معنی: سجاف، لبه، سبحاف اهم، احاطه کردن، سجاف کردن، سینه صاف کردن، لبه دار کردن، حاشیه دار کردن، تمجمج کردن، کناره دار کردنمعانی دیگر: رجوع شود به: hemo-، (دوزندگی) سجاف، فراویز، پروز (حاشیه ی تو گذاشته شده ی لباس یا پرده و غیره)، (مجازی) حاشیه، کناره، مرز (لبه ی دولا شده ی ظرف های فلزی و پلاستیکی و غیره)، سجاف گذاشتن، سجاف دار کردن، فراویزدار کردن، سینه را صاف کردن، (برای جلب توجه) سرفه کردن، (هنگام حرف زدن) من من کردن، اهن و تلپ کردن (امروزه بیشتر در این عبارت به کار می رود: hem and haw)، سبحاف اهم صدایی که برای صاف کردن سینه دراورند
فعل گذرا ( transitive verb )حالات: hems, hemming, hemmed
• (1)تعریف: to fold and stitch down the edge of (a garment, piece of cloth, or the like). • مشابه: border
• (2)تعریف: to surround and close in (usu. fol. by in, around, or about).
- The house was hemmed in by trees.
[ترجمه گوگل] خانه پر از درختان بود [ترجمه ترگمان] خانه توسط درختان محصور شده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )مشتقات: hemmer (n.)
• : تعریف: an edge or border, esp. of a cloth garment, curtain, or the like, when it has been folded back and stitched down.
حرف ندا ( interjection )
• : تعریف: used to get attention, suggest doubt, or the like.
اسم ( noun )
• : تعریف: the noise or act of clearing the throat or coughing slightly in order to get attention, suggest doubt, or the like.
فعل ناگذر ( intransitive verb )حالات: hems, hemming, hemmed عبارات: hem and haw
• (1)تعریف: to falter or waver in speaking.
• (2)تعریف: to make the sound "hem".
جمله های نمونه
1. hem in (or about, around)
1- محاصره کردن،دور چیزی را گرفتن
2. the hem of a bucket is thicker than the rest of it
لبه ی سطل از بقیه ی آن ضخیم تر است.
3. i undid the hem of my overcoat to make it longer
سجاف پالتو خود را شکافتم تا آن را بلندتر کنم.
4. there was a green hem of trees around the lake
دورتادور دریاچه را حاشیه ی سبزی از درخت فرا گرفته بود.
5. the skirt flares at the hem
دامن هرچه پایین تر می رود گشادتر می شود.
6. She braid the neckline, hem and cuffs of the dress.
[ترجمه گوگل]او یقه، لبه و سرآستین لباس را می بافد [ترجمه ترگمان]یقه و آستین های پیراهنش را باز می کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. I took the hem up/let the hem down.
[ترجمه گوگل]سجاف را بالا بردم / سجاف را پایین انداختم [ترجمه ترگمان]لبه را گرفتم و گذاشتم لبه پایین بیاید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. The hem of her skirt was nipped in the door of the lift.
[ترجمه گوگل]لبه دامنش در آسانسور خرد شده بود [ترجمه ترگمان]دامن پیراهنش از در بالا رفته بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. The hem on her skirt needs sewing.
[ترجمه آوا.زی] له ی دامنش نیاز به دوخت داره
|
[ترجمه گوگل]سجاف دامنش نیاز به دوخت دارد [ترجمه ترگمان]دامن پیراهنش به دوخت و دوز احتیاج دارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. The hem of my skirt's come adrift again.
[ترجمه گوگل]سجاف دامنم دوباره پرت شد [ترجمه ترگمان]لبه دامنم دارد باز می شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. I trimmed two centimetres off the hem of the skirt.
[ترجمه گوگل]دو سانت از لبه دامن کوتاه کردم [ترجمه ترگمان]من دو سانتی متر مربع زیر دامنش را اصلاح کردم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. The lower hem of his new overcoat rucked up.
[ترجمه گوگل]لبه پایینی پالتوی جدیدش به هم خورد [ترجمه ترگمان]لبه زیرین پالتو تازه اش بالا آمد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. It is not wise to hem out the dissidents.
[ترجمه گوگل]بیرون کردن مخالفان عاقلانه نیست [ترجمه ترگمان]عاقلانه نیست که مخالفان را کنترل کنیم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. Turn under and hem the outer edges.
[ترجمه گوگل]لبه های بیرونی را زیر و سجاف کنید [ترجمه ترگمان] برگرد و لبه بیرونی رو صاف کن [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. The dressmaker put small weights in the hem of the dress.
[ترجمه گوگل]خیاط وزنه های کوچکی را در لبه لباس می گذاشت [ترجمه ترگمان]خیاط دو وزنه کوچک روی لبه لباسش گذاشت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
16. The coat was too long; the hem scraped the pavement.
[ترجمه گوگل]کت خیلی بلند بود سجاف سنگفرش را خراشید [ترجمه ترگمان]نیم تنه بیش از حد دراز بود و لبه سنگفرش کوچه را پوشانده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
17. The tailor dropped the hem of her skirt.
[ترجمه گوگل]خیاط سجاف دامنش را انداخت [ترجمه ترگمان]خیاط لبه دامنش را پایین انداخت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
سجاف (اسم)
fringe, list, hem, edging, tuck
لبه (اسم)
border, edge, margin, point, mouthpiece, track, fringe, verge, lip, hem, rim, edging, ledge, margent, brim, marge, ridge, spike, rand, selvage, selvedge, welt
• folded and stitched down edge of cloth; edge of a garment fold and sew down the edge of a piece of cloth; surround, enclose; hesitate, falter in speaking sound made in the throat (to attract attention, express doubt, etc.) the hem of a garment or piece of cloth is an edge which is folded over and sewn. if you hem a piece of cloth, you fold the edge over and sew it to make it neat. if you are hemmed in by something, you are surrounded by something and cannot move, or are limited in some way in what you can do.
پیشنهاد کاربران
۱. ( لباس ) تو. تو گذاشتگی ۲. لبه. حاشیه ۳. تو گذاشتن ۴. محاصره کردن ۵. محدود کردن / ۱. ( برای ابراز تردید ) اِم ۲. مِن مِن کردن مثال: I turned up the hem من حاشیه و لبه ی {لباس یا پرده} را کوتاه کردم.