hook

/ˈhʊk//hʊk/

معنی: ضربه، دام، قلاب، چنگک، چنگک بزرگ، منقار نوک برگشته، منقار عقابی، تله، بدام انداختن، گیر اوردن، ربودن، بشکل قلاب دراوردن، گرفتار کردن، کج کردن
معانی دیگر: نشبیل، کجه، آکج، منشال، (عامیانه) جلب کننده، گیرا، وسوسه انگیز، مشتری آور، (مشت بازی) ضربه قوس دار، هوک، قلاب دار کردن، قلاب زدن به، با قلاب گرفتن یا بلند کردن، قلاب کردن، (گاو و گراز و غیره) شاخ زدن، با شاخ حمله کردن، (عامیانه) وسوسه کردن، به دام انداختن، مجذوب کردن، جلب کردن، معتاد کردن، خو دادن، (دریانوردی - خودمانی) لنگر کشتی، هر چیز قلاب مانند : پیشروی قلابدیس خشکی در دریا و بالعکس، پیچ قلابدیس رودخانه (یا جوی و غیره)، (در انداختن یا زدن گوی) توپ قوس دار، مسیر منحنی (گوی)، مسیر قوس دار دادن به، (موسیقی) انحنای نت، قلابدیس کردن، به شکل قلاب یا کجه درآوردن یا درآمدن، قوس دار کردن یا شدن، (عامیانه) دزدیدن، بلند کردن، (مشت بازی) ضربه ی قوس دار زدن، هوک زدن، (امریکا - خودمانی) فاحشگی کردن، (خودمانی - جمع) انگشتان

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: by hook, hook, line, and sinker
(1) تعریف: a curved or angled piece of metal, plastic, or the like that is used for holding, hanging, securing, or pulling things.

(2) تعریف: a fishhook.

(3) تعریف: a sharp bend, curve, or angle in the course or length of something, such as a river, a road, or a piece of land next to water.
مشابه: turn

(4) تعریف: a curve or angle in a letter, mark, symbol, or the like.

(5) تعریف: in sports, the curve of a ball in the direction opposite to the throwing or striking hand. (Cf. slice.)

(6) تعریف: in boxing, a short swinging blow or punch, made with the arm bent.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: hooks, hooking, hooked
(1) تعریف: to hold, hang, secure, or pull with or as with a hook.
مشابه: grapple, hang up, snag

(2) تعریف: to snare (a fish) with a fishhook.

(3) تعریف: to shape into a hook; cause to bend sharply.

(4) تعریف: to pull (loops of yarn or thread) through coarse cloth with a hook.

(5) تعریف: to make (a rug or garment) in this way.

(6) تعریف: (informal) to entice and snare.
مشابه: addict

- He hooked her on heroin.
[ترجمه سید مرتضی بقامرادی] او وی را به هروئین گرفتار کرد.
|
[ترجمه ب گنج جو] اون مرده باعث و بانی گرفتاری دختره به هروئین شد .
|
[ترجمه گوگل] او را به هروئین چسباند
[ترجمه ترگمان] اون رو به هروئین وصل کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: in sports, to throw or strike (a ball) so that it curves away from the throwing or striking hand.

(8) تعریف: in boxing, to swing at or hit with the arm bent.

(9) تعریف: (slang) to steal.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: hookless (adj.), hooklike (adj.)
عبارات: hook up
(1) تعریف: to bend or curve sharply.

- The road hooks to the right.
[ترجمه گوگل] جاده به سمت راست میچسبد
[ترجمه ترگمان] قلاب ها به سمت راست - ه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to become connected, held, or fastened with or as with a hook.
مشابه: fasten, hitch, snag

- My sweater hooked on a nail.
[ترجمه گوگل] ژاکتم به میخ چسبیده بود
[ترجمه ترگمان] ژاکتم به یه میخ قلاب شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: in sports, to curve away in a hook.

- The ball hooked to the left.
[ترجمه گوگل] توپ به سمت چپ قلاب شد
[ترجمه ترگمان] گلوله به سمت چپ ضربه زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: (slang) to work as a prostitute.

جمله های نمونه

1. hook your skirt!
قلاب یا گیره ی دامنت را ببند!

