صفت ( adjective )
حالات: hollower, hollowest
حالات: hollower, hollowest
• (1) تعریف: having an empty space on the inside; not solid within.
• مترادف: empty, unfilled
• متضاد: solid
• مشابه: cavernous, vacant, vacuous
• مترادف: empty, unfilled
• متضاد: solid
• مشابه: cavernous, vacant, vacuous
- There were fungi growing inside the hollow log.
[ترجمه گوگل] قارچ هایی در داخل کنده توخالی رشد می کردند
[ترجمه ترگمان] قارچ ها در کنده درخت رشد کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قارچ ها در کنده درخت رشد کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The large chocolate bunnies are hollow, but the smaller ones are solid.
[ترجمه سپهر پیمان یار] شکلات خرگوشی های بزرگ توخالی هستند اما شکلات خرگوشی های کوچکتر تو پر|
[ترجمه گوگل] خرگوش های شکلاتی بزرگ توخالی هستند، اما کوچکترها جامد هستند[ترجمه ترگمان] خرگوش های بزرگ، میان تهی، اما آن ها کوچک تر هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: curved inward or downward; concave, sunken, or depressed.
• مترادف: concave, dished, incurving, sunken
• مشابه: cavernous, incurved
• مترادف: concave, dished, incurving, sunken
• مشابه: cavernous, incurved
- The animal dove into a hollow place in the ground.
[ترجمه گوگل] این حیوان در جای خالی در زمین فرو رفت
[ترجمه ترگمان] کبوتر به یک جای خالی در زمین فرو رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کبوتر به یک جای خالی در زمین فرو رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He had hollow circles around his eyes.
[ترجمه گوگل] دور چشمش دایره های توخالی داشت
[ترجمه ترگمان] دور چشمانش حلقه خالی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دور چشمانش حلقه خالی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: lacking real substance, value, or meaning; insincere or false.
• مترادف: empty, meaningless, nugatory, vacuous, valueless, worthless
• متضاد: hearty, meaningful, sincere, worthwhile
• مشابه: bootless, fake, insincere, insubstantial, pointless, sham, specious, spurious, vain
• مترادف: empty, meaningless, nugatory, vacuous, valueless, worthless
• متضاد: hearty, meaningful, sincere, worthwhile
• مشابه: bootless, fake, insincere, insubstantial, pointless, sham, specious, spurious, vain
- For all her efforts, she received only hollow praise from her jealous classmates.
[ترجمه گوگل] با تمام تلاشهایش، از همکلاسیهای حسودش فقط تمجیدهای توخالی دریافت کرد
[ترجمه ترگمان] برای تمام تلاش او فقط از classmates jealous تمجید می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برای تمام تلاش او فقط از classmates jealous تمجید می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: of a sound, dull or deep, like the note made by striking on a large, empty container.
• مترادف: resonant, sepulchral
• مشابه: cavernous, dead, deep, dull
• مترادف: resonant, sepulchral
• مشابه: cavernous, dead, deep, dull
- There was a hollow sound when I tapped against the wall.
[ترجمه گوگل] وقتی به دیوار ضربه زدم صدای توخالی می آمد
[ترجمه ترگمان] وقتی به دیوار ضربه زدم صدای خفه ای به گوش رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی به دیوار ضربه زدم صدای خفه ای به گوش رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: an empty space inside something; hole; cavity; gap.
• مترادف: cavity, concavity, hole, recess
• مشابه: alcove, burrow, dent, dimple, dish, gap, indentation, niche, pocket, pothole
• مترادف: cavity, concavity, hole, recess
• مشابه: alcove, burrow, dent, dimple, dish, gap, indentation, niche, pocket, pothole
- She left a note and some money for him in the hollow of a tree.
[ترجمه گوگل] او یک یادداشت و مقداری پول برای او در سوراخ درختی گذاشت
[ترجمه ترگمان] یادداشتی برای او گذاشت و مقداری پول برایش در گودی درختی گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یادداشتی برای او گذاشت و مقداری پول برایش در گودی درختی گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a low or sunken spot or area, esp. a small valley.
• مترادف: bowl, valley
• مشابه: basin, dale, dell, glen, indentation, rut, sink
• مترادف: bowl, valley
• مشابه: basin, dale, dell, glen, indentation, rut, sink
- Our home was in the hollow, surrounded by hills.
[ترجمه گوگل] خانه ما در توخالی بود که توسط تپه ها احاطه شده بود
[ترجمه ترگمان] خانه ما در حفره ای بود که توسط تپه ها احاطه شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خانه ما در حفره ای بود که توسط تپه ها احاطه شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: hollows, hollowing, hollowed
حالات: hollows, hollowing, hollowed
• (1) تعریف: to make hollow (often fol. by out).
• مترادف: cave, dish, scoop
• متضاد: fill
• مشابه: burrow, concave, cup, dig, dredge, excavate, gouge
• مترادف: cave, dish, scoop
• متضاد: fill
• مشابه: burrow, concave, cup, dig, dredge, excavate, gouge
- The woodcarver hollowed out a block of wood.
[ترجمه گوگل] منبتکار یک قطعه چوب را سوراخ کرد
[ترجمه ترگمان] The که در یک ردیف چوبی فرورفته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] The که در یک ردیف چوبی فرورفته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to shape or form by making a material hollow (often fol. by out).
• مترادف: dish, empty, scoop
• مشابه: burrow, gouge, ream, shape
• مترادف: dish, empty, scoop
• مشابه: burrow, gouge, ream, shape
- He hollowed a figurine out of a block of wood.
[ترجمه گوگل] او مجسمه ای را از یک قطعه چوب سوراخ کرد
[ترجمه ترگمان] اون یه مجسمه رو تو یه تیکه چوب پیدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون یه مجسمه رو تو یه تیکه چوب پیدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to become hollow.
• مترادف: empty
• مشابه: burrow, furrow, indent
• مترادف: empty
• مشابه: burrow, furrow, indent
قید ( adverb )
حالات: hollower, hollowest
مشتقات: hollowly (adv.), hollowness (n.)
حالات: hollower, hollowest
مشتقات: hollowly (adv.), hollowness (n.)
• : تعریف: in an empty or hollow manner.
• مشابه: insincerely, meaninglessly, vacuously
• مشابه: insincerely, meaninglessly, vacuously