‌تر، 16 مورد مبتلا به PPH بدون پرولاپس هموروئیدی، یک مورد خونریزی بعد از عمل بود
[ترجمه ترگمان]نتایج درد postoperative خفیف بود، و چند روز بستری کوتاه تر، ۱۶ مورد با PPH hemorrhoidal prolapsed نبودند، یک مورد بعد از عملیات خونریزی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The doctor advised hospitalization for the child.
[ترجمه گوگل]دکتر به کودک توصیه کرد که در بیمارستان بستری شود
[ترجمه ترگمان]پزشک به کودک توصیه کرد که در بیمارستان بستری شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Method educate the patients during hospitalization and after discharge.
[ترجمه گوگل]روش آموزش به بیماران در طول بستری و پس از ترخیص
[ترجمه ترگمان]روش آموزش بیماران در طی بستری شدن و پس از تخلیه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The basic hospitalization insurance terms of employment takes into to improve in the both side.
[ترجمه گوگل]شرایط استخدام بیمه بستری اولیه در هر دو طرف بهبود می یابد
[ترجمه ترگمان]شرایط بیمه بستری برای استخدام در هر دو طرف افزایش می یابد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. On the sixth morning of his hospitalization, his bowel congestion finally relieved, he awoke pain-free and cheerful and announced, half joking, "Today, I almost feel like living. "
[ترجمه گوگل]در ششمین صبح بستری شدنش در بیمارستان، احتقان روده اش بالاخره برطرف شد، بدون درد و شادی از خواب بیدار شد و به شوخی گفت: "امروز تقریباً دلم می خواهد زندگی کنم "
[ترجمه ترگمان]در روز ششم بستری شدن، گرفتگی روده او بالاخره تسکین یافت، درد را بیدار کرد و خوشحال شد و اعلام کرد: \" امروز، من تقریبا احساس زندگی می کنم \"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Reform of the basic hospitalization insurance system of the employees in town is very important and it decides the existence and development of the hospitals.
[ترجمه گوگل]اصلاح نظام بیمه پایه بستری کارکنان در شهر بسیار مهم است و تعیین کننده موجودیت و توسعه بیمارستان هاست
[ترجمه ترگمان]اصلاح سیستم بیمه بستری اولیه کارمندان در شهر بسیار مهم است و این مساله وجود و توسعه بیمارستان ها را تعیین می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بستری (اسم)
confinement, hospitalization

در بیمارستان بستری (اسم)
hospitalization

دوره بستری شدن (اسم)
hospitalization

انگلیسی به انگلیسی

• placement in a hospital, confinement in a hospital; period of time a person is in a hospital (also hospitalisation)

پیشنهاد کاربران

بپرس