فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: hesitates, hesitating, hesitated
مشتقات: hesitatingly (adv.)
حالات: hesitates, hesitating, hesitated
مشتقات: hesitatingly (adv.)
• (1) تعریف: to refrain momentarily from carrying out some action; pause in uncertainty.
• مترادف: boggle, falter
• مشابه: balk, halt, halt, hang, pause, stall, waver
• مترادف: boggle, falter
• مشابه: balk, halt, halt, hang, pause, stall, waver
- He hesitated for a moment before diving into the water.
[ترجمه علی] او قبل از شیرجه زدن در آب لحظه ای مکث کرد|
[ترجمه اشکان] او قبل از شرجه زدن در آب مردد بود|
[ترجمه Azizullah haidari] او قبل از شرجه زدن در آب لحظه یی مطمعن نبود|
[ترجمه گوگل] قبل از شیرجه زدن در آب، لحظه ای تردید کرد[ترجمه ترگمان] لحظه ای درنگ کرد تا به آب شیرجه بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to be slow or unwilling to act due to doubt or fear; feel reluctant.
• مترادف: temporize, vacillate
• مشابه: balk, delay, dilly-dally, dither, falter, halt, procrastinate, pussyfoot, scruple, shilly-shally, stall, waver
• مترادف: temporize, vacillate
• مشابه: balk, delay, dilly-dally, dither, falter, halt, procrastinate, pussyfoot, scruple, shilly-shally, stall, waver
- Why are you hesitating? Go ahead and call her!
[ترجمه گوگل] چرا مردد؟ برو جلو و به او زنگ بزن!
[ترجمه ترگمان] چرا تردید داری؟ ! برو و بهش زنگ بزن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چرا تردید داری؟ ! برو و بهش زنگ بزن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She hesitated to ask the question, fearing her husband's anger.
[ترجمه گوگل] او تردید داشت که این سوال را بپرسد ، از خشم شوهرش می ترسید.|
[ترجمه گوگل] از ترس عصبانیت شوهرش در پرسیدن این سوال تردید کرد[ترجمه ترگمان] او مردد بود که از این سوال بپرسد، از خشم شوهرش می ترسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید