اسم ( noun )
• (1) تعریف: the place where one lives or dwells.
• مترادف: abode, address, domicile, dwelling, place, residence
• مشابه: accommodation, habitat, habitation, homestead, house, lodging, nest, quarter, roost
• مترادف: abode, address, domicile, dwelling, place, residence
• مشابه: accommodation, habitat, habitation, homestead, house, lodging, nest, quarter, roost
- I'd like the package sent to my home.
[ترجمه ترجمه آر] من دوست دارم که بسته به خانه ی من پست و ارسال شود|
[ترجمه گوگل] من می خواهم بسته به خانه من ارسال شود[ترجمه ترگمان] دوست دارم بسته رو به خونه م بفرسته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The forest is home to many animals.
[ترجمه گوگل] این جنگل محل زندگی بسیاری از حیوانات است
[ترجمه ترگمان] جنگل برای بسیاری از حیوانات خانگی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] جنگل برای بسیاری از حیوانات خانگی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the physical structure of a residence; house or apartment.
• مترادف: apartment, cabin, condo, condominium, house, mansion, mobile home, palace, shanty, tenement, town house
• مشابه: bungalow, camper, cottage, hovel, hut, motor home, shack
• مترادف: apartment, cabin, condo, condominium, house, mansion, mobile home, palace, shanty, tenement, town house
• مشابه: bungalow, camper, cottage, hovel, hut, motor home, shack
- Many new homes are being built in this area.
[ترجمه گوگل] خانه های جدید زیادی در این منطقه ساخته می شود
[ترجمه ترگمان] بسیاری از خانه های جدید در این منطقه ساخته شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بسیاری از خانه های جدید در این منطقه ساخته شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: one's environment while growing up or one's current living situation in terms of its emotional and psychological effects.
• مترادف: fireside, hearth
• مشابه: bosom, circle, household, nest, place, roost
• مترادف: fireside, hearth
• مشابه: bosom, circle, household, nest, place, roost
- The boy came from an unhappy home.
[ترجمه گوگل] پسر از خانه ای ناراضی آمده بود
[ترجمه ترگمان] پسر از یک خانه ناراحت بیرون آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پسر از یک خانه ناراحت بیرون آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She grew up in a home that supported education.
[ترجمه گوگل] او در خانه ای بزرگ شد که از آموزش حمایت می کرد
[ترجمه ترگمان] او در خانه ای بزرگ شد که از آموزش پشتیبانی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او در خانه ای بزرگ شد که از آموزش پشتیبانی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The fights with his wife made his home a nightmare.
[ترجمه گوگل] دعوا با همسرش خانه اش را به کابوس تبدیل کرد
[ترجمه ترگمان] مبارزه با همسرش یه کابوس به خونه اش درست کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مبارزه با همسرش یه کابوس به خونه اش درست کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: the nation, country, or locality where one resides or where one was raised.
• مترادف: country, fatherland, homeland, hometown, motherland
• مشابه: birthplace, land, locality, nation
• مترادف: country, fatherland, homeland, hometown, motherland
• مشابه: birthplace, land, locality, nation
- He was lonely abroad and longed for home.
[ترجمه گوگل] او در خارج از کشور تنها بود و در آرزوی خانه بود
[ترجمه ترگمان] در خارجه تنها بود و آرزوی بازگشت به خانه را داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در خارجه تنها بود و آرزوی بازگشت به خانه را داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: an institution where orphaned or disabled people live and are provided with any necessary supervision and care.
• مترادف: asylum, hospice
• مشابه: institution, mission, nursing home, poorhouse, rest home, sanitarium, shelter
• مترادف: asylum, hospice
• مشابه: institution, mission, nursing home, poorhouse, rest home, sanitarium, shelter
- Modern group homes encourage residents to lead independent lives to the degree that they are able.
[ترجمه گوگل] خانههای گروهی مدرن ساکنان را تشویق میکنند تا زندگی مستقلی را در حد توانشان داشته باشند
[ترجمه ترگمان] خانه های گروهی جدید ساکنین را تشویق می کنند تا زندگی مستقلی را تا حدی که قادر به انجام آن هستند، رهبری کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خانه های گروهی جدید ساکنین را تشویق می کنند تا زندگی مستقلی را تا حدی که قادر به انجام آن هستند، رهبری کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: any place where one feels secure or at peace.
• مترادف: fireside, hearth
• مشابه: bosom, den, element, habitat, hangout, haven, refuge, retreat, roost, sanctum, shelter
• مترادف: fireside, hearth
• مشابه: bosom, den, element, habitat, hangout, haven, refuge, retreat, roost, sanctum, shelter
- The dormitory did not feel like home to her.
[ترجمه فاطمه] خوابگاه به او حس خانه را نمی داد.|
[ترجمه گوگل] خوابگاه برای او احساس خانه نمی کرد[ترجمه ترگمان] خوابگاه او را دوست نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: in baseball, home plate.
• مترادف: home plate
• مشابه: base
• مترادف: home plate
• مشابه: base
- He ran to home as fast as he could.
[ترجمه گوگل] با سرعت هر چه تمامتر به سمت خانه دوید
[ترجمه ترگمان] با بیش ترین سرعتی که می توانست به خانه دوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با بیش ترین سرعتی که می توانست به خانه دوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: of, pertaining to, or characteristic of one's home.
• مترادف: domestic, homey, household
• مشابه: down-home, homegrown, homemade, indigenous, native
• مترادف: domestic, homey, household
• مشابه: down-home, homegrown, homemade, indigenous, native
- The store sells both office furniture and home furniture.
[ترجمه گوگل] این فروشگاه هم مبلمان اداری و هم مبلمان منزل می فروشد
[ترجمه ترگمان] این فروشگاه مبلمان اداری و اسباب خانه را به فروش می رساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این فروشگاه مبلمان اداری و اسباب خانه را به فروش می رساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They're lucky to have a happy home life.
[ترجمه گوگل] آنها خوش شانس هستند که زندگی خانگی شادی دارند
[ترجمه ترگمان] آن ها شانس این را دارند که یک زندگی خانوادگی شاد داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها شانس این را دارند که یک زندگی خانوادگی شاد داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: pertaining to the center, headquarters, or source of a business or organization.
• مترادف: central, main
• مشابه: head, primary
• مترادف: central, main
• مشابه: head, primary
- The company's home office is located in Boston.
[ترجمه گوگل] دفتر خانگی این شرکت در بوستون واقع شده است
[ترجمه ترگمان] دفتر خانگی این شرکت در بوستون قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دفتر خانگی این شرکت در بوستون قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
• (1) تعریف: to or in the direction of home; homeward.
• مترادف: homeward
• مشابه: indoors, within
• مترادف: homeward
• مشابه: indoors, within
- It was late, so we took a taxi home.
[ترجمه گوگل] دیر وقت بود با تاکسی رفتیم خونه
[ترجمه ترگمان] دیر شده بود، واسه همین یه تاکسی گرفتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دیر شده بود، واسه همین یه تاکسی گرفتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: in the direction pointed to or aimed at.
- His bullet struck home.
[ترجمه گوگل] گلوله اش به خانه اصابت کرد
[ترجمه ترگمان] گلوله به خانه اصابت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گلوله به خانه اصابت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to the heart of the matter.
• مترادف: to the core
• مشابه: deeply, profoundly
• مترادف: to the core
• مشابه: deeply, profoundly
- Her point hit home for the audience.
[ترجمه گوگل] نقطه او برای تماشاگران به خانه رسید
[ترجمه ترگمان] هدف او برای حضار به خانه رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هدف او برای حضار به خانه رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: homes, homing, homed
حالات: homes, homing, homed
• (1) تعریف: to go home; return home.
• مترادف: return
• مشابه: anchor, dwell, retreat, roost, settle, shelter, take root
• مترادف: return
• مشابه: anchor, dwell, retreat, roost, settle, shelter, take root
• (2) تعریف: of missiles or rockets, to proceed automatically toward a target.
• مترادف: sight
• مشابه: focus, ground, head, point
• مترادف: sight
• مشابه: focus, ground, head, point
فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to aim automatically toward a target or destination.
• مترادف: fix, point, sight, target, train
• مشابه: aim, focus, head, locate, pinpoint, position, set
• مترادف: fix, point, sight, target, train
• مشابه: aim, focus, head, locate, pinpoint, position, set
• (2) تعریف: to provide with a home.
• مترادف: domicile, house, lodge, quarter
• مشابه: billet, shelter
• مترادف: domicile, house, lodge, quarter
• مشابه: billet, shelter