hinder

/ˈhɪndər//ˈhɪndə/

معنی: عقبی، پسین، واقع در عقب، مانع شدن، منع کردن، بتاخیر انداختن، پاگیرشدن، بازمانده کردن
معانی دیگر: بازداری کردن، جلوگیری کردن، سد راه شدن، باز ایستاندن، به تاخیر انداختن، دیراندن، پرویشیدن، اشکال ایجاد کردن، مزاحم شدن، دشوار کردن، (نادر) پشت، عقب، بخش خلفی، پشتی، عقب انداختن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: hinders, hindering, hindered
(1) تعریف: to interfere with or obstruct the functioning or progress of.
مترادف: balk, block, encumber, hamper, handicap, impede, obstruct
متضاد: abet, aid, encourage, facilitate, further, help, nurture, promote, speed
مشابه: arrest, bilk, bottleneck, curb, deter, disadvantage, embarrass, frustrate, inhibit, interfere, restrain, shackle, slow, stall, thwart, trammel

- Heavy chains hindered the elephant's movements.
[ترجمه شهاب] زنجیرهای سنگین، مانع حرکت فیل شد - زنجیرهای سنگین، از حرکت فیل جلوگیری کرد
|
[ترجمه ابوالفضل] زنجیرهای سنگین حرکت فیلها را سخت کرد بود
|
[ترجمه گوگل] زنجیر سنگین مانع از حرکت فیل می شد
[ترجمه ترگمان] زنجیره ای سنگین جلوی حرکات فیل را گرفته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His questions hindered my thought process.
[ترجمه گوگل] سوالات او مانع از روند فکر من شد
[ترجمه ترگمان] سوالات او مانع جریان افکار من شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His constant daydreaming is hindering his progress in school.
[ترجمه گوگل] رویاپردازی مداوم او مانع پیشرفت او در مدرسه می شود
[ترجمه ترگمان] خیال بافی مداوم او مانع پیشرفت او در مدرسه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Objections from her staff hindered the principal's efforts to bring about change.
[ترجمه گوگل] اعتراض کارکنان او مانع از تلاش های مدیر مدرسه برای ایجاد تغییر شد
[ترجمه ترگمان] اعتراضات کارمندان او مانع از تلاش های مدیر برای ایجاد تغییر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to stop from doing or achieving something, or stop (something) from happening; prevent.
مترادف: block, frustrate, obstruct, prevent, stop, thwart
متضاد: allow
مشابه: arrest, bar, check, foil, handicap, impede, inhibit, preclude, prohibit, scotch

- Revelation of his misconduct hindered him from winning the election.
[ترجمه گوگل] افشای رفتار نادرست او مانع از پیروزی او در انتخابات شد
[ترجمه ترگمان] مکاشفه رفتار او مانع از برنده شدن او در انتخابات شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The inclusion of a tax increase hindered the bill from passing in the legislature.
[ترجمه گوگل] درج افزایش مالیات مانع از تصویب این لایحه در مجلس شد
[ترجمه ترگمان] گنجاندن یک افزایش مالیات، لایحه تصویب قانون گذاری را به تعویق انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: hinderingly (adv.), hinderer (n.)
• : تعریف: to be or act so as to interfere with or obstruct the functioning or progress of something.
مترادف: interfere, prevent
متضاد: aid, help
مشابه: balk, block, check, constrict, oppose

جمله های نمونه

1. Deep mud hindered travel in urban centers.
[ترجمه گوگل]گل و لای عمیق مانع از سفر در مراکز شهری شد
[ترجمه ترگمان]گل عمیق مانع مسافرت در مراکز شهری می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The storm hindered the pursuit of the fleeing prisoners.
[ترجمه گوگل]طوفان مانع از تعقیب زندانیان فراری شد
[ترجمه ترگمان]طوفان مانع تعقیب اسیران می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Mona's gloomy nature hinders her relationships with other people.
[ترجمه گوگل]طبیعت تیره و تار مونا مانع روابط او با افراد دیگر می شود
[ترجمه ترگمان]این طبیعت تیره مونا مانع روابط او با دیگران می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Anger and haste hinder good counsel.
[ترجمه فریده بهتوئی] خشم و تعجیل مانع رایزنی ( مشورت ) خوب می شود.
|
[ترجمه گوگل]خشم و عجله مانع مشاوره خوب می شود
[ترجمه ترگمان]خشم و شتاب hinder خوبی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Unfortunately these drugs are quite toxic and hinder the body's ability to fight off infection.
[ترجمه گوگل]متأسفانه این داروها کاملاً سمی هستند و توانایی بدن را برای مبارزه با عفونت مختل می کنند
[ترجمه ترگمان]متاسفانه این داروها کاملا سمی هستند و مانع از توانایی بدن برای مبارزه با عفونت می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Don't hinder me in my work.
[ترجمه گوگل]مانع کارم نشو
[ترجمه ترگمان]مزاحم کار من نشو
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I wouldn't hinder your work,I'm going swimming right now.
[ترجمه گوگل]من مانع کار شما نمی شوم، من الان می روم شنا
[ترجمه ترگمان]از کارت جلوگیری نمی کنم، همین الان دارم شنا می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Bulky clothes tend to hinder movement.
[ترجمه گوگل]لباس های حجیم مانع حرکت می شوند
[ترجمه ترگمان]لباس های مچاله شده تمایل دارند مانع حرکت شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Don't hinder him in his work.
[ترجمه گوگل]در کارش مانع او نشوید
[ترجمه ترگمان]مزاحم کارش نشو
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Nobody wants to hinder your doing that.
[ترجمه گوگل]هیچ کس نمی خواهد مانع انجام این کار شما شود
[ترجمه ترگمان] هیچ کس نمیخواد جلوی این کار رو بگیره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. These arise when bulky pendant groups hinder the rotation about the backbone and cause T g to increase.
[ترجمه گوگل]اینها زمانی به وجود می آیند که گروه های آویز حجیم مانع از چرخش در اطراف ستون فقرات می شوند و باعث افزایش Tg می شوند
[ترجمه ترگمان]این اتفاق زمانی رخ می دهد که گروه های بزرگ pendant مانع چرخش ستون فقرات می شوند و باعث افزایش T می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. To say that church schools hinder the ecumenical movement is a nonsense.
[ترجمه گوگل]اینکه می گویند مدارس کلیسا مانع جنبش کلیسایی می شوند، بی معنی است
[ترجمه ترگمان]به نظر من، مدارس کلیسا مانع حرکت ecumenical، بی معنی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Getting frustrated can only hinder you further.
[ترجمه گوگل]ناامید شدن فقط می تواند مانع بیشتر شما شود
[ترجمه ترگمان]ناامید شدن فقط می تواند مانع شما شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. However, lengthy and complex consultative committees can hinder revision and make for a slowly changing scheme.
[ترجمه گوگل]با این حال، کمیته‌های مشورتی طولانی و پیچیده می‌توانند مانع بازنگری شوند و یک طرح به آرامی در حال تغییر را ایجاد کنند
[ترجمه ترگمان]با این حال کمیته های مشاوره طولانی و پیچیده می توانند مانع بازبینی شوند و طرح تغییر کند را ایجاد کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Other characters also appear to help or hinder your hunt for fame.
[ترجمه گوگل]به نظر می‌رسد که شخصیت‌های دیگر نیز به شکار شهرت شما کمک می‌کنند یا مانع از آن می‌شوند
[ترجمه ترگمان]شخصیت های دیگر هم چنین به نظر می رسند که به شکار شما برای شهرت کمک می کنند یا مانع از شهرت شما می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The heat grows rapidly; the fumes no doubt hinder any further action.
[ترجمه گوگل]گرما به سرعت رشد می کند دود بدون شک مانع هر اقدام بعدی می شود
[ترجمه ترگمان]گرما به سرعت رشد می کند، دیگر شکی باقی نمانده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. He begged me to let him go with me and said he wouldn't hinder but help.
[ترجمه گوگل]به من التماس کرد که اجازه بدهم با من برود و گفت مانعی نمی کند و کمک می کند
[ترجمه ترگمان]از من خواهش کرد که بگذارم با من برود و گفت که مانع از این کار نخواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

عقبی (صفت)
back, rearward, hind, posterior, trailing, hinder, retral

پسین (صفت)
subsequent, hindmost, hinder, last

واقع در عقب (صفت)
hinder, postern

مانع شدن (فعل)
stop, resist, suppress, bar, prevent, debar, balk, hinder, barricade, hamper, exclude, inhibit, rein, impede, stymie, hold back, hold up, interfere with, obstruct, obturate

منع کردن (فعل)
ban, forbid, prevent, check, hinder, prohibit, withhold, inhibit, forfend

بتاخیر انداختن (فعل)
hinder, delay, prolong, prolongate, put over

پاگیرشدن (فعل)
hinder

بازمانده کردن (فعل)
hinder

انگلیسی به انگلیسی

• slow down; disturb; prevent
if something hinders you, it makes it more difficult for you to do something.

پیشنهاد کاربران

مشکل ایجاد کردن ، دچار مشکل و سختی کردن ( وقوع انجام کاری )
مترادف با hamper است.
با مانع شدن اشتباه نگیرید لطفا ، که میشه prevent
Hold back= make hard to do
مانع شدن - سنگ اندازی کردن - به تاخیر انداختن
hinder ( v ) ( hɪndər ) =to make it difficult for sb to do sth or sth to happen, e. g. a political situation that hinders economic growth.
hinder
جلوگیری کردن
hinder = hamper = impede = arrest = interfere with
Antonym :help
بجای کمک کردن مانع ایجاد کردن
مانع شدن، سد راه شدن، جلوگیری کردن، مزاحم شدن
مانع شدن
دچار اختلال شدن
دچار مشکل کردن. دشوار کردن =hamper
( مانع شدن ترجمه اشتباه هست )
Do not confuse with prevent ( =to make it impossible for someone to do something ) : His poor health prevented him from going to work ( NOT His poor health hindered him from going to work ) .
تو دست و پا بودن
سنگ اندازی کردن، مشکل سازی کردن
دچار مشکل کردن
مانع شدن از - جلوگیری کردن از مثلا
آهن می تواند از جذب آهن جلوگیری کند - آهن مانع از جذب آهن می شود TEA can hinder the absorption of iron
مانع یا سد راه پیشرفت کسی یا چیزی شدن
جلوی چیزی را گرفتن، دست و پای چیزی را گرفتن
ابتکار عمل را ( از کسی ) گرفتن، مانع تراشی کردن، ممانعت کردن
مانع/مزاحم/سد راه انجام کار یا توسعه ای شدن
باعث سخت شدن ( انجام کاری یا رسیدن به هدفی )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس