high

/ˈhaɪ//haɪ/

معنی: جای مرتفع، بلند پایه، رفیع، وافرگران، تند زیاد، با صدای زیر، اندکی فاسد، رشید، علیه، با صدای بلند، بلند، خوشحال، علوی، خشن، عالی، گزاف، مرتفع، زیاد، عالی مقام، عالیجناب، علی، متعال، بو گرفته
معانی دیگر: فراز، پرارتفاع، برین، فرازنده، فرازمند، زبرین، به بلندی ....، به ارتفاع.....، به ارتفاع زیاد، ارتفاع، فرازی، عالیرتبه، رفعت مقام، بلند جاه، ارشد، والا، والامقام، اشرف، ارجمند، (کالا و غیره) مرغوب، برتر، بلندی، تعالی، اوج، وخیم، بسیار جدی، پیشرفته، سطح بالا، ابر، سر، اصلی، بزرگ، اعظم، (از نظر اندازه یا مقدار یا درجه یا قدرت یا شدت و غیره) بیش از معمول، گران، پرهزینه، در بالاترین حد، شور، بحبوحه، پرتجمل، افراط آمیز، پر ریخت و پاش، مغرور، پرنخوت، گردن فراز، (صدا و آهنگ) زیر، بسیار رسمی و سختگیر در امور عقیدتی و تشریفاتی، سر حال، سر کیف، نشئه، کیف، سرمست، دور از خط استوا، شمالی (یا جنوبی)، (اتومبیل و موتور) دنده ی سه یا چهار، دنده ی بالا، (گوشت) مانده، تندبو، (گوشت شکار) رسیده، بعمل آمده، (آوا شناسی) واکه ی بسته، افراشته، با رفعت، بلندپروازانه، به درجه ی عالی، در سطح بالا، در مقام رفیع، خشمگینانه، متکبر، متکبرانه

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: higher, highest
(1) تعریف: of great vertical extent; elevated; tall.
مترادف: lofty, towering
متضاد: low
مشابه: elevated, tall

- They dove into the water from the high cliff.
[ترجمه امیرمحمد] آنها از صخره بلند بالا میروند
|
[ترجمه زهرا آن ها از صخره ی بلند به بالا میروند finish] آن ها از صخره ی بلند به درون آب شیرجه میزنند
|
[ترجمه آرشام] آنها از صخره مرتفع در آبفرو میروند
|
[ترجمه یاس] سلام بر شما!!!
|
[ترجمه گوگل] آنها از صخره مرتفع در آب فرو می روند
[ترجمه ترگمان] آن ها از صخره بلندی به درون آب شیرجه می زنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: of a specified extent upward.
مترادف: tall

- I need a stool that is two feet high.
[ترجمه ریحانه] من به یک چهار پایه نیاز دارم که دو متر ارتفاع داشته باشه
|
[ترجمه گوگل] من به یک مدفوع با ارتفاع دو فوت نیاز دارم
[ترجمه ترگمان] من یه چهارپایه میخوام که دو متر ارتفاع داشته باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: more intense or greater than usual.
مترادف: elevated
متضاد: low
مشابه: extreme, great, intense, strong

- You were certainly in high spirits last night!
[ترجمه گوگل] مطمئناً دیشب روحیه بالایی داشتی!
[ترجمه ترگمان] دیشب حسابی سرحال بودی!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The train was traveling at high velocity at that point.
[ترجمه گوگل] قطار در آن نقطه با سرعت بالا حرکت می کرد
[ترجمه ترگمان] قطار با سرعت زیادی در آن نقطه حرکت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: costly; expensive; dear.
مترادف: steep, stiff
متضاد: low
مشابه: costly, dear, exorbitant, expensive

- The price was quite high, so I decided not to buy it.
[ترجمه اصغر عابدی] قیمت نسبتا بالا بود پس تصمیمم گرفتم خرید نکنم
|
[ترجمه گوگل] قیمت بسیار بالا بود، بنابراین تصمیم گرفتم آن را نخرم
[ترجمه ترگمان] قیمت خیلی بالا بود، بنابراین تصمیم گرفتم آن را بخرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: very happy or elated.
مترادف: elevated, exalted
متضاد: down, low
مشابه: ecstatic, gay, happy, jolly, joyous, mellow, merry

- I'd never felt so high in my life as after I passed that exam.
[ترجمه H] من هرگز همچین حسی در زندگی نداشته ام بعد از اینکه این امتحان را گذرانده ام.
|
[ترجمه گوگل] هرگز در زندگی ام به اندازه پس از قبولی در آن امتحان احساس بالا بودن نداشتم
[ترجمه ترگمان] بعد از عبور از این امتحان هیچ وقت انقدر بالا نرفته بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: elevated in pitch.
مترادف: elevated, high-pitched
متضاد: low, low-pitched
مشابه: shrill, soprano

- The great singer could no longer hit the high notes.
[ترجمه امین] خواننده خوب نتوانست نت های بلند را بخواند
|
[ترجمه سایه] آن خواننده عالی نتوانست نوت های بالا بخواند
|
[ترجمه گوگل] خواننده بزرگ دیگر نتوانست نت های بالا را بزند
[ترجمه ترگمان] خواننده بزرگ دیگر نتوانست به نت های بالا برخورد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Even for a woman, she has a high voice.
[ترجمه گوگل] حتی برای یک زن صدای بلندی دارد
[ترجمه ترگمان] حتی برای یک زن، صدای بلند دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: of great actual or potential force or power.
مترادف: forceful, powerful, strong
متضاد: light
مشابه: violent

- The small ship encountered high winds and nearly capsized.
[ترجمه گوگل] کشتی کوچک با بادهای شدید مواجه شد و تقریباً واژگون شد
[ترجمه ترگمان] کشتی کوچک با باده ای شدید برخورد کرد و تقریبا capsized شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: of great dignity, importance, or seriousness.
مترادف: exalted, important, influential, lofty
متضاد: lowly
مشابه: earnest, elevated, grand, grave, moneyed, noble, ranking, rich, serious, towering

- They always go to synagogue on high holy days.
[ترجمه گوگل] آنها همیشه در روزهای بزرگ مقدس به کنیسه می روند
[ترجمه ترگمان] آن ها همیشه در روزه ای مقدس و مقدس به کنیسه می روند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Fixing this problem is a high priority.
[ترجمه گوگل] رفع این مشکل از اولویت بالایی برخوردار است
[ترجمه ترگمان] تعمیر این مشکل اولویت بالایی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She was accused of high treason.
[ترجمه گوگل] او به خیانت بزرگ متهم شد
[ترجمه ترگمان] اون متهم به خیانت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: (informal) intoxicated by alcohol or drugs.
مترادف: drunk, intoxicated, loaded, stoned
متضاد: sober, straight
مشابه: intoxicated, mellow

- They got a bit high on that Scotch.
[ترجمه گوگل] آنها کمی در آن اسکاچ بالا گرفتند
[ترجمه ترگمان] یه ذره تو اون اسکاچ جا گرفتن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
حالات: higher, highest
عبارات: high and dry
(1) تعریف: in or to a high position or place.
مترادف: atop
متضاد: low
مشابه: above, ahead, aloft, forward, up

- The eagle flew high in the sky.
[ترجمه گوگل] عقاب در آسمان پرواز کرد
[ترجمه ترگمان] عقاب در آسمان پرواز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I put the book high on the shelf.
[ترجمه asal barkh] کتاب را روی قفسه گذاشتم.
|
[ترجمه گوگل] کتاب را بالای قفسه گذاشتم
[ترجمه ترگمان] کتاب را بالای قفسه گذاشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: at or to a high amount, degree, or cost.

- The price of heating oil went high this winter.
[ترجمه گوگل] قیمت نفت کوره در زمستان امسال بالا رفت
[ترجمه ترگمان] قیمت نفت گرمایی در این زمستان بالا رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: with extravagance.
مترادف: extravagantly, lavishly, luxuriously

- They have a lot of a money and can afford to live high.
[ترجمه گوگل] آنها پول زیادی دارند و می توانند زندگی بالایی داشته باشند
[ترجمه ترگمان] آن ها پول زیادی دارند و می توانند هزینه زندگی بالا را تقبل کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: higher (adj.)
(1) تعریف: something that is high, such as an amount or a person's spirits.
مترادف: top
متضاد: low
مشابه: acme, apex, height, lift, up

- The temperature reached a record high today.
[ترجمه گوگل] دمای هوا امروز به بالاترین حد خود رسید
[ترجمه ترگمان] امروز هوا به رکورد رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She has her highs and lows.
[ترجمه گوگل] او بالا و پایین های خود را دارد
[ترجمه ترگمان] نیازهای خودش رو داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: an atmospheric condition of high pressure, often indicating fair weather.
متضاد: low

- This high should last a day or two.
[ترجمه گوگل] این بالا باید یک یا دو روز طول بکشد
[ترجمه ترگمان] این دبیرستان باید یکی دو روز طول بکشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. high blood pressure
فشار خون زیاد

2. high clouds
ابرهای پرارتفاع

3. high costs
مخارج زیاد

4. high explosives
مواد انفجاری قوی

5. high fever
تب شدید

6. high frequency waves
امواج پر بسامد

7. high heaven
عرش برین

8. high humidity combined with heat made breathing difficult
رطوبت زیاد همراه با گرما تنفس را دشوار کرده بود.

9. high ideals
آرمان های عالی

10. high income
درآمد زیاد

11. high jump
پرش ارتفاع

12. high latitude
عرض جغرافیایی زیاد

13. high living
زندگی پرتجمل

14. high mountain
کوه بلند

15. high mountains rim esfahan
کوه های بلند اصفهان را احاطه کرده اند.

16. high mountains were looming ahead through the clouds
کوه های بلند از میان ابرها نمایان می شدند.

17. high noon
سر ظهر

18. high prices
قیمت های گزاف

19. high society
طبقه ی اعیان

20. high speed
سرعت زیاد

21. high summer
شور تابستان

22. high taxes had caused widespread dissatisfaction
مالیات های سنگین موجب نارضایتی گسترده شده بود.

23. high tension electrical cables
کابل های برق فشار قوی

24. high treason
خیانت بزرگ

25. high voltage
ولتاژ قوی

26. high wages fueled inflation
مزدهای زیاد تورم را وخیم تر کرد.

27. high water was at six o'clock
مد در ساعت شش بود.

28. high winds drifted the snow behind the wall
باد شدید برف را در پشت دیوار انباشته کرد.

29. high with victory
مغرور از پیروزی

30. high (or low) frequency waves
امواج پر (یا کم) بسامد

31. high and dry
1- خشک و دور از آب،بلند و خشک 2- تنها و مایوس

32. high and low
1- همه جا 2- فراز و نشیب،پستی و بلندی

33. high and mighty
(عامیانه) مغرور،گردن فراز

34. high gear
دنده ی بالا،سرعت زیاد،موفقیت،روبراهی

35. high on
(عامیانه) بسیار علاقمند به،دارای شوق و ذوق نسبت به

36. high on (or off) the hog
(عامیانه) با هزینه و تجملات زیاد

37. high time
به موقع

38. a high and pertinacious fever
تب شدید و مقاوم در برابر درمان

39. a high court
دادگاه عالی

40. a high degree of accuracy
دقت بسیار

41. a high degree of interest
علاقه ی زیاد

42. a high dive
شیرجه از ارتفاع زیاد

43. a high fever that intermitted regularly
تب شدیدی که مرتبا تکرار می شد

44. a high priest
کشیش اعظم

45. a high priest of new poetry
پیش کسوت شعر نو

46. a high school graduate
فارغ التحصیل دبیرستان

47. a high stone hedge extended around the garrison
دیواره ی سنگی بلندی دور تا دور پادگان امتداد داشت.

48. a high wall surrounds the city
دیوار بلندی شهر را درمیان می گیرد.

49. a high wall that safeguards the house against thieves
دیوار بلندی که خانه را از سارقین ایمن می دارد

50. after high shool, we drifted apart
بعد از دبیرستان کم کم با هم ناآشنا شدیم.

51. it's high time that we make peace
موقع آن رسیده است که صلح کنیم.

52. it's high time that your mother came home
وقت آن رسیده که مادرت به خانه باز گردد.

53. that high ridge tends to exclude the breeze
آن تپه ی بلند جلو نسیم را می گیرد.

54. the high ceiling of the hall and the silence awed him
تاق بلند و سکوت تالار او را مجذوب و مرعوب کرد.

55. the high cost of living was his daily grumble
شکایت روزمره ی او گرانی هزینه ی زندگی بود.

56. the high jump
پرش ارتفاع

57. the high jump and other events
پرش ارتفاع و سایر هماوری ها

58. the high mortality of first year students
میزان بیش از حد رفوزگی دانشجویان سال اول

59. the high price of candy is due to the sugar drought
گرانی آب نبات به خاطر نایابی شکر است.

60. the high regions of mathematics
زمینه های عالی ریاضیات

61. yay high
به این بلندی

62. ankle high
(از نظر بلندی) تا قوزک پا

63. live high
با تجمل زندگی کردن،در رفاه زیستن

64. on high
1- در فضا،در بالای آسمان 2- در ملکوت،(در) عرش،بهشت

65. ride high
موفق بودن،دراوج یا صدر بودن

66. a child's high voice
صدای زیر بچه

67. boiling at high temperatures gelatinizes
جوشاندن در حرارت های بالا باعث ایجاد ژلاتین می شود.

68. dishes heaped high with rice
بشقاب های پر از پلو

69. five meters high
به بلندی پنج متر

70. he got high on opium
تریاک او را نشئه کرد.

مترادف ها

جای مرتفع (اسم)
high, height

بلند پایه (صفت)
high, lofty, sublime

رفیع (صفت)
high, lofty, sublime

وافرگران (صفت)
high

تند زیاد (صفت)
high

با صدای زیر (صفت)
high

اندکی فاسد (صفت)
high

رشید (صفت)
adolescent, high

علیه (صفت)
high, eminent

با صدای بلند (صفت)
loud, high, vociferant

بلند (صفت)
forte, loud, high, long, supernal, tall, highfalutin, upland, eminent, lofty, vociferous, grandiose, sonorous, high-ranking, skyscraping

خوشحال (صفت)
shining, pleasant, happy, high, vivacious, merry, amused, delighted, glad, cheerful, lucky, fortunate, gleeful, jolly, cheery, sprightly, sunny, joyful, riant, festal, mirthful, felicific, gladsome, lilting, gleesome

علوی (صفت)
high, astral, heavenly, celestial, empyrean, supernal, ethereal

خشن (صفت)
raucous, rough, harsh, coarse, randy, rude, sore, tough, high, brutish, brute, wooden, blatant, stark, impolite, bearish, churlish, caddish, unkempt, blowsy, blowzy, boorish, indelicate, ragged, brusque, stocky, gruff, hoarse, plebeian, offish, crusty, scabrous, woolly, ungracious, iron-bound, rough-and-ready, rowdy, scraggy, truculent, unmannered

عالی (صفت)
superior, super, great, fine, top, high-toned, high, grand, brave, gallant, beautiful, splendid, exquisite, excellent, superb, capital, immense, spiffy, imperial, magnificent, nobby, supreme, outstanding, superlative, swank, elevated, lofty, famous, copacetic, top-hole, remarkable, topping, high-grade, sublime, exalted, first-rate, unrivaled, palmary, ripping, wally, whizbang, whizzbang

گزاف (صفت)
steep, high, extravagant, stupendous, immense, tall, bombastic, exorbitant, costly, extortionate, high-flown, unconscionable

مرتفع (صفت)
high, brushed, elevated, lofty

زیاد (صفت)
wide, great, numerous, liberal, manifold, high, thick, vast, rife, heavy, generous, intense, extortionate, copious, fulsome, populous, immane, immoderate, superabundant, supererogatory

عالی مقام (صفت)
great, high, dignified

عالیجناب (صفت)
honorable, high, dignified, eminent, respectable, honourable

علی (صفت)
high, eminent, elevated, lofty

متعال (صفت)
great, high, eminent, sublimated

بو گرفته (صفت)
high, rancid, fusty

تخصصی

[برق و الکترونیک] بالا
[زمین شناسی] مرتفع عنوان عمومی برای ساختارهایی چون قله، ناودیس و یا گنبد. متضاد: low مترادف: structural high
[نساجی] زیاد - متراکم - عالی
[ریاضیات] بلند، عالی
[آب و خاک] پرفشار، فراز بلند

انگلیسی به انگلیسی

• high point, highest point; high gear (in an automobile); high pressure system (meteorology); state of euphoria produced by drugs or alcohol (slang); state of great excitement, high spirits
tall, lofty, elevated; expensive, costly; excited, elated; high-pitched; strong, powerful; important, serious; exalted, superior; under the influence of drugs, intoxicated (slang)
upward, to a higher altitude; to a high degree; extravagantly
a high structure or mountain measures a long distance from the bottom to the top.
high is used in questions and statements about height.
if something is high, it is a long way above the ground, above sea level, or above a person.
high also means great in amount, degree, or intensity.
if the quality or standard of something is high, it is very good indeed.
high is also used with approximate numbers. for example, if a number or level is in the high eighties, it is more than eighty-five, but not as much as ninety.
you can also use high to mean advanced or complex.
a high position in a profession or society is an important one.
if someone has a high opinion of a person or thing, they respect them very much.
if someone has high principles or standards, they are morally good.
a high sound is close to the top of a range of notes.
if your spirits are high, you are happy and confident about the future.
if you are high on drugs, you are under the influence of them.
a high is the greatest level or amount that something reaches.
if you say that it is high time something was done, you mean that it should be done now, and that it should have really been done before now.
see also higher.

پیشنهاد کاربران

high ( intoxicated on drugs ) . The teenagers looked high to me.
تحت تاثیر مواد مخدر
High بستگی داره کجا به کار برده.
اگه برای مکان به کار بره معمولاً بالا معنی میده.
اگه برای یه level به کار بره یعنی ارزشمند.
برای مثال: Japan is high in technology
ژاپن از لحاظ تکنولوژی در مرتبه بالایی قرار داره. ( نشان دهنده level )
...
[مشاهده متن کامل]

The peak of the Everest Mountain is not as high as the Damavand's.
نوک قله اورست در ارتفاع یکسانی از دماوند قرار ندارد. ( برای مکان یا همون place )

⚫ ( زبان ما درحال گذار به واژه های درست و گاه تازه است )

⚫ واژه ی برنهاده: والا

⚫ نگارش به خط لاتین: Vālā

⚫ واژه ی متضاد: پَست ( Past )
به انگلیسی: Low

⚫ همه ی پیشنهادها برابرنهاده های یک یا چندیِک از اینها اند:
...
[مشاهده متن کامل]

فرهنگستان زبان و ادب، پارسی انجمن، بازدیسان پارسی، دکتر حیدری ملایری، دکتر حسابی، دکتر ادیبسلطانی

⚫ سایِن ها ( nuances ) را باهم جابجا نشناسیم.

بلند، بالا
مثال: The mountain peak is very high.
قله کوه بسیار بلند است.
measuring a long distance from the bottom to the top��lowThis is the highest mountain in Japan. The camp was surrounded by a high fence. 100 feet/30 metres etc highwaves up to 40 metres higha ten - foot high statue�How high�is the Eiffel Tower?
high: بلند
در قالب noun یکی از معانی که داره "بیشینه" هست که منظور میتونه
بیشینه دما ، بیشینه قیمت ، بیشینه تعداد ، بیشینه قیمتی ، بیشینه . . . . باشه
مثال :
The price of oil reached a new high this week
قیمت نفت این هفته به یک بیشینه جدید ( منظور بیشینه قیمتی است ) رسید
After high school
بعد از دبیرستان
high sound
صدای زیر ( صدایی که بم نیست )
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : heighten
✅️ اسم ( noun ) : height / high
✅️ صفت ( adjective ) : high / heightened
✅️ قید ( adverb ) : highly / high
اگر برای اندازه گیری باشه فقط برای اشیا به کار می ره.
مثال:
that tree is 7 ft high
ارتفاع بلند
عالی
خفن
high: بلند، بالا، سرافراز، سربه فلک کشیده
high به معنی مرتفع. بالا بلند
نشئه بودن بر اثر استعمال مواد مخدر یا شیمیایی
high
به معنی بالا
Highest
به معنی بالا ترین
The highest score
بالاترین نمره
High score
نمره بالا
بالا ، ارتفاع
مینوته قید خاص ( بی قاعده ) هم باشه.
ارتفاع بلندی
ارتفاع و بلندی
دبیرستان
سر ذوق - سرکیف ( آوردن )
There are even those who felt addicted to doing it because it gave them some sort of a ‘high’.
حتی بعضی ها به انجام این روش معتاد شده اند زیرا آنها را سرذوق می آورد. ( انجام کاری مثبت )
نشئه و نشئگی هم معنا میدهد.
و نه نعشگی!
مثلاً:
Eating poppy seeds is very unlikely to produce a high
یعنی: بعید است خوردنِ دانه خشخاش، موجب نشئگی شود.
جزر = low
مد = high
high and low
جزر و مد

سرحال
خوشحال
دنده بالا در اتومبیل و موتور
ارتفاع. . مرتفع. . بلندی. . پایه. . جای مرتفع
بالا ، صدای بلند
زیاد/هنگفت/فراز/بلندی
ارتفاع. بلندی. مترادف taller برای مقایسه دو چیز از نظر قد. ارتفاع
مرتفع
فصل پر توریست: high season
فصل کم توریست: low season
فصل توریستی: tourism season
. in Shiraz, our high season is in the spring
ارتفاع
بلندی
ارتفاع
نشئه
ارتفاع یا ارتفاعات
بلند پایه . رفیع
پرفراز، پرارتفاع
نعشه بودن توسط مواد ( adj )
?are you high
نعشه ای؟ چت کردی؟
بالا

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤١)

بپرس