2. hook up
به هم وصل کردن،به برق وصل کردن

3. by hook or by crook
هرجوری شده،به هر نحوی از انحا

4. get the hook
(خودمانی) اخراج شدن،(از خدمت) منفصل شدن

5. off the hook
(عامیانه) فارغ البال،رها،آزاد از دردسر

6. she wants to hook a husband
می خواهد شوهری را به تور بزند.

7. i landed a left hook on his chin
یک هوک چپ به چانه ی او فرود آوردم.

8. hang your overcoat on the hook
پالتو خود را به چنگک بیاویز.

9. the sale advertisement was a hook to attract customers
آگهی حراج،قلابی برای جلب مشتری بود.

10. to catch fish with a hook
با قلاب ماهی گرفتن

11. i hung my overcoat from the hook
پالتو خود را از قلاب آویختم.

12. the butcher hung the sheep carcass from a hook
قصاب لاشه ی گوسفند را به قلاب آویخت.

13. if you press this button, your parachute will be disengaged from the hook
اگر این دکمه را فشار بدهید چتر نجات شما از قلاب باز خواهد شد.

14. You can hook up the dress at the back.
[ترجمه گوگل]می توانید لباس را در پشت قلاب کنید
[ترجمه ترگمان]میتونی اون لباس رو بپوشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I hung my coat on a hook.
[ترجمه گوگل]کتم را به قلاب آویزان کردم
[ترجمه ترگمان]کتم را روی قلاب گذاشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Who's who of the hook, and who is who of redemption.
[ترجمه گوگل]چه کسی از قلاب، و چه کسی از رستگاری است
[ترجمه ترگمان]کیست که این قلاب را دارد و کیست که رستگاری باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The hook which he had thrown did not catch on the rocks, and dropped back to the ground.
[ترجمه گوگل]قلابی که انداخته بود به سنگها گیر نکرد و دوباره روی زمین افتاد
[ترجمه ترگمان]قلاب که پرتاب کرده بود روی صخره ها گیر نکرد و به زمین افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. He baited his hook with pie.
[ترجمه گوگل]او قلاب خود را با پای طعمه کرد
[ترجمه ترگمان]او قلاب را با پای خود به قلاب قلاب کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. Hang your clothes on the hook.
[ترجمه گوگل]لباس های خود را به قلاب آویزان کنید
[ترجمه ترگمان] لباسات رو بذار روی قلاب
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. Can we hook up to the electricity supply at the campsite?
[ترجمه گوگل]آیا می توانیم به منبع برق در محل کمپ متصل شویم؟
[ترجمه ترگمان]میشه به برق رو در اردوگاه وصل کنیم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ضربه (اسم)
pelt, accent, emphasis, stress, impact, strike, stroke, thud, lash, acute, hook, tit, brunt, hack, flap, whop, sock, traumatism, whang

دام (اسم)
net, toil, ambush, trap, snare, pitfall, decoy, hook, noose, quicksand, grin, springe

قلاب (اسم)
link, grapnel, grappling, fish hook, hank, bracket, hook, clasp, pullback, buckle, tach, tache, gib, staple, creel, crampon, hamulus, grapple, frog, trigger, holdfast, pennant

چنگک (اسم)
drag, grapnel, peg, hook, gaff, tach, tache, prong, climbing irons, rake, quotation marks, inverted commas, crampon, hayfork

چنگک بزرگ (اسم)
hook

منقار نوک برگشته (اسم)
hook

منقار عقابی (اسم)
hook

تله (اسم)
trap, snare, pitfall, decoy, hook, snarl, noose, quicksand, fox trap

بدام انداختن (فعل)
trap, snare, decoy, inveigle, entrap, hook, enmesh, nail, ensnare, ensnarl, mesh

گیر اوردن (فعل)
grasp, hook

ربودن (فعل)
abduct, hijack, snatch, rob, steal, grab, abstract, get, usurp, bag, ravish, hook, subduct, purloin, reave, shanghai, suck in

بشکل قلاب دراوردن (فعل)
hook

گرفتار کردن (فعل)
confuse, incriminate, draw, implicate, hook, involve, enlace, enmesh, entangle, embrangle, tangle, muddle, immesh, enwrap

کج کردن (فعل)
top, tip, incline, deflect, bend, strain, slant, list, crook, tilt, contort, inflect, recurve, distort, hook, incurve

تخصصی

[سینما] چنگک
[عمران و معماری] قلاب - چنگک
[کامپیوتر] کد ماشینی که در یک ماژول یا پیمانه از سیستم عامل جای داده می شود تا کنترل را به روالی که وظیفه ای اضافی انجام می دهد انتقال داده و در محلی متفاوت از ماژول اصلی ذخیره نماید . - قلاب نوعی تهیه کنندگی و تامین در برنامه ی کامپیوتری به منظور تعامل با برنامه های دیگر که قرار است نوشته شوند . مثلاً asob photoshop , netscape navigator امکانات اضافی را برای plug - in فراهم می کنند که ویژگیهای جدیدی را به آن می افزایند . نگاه کنید به plug-in .
[مهندسی گاز] قلاب، چنگک
[زمین شناسی] قلاب
[نساجی] قلاب
[ریاضیات] حلقه ی استوانه ای، چنگک، قلاب، کلاهک، گیره
[نفت] قلاب

انگلیسی به انگلیسی

• curved piece of metal or other material by which things are hung or attached; fishhook; curve, angle, sharp bend; short punch (boxing)
secure, fasten, hang, attach; bend; capture; ensnare, addict; catch a fish; be caught; be attached; pull loops of yarn through cloth with a hook; steal (slang); punch with the elbow bent (boxing)
a hook is a bent piece of metal or plastic used for holding things or hanging things on.
if you hook one thing onto another, you attach it there using a hook.
see also hooked.
if you take the phone off the hook, you take the receiver off the part that it normally rests on, so that the phone will not ring.
if your telephone is ringing off the hook, so many people are trying to telephone you that it is ringing constantly; used in american english.
if someone gets off the hook, they manage to get out of a difficult or dangerous situation; an informal expression.
if you hook up a computer or other electronic machine, you connect it to other similar machines or to a central power supply.

پیشنهاد کاربران

قلاب ( از بخش پر پرندگان )
hook
نتونی ازش چش برداری، مات و مبهوت موندن، میخکوب شدن ( به دلیل علاقه زیاد و. . . . )
enjoying something so much that you are unable to stop having it, watching it, doing it, etc. :
I was hooked after two episodes. بعد از دو قسمت مات و مبهوتش شد
To obtain or collect something, often in a clever or skillful way.
به دست آوردن یا جمع آوری چیزی، اغلب به روشی هوشمندانه یا ماهرانه.
مثال؛
“I managed to hook a great deal on that designer handbag. ”
...
[مشاهده متن کامل]

In a conversation about finding information, someone might say, “I’ll try to hook some details from my sources. ”
A person discussing their achievements might say, “I’ve been working hard to hook some new clients for my business. ”

گاهی اوقات معنی اعتیاد داشتن و یاگیر کردن هم میده
hook 3 ( n ) =a short hard blow that is made with the elbow bent, e. g. a left hook to the jaw.
hook
hook 2 ( n ) fish hook =a curved piece of metal, plastic, or wire for catching fish with
hook
hook 1 ( n ) ( hʊk ) =a curved piece of metal, plastic, or wire for hanging things on, e. g. a picture hook. a curtain hook. a coat hook.
hook
hook: قلاب
این کلمه ی hook یه کلمه ی چند کاربردی هست
Coat hook میشه گیره ی لباس
Fish hook میشه قالب ماهی گیری
Curtain hook میشه گیره ی پرده
Hook and eye میشه قزن قفلی که برای لباس هست اگر کلمه گیره قزن بزنید توی گوگل شکلش می بینید
...
[مشاهده متن کامل]

Left or right hook که یه اصطلاح بوکس هست برای مشت چپ یا راست . میگن هوک راست هوک چپ

معنی چوب لباسی دیواری هم میده مث hang uiyr jacket on the hook
چنگک / صلابه / پتک / کوبش /
در زمینه برنامه نویسی، Hook به قسمتی از برنامه گفته میشود که میتوان به آن چیزی اضافه یا حذف کرد ( تغییر داد ) بدون اینکه نیاز باشد کل ساختار برنامه تغییر کند. فرض مثال درون یک فریمورک، به یک قسمتی میشه یک تابع اضافه کرد، به اون قسمت Hook گفته میشه.
جا کلیدی
در عمران به معنی خم میباشد
کتاب
تور کردن کسی
در مقاله نویسی
The hook is:
Interesting sentence about the topic
که در ابتدای مقاله در
Introduction paragraph
می آید
پر عزیز، off the hook یعنی از مخمصه و گرفتاری رها شدن و در نتیجه به وضعیت نرمال برگشتن.
دردسر رو رد کردن.
واقعا انتظار میره دوستان به جای استفاده از تخیل و حدس و گمان ابتدا جستجو کنند. off the hook در تمام دیکشنری ها پیدا میشه!
( peg ) U need a hook
یعنی شما به یه نیشگون نیاز داری ( برا حرکت )
( از اونا که به پشت اسب میزنن )
معانی اسلنگی:
پارتی داشتن
آشنا داشتن
تو رابطه رفتن
بوسیدن
The hotel is looking
off the hook.
هتل نگاه ها رو به سمت خودش می کشونه =جذب می کنه.
hook
منظور از آن در متن این است
متن را یا جملاتی آغاز می کنیم که خواننده را به خواندن متن ترغیب کند. هدف از hook ایجاد سوال و طرح مساله در ذهن خواننده است
چوب لباسی
گیره لباس
جا لباسی
رخت آویز ( قدیمی )
این معانی هنگام استفاده از هوک با لباس ها استفاده می شود.
جمله hook برای جذب کردن مخاطب به خواندن پاراگراف استفاده میشه. این جمله می تونه یه واقعیت جالب، امار، یا یه سوال باشه که خواننده رو به فکر فرو می بره. نوشتن جمله hook ضروری نیست ولی می تونه باعث بشه خواننده درباره نظرتون فکر کنه.
قلاب ، گیره ، آویز
یک چیز یا انسان جذاب و گیرا.
قلاب ( کردن ) , با قلاب گرفتن
# Hang your towel on that hook
# I had a fish on the end of my hook
# He hooked the trailer to his car
# How many salmon did you hook
# She hooked the shoe out of the water
گرفتار بودن
As soon as I opened the cover of this book, I was hooked
به محض اینکه این کتاب رو باز کردم درگیرش شدم ( مطالب ش درگیرم کرد )
حمیدرضا جان معادل ارائه کن نه تفسیر المیزان
در لباس به معنای دندانه های زیپ
حقوق مدنی civil rights
جا لباسی، وسیله ای کج به شکل قلاب ، که با آن لباس یا هوله بر روی آن آویزان می کنند.
قلاب
از این آویز هایی که لباس ها را روش نگه می دارند
در بافت برنامه نویسی سمت کاربر و طراحی وب اپلیکیشن ها اصطلاح فنی یا ترمینالوژی Life Cycle Hooks رو داریم که اشاره به چرخه ی حیات یک کامپوننت یا قسمت داخل یکی از فریم ورک های جاوااسکریپتی مثل انگولار و
...
[مشاهده متن کامل]
ری اکت و ویو جی اس میکنه. اینطوری درنظر بگیرید که فریم ورک ( مثلا انگولار ) یک شخص هست و جانی دارد حالا اون متدها و مراحل چرخه هرکدوم یک قلاب هستن که جان این شخص رو نگه داشتن و هروقت که قلاب ها رها بشن اون شخص ( مثلا یک کامپوننت انگولار ) از بین میره. یا اینطوری مدنظرتون باشه که انگولار به عنوان یک شخص از ارتفاعی توسط این هوک ها ( متدها و مراحل چرخه عمر ) نگه داشته شده و زنگیش وابسته به بودن این قلاب ها ( هوک ها ) هست.

ماهی گرفتن با قلاب:
I hooked a 20 - pound salmon last week
بستن و گره زدن:
Just hook the bucket onto the rope and lower it down

hook the door
در و چفت کن
دستگیره گرد در
قلاب

یه نوع ضربه در ورزش بوکس هم هست
قلاب ، چنگک
تلفن: قطع کردن
گیر افتادن
? hook or habit
گیر افتادی یا عادتته
در موسیقی hook به معنی جای پرتاکید ترانست
تیغ فرش بافی
hook somebody ( informal
به معنی علاقه مند کردن - جذب کردن
Cigarette ads designed to hook young people
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٦)

بپرس