1. draw in one's horns
(نسبت به قبل) محتاطانه تر عمل کردن،محافظه کاری کردن
2. the squawk of car horns
صدای بق بق بوق ماشین ها
3. to poll a bull's horns
شاخ های گاو را بریدن
4. a ram's weapons are his horns
حربه ی قوچ شاخ های اوست.
5. he'd better draw in his horns if he wants to keep his job
اگر می خواهد شغل خود را حفظ کند بهتر است مواظب خودش باشد.
6. take the bull by the horns
خطر کردن،با مشکلات و مخاطرات مقابله کردن،از خطر نترسیدن
7. pull (or draw or haul) in one's horns
1- خودداری کردن،جلوی خود را گرفتن 2- (روش خود را) ملایم تر کردن
8. when the road got clogged, hundreds of car horns dinned in protest
وقتی که راه بند آمد بوق صدها ماشین به اعتراض به غرش در آمدند.