homely

/ˈhoʊmli//ˈhəʊmli/

معنی: زشت، ساده، فروتن، مثل خانه، بد گل، خودمانی وصمیمانه، فاقد جمال
معانی دیگر: صاف و ساده، بی ریا، ساده لوح، خودمانی، دوستانه، مهربانانه، معمولی، روزمره، (امریکا) بدقیافه، زشت رو، بی ریخت، (در اصل) وابسته به خانه، خانه مانند (homey هم می گویند)، خامدست، نا آموخته، نافرهیخته، زمخت، ناشی، بدساخت، ناشیانه

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: homelier, homeliest
مشتقات: homeliness (n.)
(1) تعریف: lacking beauty; plain; unattractive.
مترادف: ill-favored, plain
متضاد: attractive, comely
مشابه: commonplace, ordinary

- The animal shelter had not yet found anyone to adopt the homely puppy.
[ترجمه گوگل] پناهگاه حیوانات هنوز کسی را پیدا نکرده بود که توله سگ خانه‌دار را بپذیرد
[ترجمه ترگمان] پناه گاه حیوانات هنوز کسی را پیدا نکرده بود که توله سگ را به فرزندی قبول کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: not having elegance or style.
مترادف: common, inelegant, ordinary
مشابه: clumsy, commonplace, drab, graceless, plain

- She wasn't interested in fashion and was quite content to wear homely dresses.
[ترجمه گوگل] او به مد علاقه ای نداشت و از پوشیدن لباس های خانگی کاملا راضی بود
[ترجمه ترگمان] او به مد علاقه نداشت و از پوشیدن لباس های ساده راضی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: simple, direct, and unpretentious.
مترادف: artless, plain, simple, unaffected, unpretentious, unsophisticated
مشابه: down-home, modest, natural

- As she was a plain-spoken person herself, his homely manner appealed to her.
[ترجمه گوگل] از آنجایی که او خودش فردی ساده صحبت بود، رفتار خانه‌دار او برایش جذاب بود
[ترجمه ترگمان] چون او خودش یک فرد ساده بود، رفتارش برایش خوشایند بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. homely virtues
محسنات معمولی

2. his style is homely and easy to understand
سبک او خودمانی و ساده است.

3. his sister is very homely
خواهرش خیلی بی ریخت است.

4. Home is home, though never so homely.
[ترجمه گوگل]خانه خانه است، اگرچه هرگز اینقدر خانه‌دار نبود
[ترجمه ترگمان]خانه در خانه است، هر چند هرگز این قدر زشت نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Home is home, though (it be) never so homely.
[ترجمه گوگل]خانه خانه است، هر چند (اینطور نیست) هرگز اینقدر خانگی
[ترجمه ترگمان]خانه در خانه است، هر چند که هرگز این قدر خودمانی نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Home is home, be it never so homely.
[ترجمه گوگل]خانه خانه است، هرگز اینقدر خانه دار نباشد
[ترجمه ترگمان]خانه، خانه است، هرگز این قدر خودمانی نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. We try and provide a very homely atmos-phere.
[ترجمه گوگل]ما سعی می کنیم یک جو بسیار خانگی را فراهم کنیم
[ترجمه ترگمان]ما سعی می کنیم یک phere بسیار ساده را فراهم کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. His landlady was a kind, homely woman.
[ترجمه گوگل]صاحبخانه او زنی مهربان و خانه دار بود
[ترجمه ترگمان]صاحب خانه زن مهربانی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The hotel has a lovely homely feel to it.
[ترجمه گوگل]این هتل یک حس و حال دوست داشتنی در خانه دارد
[ترجمه ترگمان]این هتل یک حس خودمانی دوست داشتنی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Her mother is a homely woman.
[ترجمه گوگل]مادرش زنی خانه دار است
[ترجمه ترگمان]مادرش زن homely است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The bonus of this homely soup is the brevity of its cooking time.
[ترجمه گوگل]مزیت این سوپ خانگی کوتاهی زمان پخت آن است
[ترجمه ترگمان]پاداش این سوپ ساده، اختصار زمان پخت آن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Mrs Jones was a pleasant, homely person with a ready smile.
[ترجمه گوگل]خانم جونز فردی دلپذیر و خونگرم با لبخندی آماده بود
[ترجمه ترگمان]خانم جونز یک آدم مطبوع و دوست داشتنی بود با لبخندی آماده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The man was homely and overweight.
[ترجمه گوگل]مرد خانه دار و اضافه وزن بود
[ترجمه ترگمان]مرد چاق و چاق بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Looks aren't everything, of course, and that homely exterior houses some hi-tech instrumentation.
[ترجمه گوگل]ظاهر همه چیز نیست، البته، و این بیرونی خانه‌دار دارای ابزار دقیقی است
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد همه چیز نیست، البته، و این خانه های کوچک زشت بعضی از آهنگ های جدید را اجر می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

زشت (صفت)
abhorrent, heinous, hideous, nefarious, bawdy, ugly, bad, obscene, abominable, execrable, gross, scurrilous, rude, offensive, awry, nasty, contumelious, awkward, black, unfavorable, flagrant, maladroit, backhand, ungainly, dirty, horrid, gash, unpleasant, fulsome, disgusting, invidious, ham-handed, heavy-handed, homely, ill-favored, ill-favoured, pocky, uncouth, ungraceful, unhandsome

ساده (صفت)
accustomed, ordinary, normal, simple, easy, plain, naive, modest, bare, open-and-shut, artless, onefold, natural, smooth, unobtrusive, unaffected, customary, dupeable, free-standing, simplex, homely, humbly, inartificial, unassuming, simple-minded, uncomplicated, unforced, unlabored, unlaboured, unpretending

فروتن (صفت)
humble, simple, modest, discreet, meek, artless, blushing, submissive, bashful, coy, low, demure, homely, unpretentious, prostrate

مثل خانه (صفت)
homely

بد گل (صفت)
ugly, homely

خودمانی وصمیمانه (صفت)
homely

فاقد جمال (صفت)
homely

انگلیسی به انگلیسی

• simple, plain; unattractive, lacking natural beauty; domestic, cozy, informal (british)
if something is homely, it is simple and ordinary.

پیشنهاد کاربران

1. ساده. معمولی 2. راحت. خودمانی 3. با قیافه معمولی
مثل:
a homely atmosphere
یک جو خودمانی و راحت
homely pursuits
پیشه ها و حرفه های ساده و معمولی
she's rather homely
او نسبتا با قیافه معمولی است.
Friendly
خودمانی، صمیمی
ساده، فاقد جذابیت ظاهری
Plain and unattractive
The vibe is homey — even homely — and the aesthetic is low - tech.

صاف و ساده، صمیمی
از جمله صفت هایی است که به ly ختم شده و نباید آنرا با قید اشتباه گرفت.
صمیمانه، خودمانی

بپرس