honor

/ˈɑːnər//ˈɒnə/

معنی: غیرت، افتخار، خوشنامی، برو، اب رو، نجابت، احترام، عزت، شرافت، فخر، شرف، ناموس، حضرت، جناب، تشریفات امتیازویژه، مفتخر کردن، احترام کردن به، امتیاز تحصیلی اوردن، شاگرد اول شدن، محترم شمردن
معانی دیگر: آبرو، سربلندی، فر، شهرت، نیکنامی، آوازه، بلندآوازگی، ناموری، سرشناسی، نام نیک، بهنامی، فرهی، درستی، درستکاری، شرافتمندی، پاکدامنی، عفت، ارجمندی، والایی، والامقامی، عظیم الشان بودن، جاه و جلال، حرمت، (h بزرگ - عنوان جلو اسم) جناب، قربان، حضرت اشرف، (واژه ی تعارف آمیز)، نشان، مدال، علامت افتخار، (جمع) مراسم احترام آمیز، بزرگداشت رسمی، گرامیداشت، (آموزش) جایزه ی شاگرد اولی، سپاسنامه، سپاسه، سپاس نشان، (آموزش) کلاس پیشرفته، کلاس اضافی (برای شاگردان خوب)، مایه ی افتخار، مایه ی سربلندی، فرمندگر، جاه آفرین، بزرگداشت کردن، تجلیل کردن، گرامیداشت کردن، احترام گذاشتن، تعظیم و تکریم کردن، به افتخار کسی یا چیزی کاری کردن، (چک بانک و سند و غیره) پذیرفتن، قبول کردن، (قرارداد) محترم شمردن، افتخارآمیز، شکوهمند، وابسته به افتخار، (مهجور) تعظیم، کرنش، تعظیم کردن، (خدا یا مقدسان را) پرستیدن، نیایش کردن، (در بازی ورق به ویژه ((بریج))) آس یا شاه یا بی بی یا سرباز یا ده، تشریفات در دانشگاه امتیازویژه، در خطاب جناب، شاگر اول شدن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: do the honors
(1) تعریف: high public esteem or reputation.
مترادف: distinction, esteem, repute, respect
متضاد: contempt, disdain, dishonor, disrepute, odium, opprobrium, scorn, shame
مشابه: accolade, admiration, approval, credit, eminence, estimation, face, favor, glory, homage, note, prestige, reputation, veneration

- The young soldiers dreamed of honor.
[ترجمه saber] سربازان جوان در ارزوی موفقیت ( افتخار افرینی ) بودند
|
[ترجمه سامان] در شرف شهید شدن
|
[ترجمه گوگل] سربازان جوان آرزوی افتخار داشتند
[ترجمه ترگمان] سربازان جوان در آرزوی شرف بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the state of being highly regarded and respected by others.
متضاد: disgrace, dishonor, disregard, ignominy, obloquy, shame

- Old people lived in honor in their community.
[ترجمه امیر] افراد مسن در جامعه خودشان با افتخار زندگی می کردند
|
[ترجمه گوگل] افراد مسن در جامعه خود به افتخار زندگی می کردند
[ترجمه ترگمان] افراد مسن به افتخار جامعه خود زندگی می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: integrity and truthfulness in one's behavior.
مترادف: honesty, integrity, probity, rectitude, sincerity, truthfulness, uprightness
متضاد: amorality, dishonorableness, unscrupulousness
مشابه: chivalry, decency, face, morality, principle, virtue

- Being a man of honor, he kept his promise.
[ترجمه پارسی] از آنجاییکه مردباشرافتیه ، سرقولش میمونه
|
[ترجمه گوگل] او که مرد شرافتی بود به عهد خود وفا کرد
[ترجمه ترگمان] مرد بودن، قولش رو حفظ کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a special mark of distinction, such as an award.
مترادف: accolade, award, kudos, tribute
متضاد: demerit
مشابه: acknowledgment, citation, commendation, decoration, encomium, laurels, prize, recognition, reward, trophy

- She was heaped with honors for her research discoveries.
[ترجمه گوگل] او به دلیل اکتشافات تحقیقاتی خود مملو از افتخارات بود
[ترجمه ترگمان] او برای اکتشافات her پر از افتخارات شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: the privilege of associating with people of high office or fame.
مترادف: privilege

- It is an honor to meet you.
[ترجمه گوگل] آشنایی با شما باعث افتخار است
[ترجمه ترگمان] باعث افتخاره که شما رو می بینم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: a personal sense of one's worthiness or uprightness.
مترادف: dignity, pride
مشابه: prestige, principles, reputation, self-respect

- an insult to my honor
[ترجمه گیلدا] یک توهین به شرافت من
|
[ترجمه گوگل] توهین به ناموس من
[ترجمه ترگمان] به شرافت من توهین کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: a source of distinction.
مترادف: credit, pride and joy
متضاد: discredit, disgrace, dishonor
مشابه: advantage, benefit, glory, joy, ornament, plus

- Having a Nobel prize winner on staff is an honor for the university.
[ترجمه amin jafarian] از افتخارات این دانشگاه داشتن کارکنانی است که برنده جایزه نوبل شده اند.
|
[ترجمه گوگل] داشتن یک برنده جایزه نوبل در کارکنان یک افتخار برای دانشگاه است
[ترجمه ترگمان] برنده جایزه نوبل در کارکنان افتخاری برای این دانشگاه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: (pl.) special distinction achieved in college studies.
مشابه: recognition

- She graduated with high honors.
[ترجمه ناشناس] او با افتخارات بسیاری فارغ التحصیل شد
|
[ترجمه گوگل] او با افتخارات عالی فارغ التحصیل شد
[ترجمه ترگمان] اون با افتخار فارغ التحصیل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: honors, honoring, honored
(1) تعریف: to have high regard or esteem for; respect.
مترادف: admire, esteem, respect
متضاد: abuse, disrespect, insult
مشابه: appreciate, banquet, consecrate, consider, exalt, favor, prize, revere, reverence, value, venerate

- They honor their parents and show them respect.
[ترجمه IR] خانواده آنها محترم است و آنها بهشان احترام می گذارند
|
[ترجمه گوگل] آنها به والدین خود احترام می گذارند و به آنها احترام می گذارند
[ترجمه ترگمان] آن ها به والدین خود احترام می گذارند و به آن ها احترام می گذارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to give approving recognition to; to bestow rank or distinction upon.
مترادف: crown, reward
متضاد: discredit, dishonor, humiliate
مشابه: acclaim, commend, decorate, praise, recognize, salute

- They honored the athletes with a special ceremony.
[ترجمه فراز] آنها با یک مراسم مخصوص، از ورزشگاران تجلیل کردند.
|
[ترجمه گوگل] با برگزاری مراسمی ویژه از ورزشکاران تجلیل کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها به ورزش کاران با مراسم ویژه ای افتخار کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to accept as valid.
مترادف: acknowledge
مشابه: abide by, accept, take

- Most stores honor this credit card.
[ترجمه گوگل] اکثر فروشگاه ها به این کارت اعتباری احترام می گذارند
[ترجمه ترگمان] بیشتر فروشگاه های این کارت اعتباری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
مشتقات: honorless (adj.)
• : تعریف: of or pertaining to honor.
مشابه: conscientious, honest, honorable

جمله های نمونه

1. honor roll
فهرست ممتازان

2. honor your parents!
والدین خود را گرامی بدار!

3. honor bright
(عامیانه) راستی !،به خدا،راست می گویم،واقعا!

4. honor guard
گارد احترام

5. in honor to the dead
به احترام مردگان

6. lost honor
شرافت از دست رفته

7. the honor of his name
آوازه ی نام او

8. your honor
حضرت اجل،عالیجناب

9. do honor (to)
احترام کردن،احترام گذاشتن

10. do honor to
1- احترام کردن به،بزرگداشتن 2- مفتخر کردن،قرین افتخار کردن

11. in honor to
به افتخار (کسی)،برای بزرگداشت (کسی)

12. the great honor of presidency
مقام والای ریاست جمهوری

13. to do honor to the dead
به مردگان ادای احترام کردن

14. upon mine honor
به شرافتم (قسم)

15. we will honor all of our treaties
ما کلیه ی قراردادهای خود را محترم خواهیم شمرد.

16. code of honor
اصول و مقررات رفتار شرافتمندانه

17. hold in honor
محترم داشتن،بزرگداشت کردن

18. treat with honor
تجلیل کردن،مورد احترام قرار دادن،گرامی داشتن

19. word of honor
قول شرف

20. a ball in honor of the new ambassador
مهمانی رسمی رقص به افتخار سفیر جدید

21. a reception in honor of the new mayor
پذیرایی به افتخار شهردار جدید

22. a title of honor was affixed to his name
یک لقب اشرافی دنبال اسمش بود.

23. deeds that reflect honor on him
اعمالی که برای او شرف و آبرو می آورد

24. he defiled the honor of his family
او آبروی خانواده ی خود را لکه دار کرد.

25. he is an honor to our profession
او مایه ی افتخار حرفه ی ما می باشد.

26. he puts his honor ahead of everything
او شرف خود را از همه چیز مهم تر می داند.

27. i have the honor to introduce such a great man
سرافرازم که چنین مرد بزرگی را (به شما) معرفی کنم.

28. she lost her honor
او شرافت خود را از دست داد.

29. she stained her honor for a handful of money
برای یک مشت پول شرف خود را لکه دار کرد.

30. to exchange one's honor for money
شرافت خود را در مقابل پول از دست دادن

31. to pawn one's honor
آبرو و شرف خود را به خطر انداختن

32. to pollute somebody's honor
شرف کسی را لکه دار کردن

33. may i have the honor of this dance?
آیا به من افتخار این رقص را می دهید؟

34. this rnatter involves his honor
این موضوع با شرف او سر و کار دارد.

35. to conduct oneself with honor
با درستکاری رفتار کردن

36. to stain one's family honor
شرف خانوادگی کسی را لکه دار کردن

37. to swear on one's honor
به شرافت خود قسم خوردن

38. we fight for the honor of our country
ما برای سربلندی کشورمان پیکار می کنیم.

39. on (or upon) one's honor
به شرافت (کسی) قسم،سوگند می خورم که

40. david threw a party in honor of his friend
داود به افتخار دوستش سور داد.

41. ferdowsi is held in high honor
فردوسی بسیار تجلیل می شود.

42. he dirtied his own family's honor
او آبروی خانواده ی خود را لکه دار کرد.

43. his grandchildren treated him with honor
نوادگانش نسبت به او احترام قائل بودند.

44. i esteem it a great honor to be his friend
برای من افتخار بزرگی است که دوست او باشم.

45. she fought fiercely for her honor and life
او بشدت از ناموس و جان خود دفاع کرد.

46. we are gathered here to honor his memory
ما برای گرامیداشت خاطره ی او در اینجا گرد آمده ایم.

47. he gave me his word of honor
او به من قول شرف داد.

48. nothing will give back his lost honor
هیچ چیز شرف از دست رفته ی او را اعاده نخواهد کرد.

49. they raised a monument in his honor
به افتخار او بنای یادبود ساختند.

50. this deed will redound to your honor
این عمل شرف و آبروی تو را فزونی خواهد بخشید.

51. she will speak as the guest of honor
او به عنوان مهمان اصلی سخنرانی خواهد کرد.

52. to purchase one's life at the expense of one's honor
با از دست دادن شرافت جان خود را خریدن

مترادف ها

غیرت (اسم)
enthusiasm, zeal, fervor, ardor, honor, mettle, fervency, envy

افتخار (اسم)
attribute, pride, honor, glory, honour

خوشنامی (اسم)
authority, reputation, name, juice, honor, credit, spur

برو (اسم)
dignity, honor, honour

اب رو (اسم)
reputation, name, canal, honor, credit, brow, eyebrow, effluent, gutter, runnel, prestige

نجابت (اسم)
honor, decency, chastity, nobility, gentility, gentilesse, gentrice

احترام (اسم)
tribute, regard, deference, honor, greeting, respect, obeisance, curtsey, curtsy, reverence, respectability, revere

عزت (اسم)
honor, glory, honour, respect, esteem

شرافت (اسم)
honor, honour, gentility

فخر (اسم)
pride, honor, glory, honour

شرف (اسم)
honor, honour

ناموس (اسم)
honor, honour

حضرت (اسم)
honor, honour, majesty, excellency, holiness, sainthood

جناب (اسم)
honor, honour, excellency

تشریفات امتیازویژه (اسم)
honor, honour

مفتخر کردن (فعل)
honor, honour

احترام کردن به (فعل)
honor, honour

امتیاز تحصیلی اوردن (فعل)
honor, honour

شاگرد اول شدن (فعل)
honor, honour

محترم شمردن (فعل)
honor, honour, esteem

تخصصی

[حقوق] ایفاء کردن، پرداختن، ادا کردن، وفا کردن به عهد

انگلیسی به انگلیسی

• esteem, respect, good reputation; integrity, honesty, truthfulness; award, tribute; privilege; pride, dignity (also honour)
show respect; respect, esteem; give an award to, pay tribute, praise; accept; fulfill a promise (also honour)

پیشنهاد کاربران

Fulfill ( an obligation/a wish ) or keep ( an agreement/a promise ) :
به عهدی وفا کردن، به قولی عمل کردن، سر حرف خود ایستادن، ایفا کردن، برآورده کردن.
مثال:
The company honored its commitment to pay all the employees on time.
...
[مشاهده متن کامل]

شرکت با پرداخت حقوق سر وقت تمام کارمندان به تعهد خود عمل کرد.
She is determined to honor her husband's dying wish.
او مصمم است که آرزوی آخر ( آروزی دم مرگ ) شوهرش را برآورده کند.

- حرمت
احترام، افتخار
مثال: It was an honor to meet the president.
قرار دادنی افتخاری بود با رییس جمهور دیدار کردن.
ادای احترام
have the honour of ( doing ) sth
ساقدوش
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : honor
اسم ( noun ) : honor / honoree
صفت ( adjective ) : honorable / honored / honorary
قید ( adverb ) : honorably
لحاظ کردن، در نظر گرفتن ( مهندسی مکانیک، طراحی دودکش )
There are many more such qualifiers on using the vent tables, and making sure all of them are
honored is the main difficulty of vent sizing.
ساقدوس
I'd be honor باعث افتخارمه
افتخار احترام
I am Iranian and this is the cause honor for
. me
معنی :من ایرانی هستند و این باعث افتخار برای من استابر
مایه ی سربلندی
محترم شمردن
افتخار کردن
ارج نهادن/
آوازه . نیک نامی . آبرو
صدق
صدق انجام
به درستی انجام دادن
Verb :
To fulfil
To perform
To implement
To execute
To effect
To obey
To carry out
To honor a request.
prestige
glory
pride
آبرو - حرمت - احترام

نشان، عنوان، جایزه
The medal is the highest honour the association can bestow ( =give )
مایه ی افتخار
افتخار، احترام، سربلندی
مفتخربودن احترام قائل شدن پایبند بودن احترام
In honor of the past days
I fell in love with Pat
And you still didn't know me
به حرمت روزای گذشته
عاشق بودی به پات میموندم
و تو هنوز منو نتونستی بشناسی
arom bemon علی لهراسبی
صداقت
۱ - پذیرفتن برات
۲ - مزیّت استعدادتحصیلی
I want to love the excitement of graduation

In sb honor = به افتخار فلانی. . . در سپاس ۱ز فلانی
ارج نهادن
تشریفات: After the welcome ceremony, which included a guard of honor
در نظر گرفتن، لحاظ کردن، گنجاندن
عزت احترام نجابت شرافت
احترام ، عزت
سرافرازی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٣)

بپرس