helpless

/ˈhelpləs//ˈhelpləs/

معنی: سر گردان، بی چاره، فرومانده، درمانده، موردحمایت، نا گزیر، زله
معانی دیگر: بینوا، زبون، زار، ستوه

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: helplessly (adv.), helplessness (n.)
(1) تعریف: unable to take care of oneself.
متضاد: independent

- They took pity on the helpless child and brought her to safety.
[ترجمه گوگل] آنها به کودک بی پناه رحم کردند و او را به امن آوردند
[ترجمه ترگمان] به بچه بیچاره رحم کردند و او را به خطر انداختند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My grandmother does not wish to be thought helpless even though she is disabled now.
[ترجمه علی] با وجود اینکه مادربزرگ من معلول شده است او دوست ندارد عاجز و ناتوان محسوب شود
|
[ترجمه گوگل] مادربزرگ من با وجود اینکه اکنون معلول است، نمی خواهد که درمانده شود
[ترجمه ترگمان] مادربزرگ من نمی خواهد حتی با وجود معلول شدن فکر کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: without power or control.
مشابه: powerless

- He was helpless in the grip of the much larger man.
[ترجمه گوگل] او در چنگ مرد بسیار بزرگتر درمانده بود
[ترجمه ترگمان] او در چنگال مردی که بزرگ تر از همه بود عاجز بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Many people were left stranded and helpless after the hurricane.
[ترجمه گوگل] بسیاری از مردم پس از طوفان سرگردان و درمانده ماندند
[ترجمه ترگمان] بسیاری از مردم پس از طوفان گرفتار و درمانده شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: very uncertain or confused.

- I felt helpless in the pitch dark.
[ترجمه گوگل] در تاریکی مطلق احساس ناتوانی می کردم
[ترجمه ترگمان] در تاریکی احساس درماندگی می کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a helpless widow
بیوه زن بینوا

2. he tied the helpless woman and outraged her
زن بیچاره را بست و به او تجاوز کرد.

3. to render one helpless
کسی را بیچاره کردن

4. another storm overtook the helpless mariners
طوفان دیگری بر ملوانان بیچاره نازل شد.

5. the stroke left him a helpless wreck
سکته او را علیل و بیچاره کرد.

6. have you forgotten your infancy when you were helpless in my arms?
مگر خردی فراموش کردی که بیچاره بودی در آغوش من ؟

7. Parents often feel helpless, knowing that all the cuddles in the world won't stop the tears.
[ترجمه گوگل]والدین اغلب احساس درماندگی می کنند، زیرا می دانند که تمام نوازش های دنیا جلوی اشک ها را نمی گیرد
[ترجمه ترگمان]والدین اغلب احساس درماندگی می کنند، و می دانند که همه cuddles دنیا اشک می ریزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. You feel so helpless because there's nothing you can do to make the child better.
[ترجمه گوگل]شما خیلی احساس درماندگی می کنید زیرا هیچ کاری نمی توانید برای بهبود کودک انجام دهید
[ترجمه ترگمان]تو احساس درماندگی می کنی چون هیچ کاری نمی تونی بکنی که بچه رو بهتر کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He began to feel depressed and helpless.
[ترجمه گوگل]او شروع به احساس افسردگی و درماندگی کرد
[ترجمه ترگمان]احساس افسردگی و درماندگی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He was a feeble, helpless old man.
[ترجمه گوگل]او پیرمردی ناتوان و ناتوان بود
[ترجمه ترگمان]او یک پیرمرد ضعیف و درمانده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The children are the innocent/helpless victims of the fighting.
[ترجمه گوگل]کودکان قربانیان بی گناه/بی پناه جنگ هستند
[ترجمه ترگمان]بچه ها قربانیان بیگناه و بی پناه مبارزه هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It's natural to feel helpless against such abuse.
[ترجمه گوگل]طبیعی است که در برابر چنین سوء استفاده هایی احساس درماندگی کنید
[ترجمه ترگمان]طبیعی است که در مقابل چنین سو استفاده احساس درماندگی کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. We were helpless to stop the slaughter.
[ترجمه علی] ما برای توقف کشتار ناتوان و درمانده بودیم
|
[ترجمه گوگل]ما درمانده بودیم که جلوی کشتار را بگیریم
[ترجمه ترگمان]ما درمانده بودیم که کشتار رو متوقف کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The stroke left him a helpless wreck.
[ترجمه گوگل]سکته مغزی برای او یک خرابه بی پناه به جا گذاشت
[ترجمه ترگمان]این ضربه او را درمانده و درمانده رها کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She was rendered helpless by panic.
[ترجمه گوگل]او در اثر هراس درمانده شد
[ترجمه ترگمان]او از وحشت، درمانده شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سرگردان (صفت)
astray, adrift, erratic, stray, wandering, runabout, homeless, errant, gadabout, helpless, vagrant

بی چاره (صفت)
forlorn, poor, shiftless, destitute, desperate, hapless, helpless, incurable, wretched

فرومانده (صفت)
poor, weary, desperate, helpless, distressed

درمانده (صفت)
forlorn, helpless

مورد حمایت (صفت)
helpless

نا گزیر (صفت)
indispensable, inevitable, helpless, needful, ineludible, perforce

زله (صفت)
helpless

انگلیسی به انگلیسی

• unable to help oneself, weak, powerless
if you are helpless, you are unable to do anything useful or to protect yourself, for example because you are very weak.

پیشنهاد کاربران

از بی پناهی ، از درماندگی، از بیچارگی، از استیصال.
Helpless
بیچاره، درمانده، فرومانده، ناگزیر، زله
Hapless
فلک زده . بدبخت. بیچاره. درمانده.
Hopeless
مایوس. ناامید. بی امید
helpless: فلک زده، درمانده، عاجز
hopeless: ناامید، بی فایده، بی نتیجه
بی پشت وپناه
بی یار و یاور
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : help
✅️ اسم ( noun ) : help / helper / helping / helpfulness / helplessness
✅️ صفت ( adjective ) : helpful / helpless
✅️ قید ( adverb ) : helpfully / helplessly
نیازمند
بی پناه
helpless ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: درمانده
تعریف: ویژگی فرد دچار درماندگی
عجز و ناتوانی، درماندگی از انجام کاری، حمایت خواستن
دست کسی به جایی بند نبودن
مستأصل
ناگزیر،
بی چاره
They stole her belongings while she lay helpless on the bed
درمانده
بی دفاع
فلک زده
عاجز در انجام کاری، ناتوان در انجام کاری
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس