اسم ( noun )
• (1) تعریف: a subtle or indirect but comprehensible reference, intimation, or suggestion.
• مترادف: insinuation, intimation, suggestion, tip
• مشابه: allusion, clue, idea, implication, inkling, innuendo, lead, note, pointer
• مترادف: insinuation, intimation, suggestion, tip
• مشابه: allusion, clue, idea, implication, inkling, innuendo, lead, note, pointer
- His owning a racehorse was a hint as to his wealth.
[ترجمه گوگل] داشتن اسب مسابقه اشاره ای به ثروت او بود
[ترجمه ترگمان] او صاحب یک مسابقه اسب دوانی بود که به ثروت و ثروت او اشاره می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او صاحب یک مسابقه اسب دوانی بود که به ثروت و ثروت او اشاره می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I can't guess the answer; can you give me a hint?
[ترجمه sky] نمیتوانم جواب را حدس بزنم. میتوانی مرا راهنمایی کنی؟|
[ترجمه Farzaneh] من نمیتوانم جواب را حدس بزنم. میتونی من را یک راهنمایی کوچک بکنی؟|
[ترجمه گوگل] من نمی توانم پاسخ را حدس بزنم میشه یه راهنمایی به من بدی[ترجمه ترگمان] جواب را حدس می زنم؛ می توانی به من راهنمایی کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The fact that his basketball was not in his room gave us a hint as to where he had gone.
[ترجمه گوگل] این واقعیت که بسکتبال او در اتاقش نبود به ما اشاره کرد که کجا رفته است
[ترجمه ترگمان] این حقیقت که بسکتبال او در اتاق او نبود به ما اشاره کرد که کجا رفته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این حقیقت که بسکتبال او در اتاق او نبود به ما اشاره کرد که کجا رفته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a barely noticeable quantity.
• مترادف: soup�on, tinge, touch, trace, whisper
• متضاد: oodles
• مشابه: dash, grain, jot, kiss, shade, speck, suggestion, suspicion, whiff
• مترادف: soup�on, tinge, touch, trace, whisper
• متضاد: oodles
• مشابه: dash, grain, jot, kiss, shade, speck, suggestion, suspicion, whiff
- There was just a hint of saffron in the stew.
[ترجمه گوگل] فقط یه ذره زعفران توی خورش بود
[ترجمه ترگمان] فقط یه نشونه از \"زعفران\" تو خورش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فقط یه نشونه از \"زعفران\" تو خورش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: hints, hinting, hinted
حالات: hints, hinting, hinted
• : تعریف: to refer to or suggest subtly or indirectly.
• مترادف: imply, insinuate, intimate, suggest
• مشابه: clue, indicate, signify
• مترادف: imply, insinuate, intimate, suggest
• مشابه: clue, indicate, signify
- He hinted to his boss that he was due for a raise in salary.
[ترجمه گوگل] او به رئیسش اشاره کرد که قرار است حقوقش را افزایش دهد
[ترجمه ترگمان] به رئیسش اشاره کرد که باید حقوق بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به رئیسش اشاره کرد که باید حقوق بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: hintingly (adv.)
مشتقات: hintingly (adv.)
• : تعریف: to make a subtle or indirect reference or suggestion; give a hint or clue.
• مترادف: insinuate
• مشابه: allude, refer
• مترادف: insinuate
• مشابه: allude, refer
- She seemed to be hinting at something, but he couldn't guess what it was.
[ترجمه گوگل] به نظر می رسید که او به چیزی اشاره می کند، اما او نمی توانست حدس بزند که چیست
[ترجمه ترگمان] به نظر می رسید که به چیزی اشاره می کند، اما نمی توانست حدس بزند که آن چیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به نظر می رسید که به چیزی اشاره می کند، اما نمی توانست حدس بزند که آن چیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید