helper

/ˈhelpər//ˈhelpə/

معنی: هم دست، کمک، یار، یاور، معین، معاون
معانی دیگر: کمک کننده، زاور، مددکار

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: an assistant who helps in some task or activity.
مترادف: aid, aide, assistant
مشابه: adjunct, adjutant, attendant, auxiliary, comfort, deputy, girl Friday, gofer, hand, help, henchman, man Friday, servant, succor

جمله های نمونه

1. a cheerful helper
یاور مشتاق

2. The plumber's helper passes him tools.
[ترجمه گوگل]کمک لوله کش ابزارها را به او می دهد
[ترجمه ترگمان]کمک لوله کش به او ابزار می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The cook is in charge of the kitchen helper.
[ترجمه گوگل]آشپز مسئول کمک آشپزخانه است
[ترجمه ترگمان]آشپز مسئول آشپزخانه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I don't think I'm needed as a helper, but I'll go anyway, just to show willing.
[ترجمه گوگل]فکر نمی کنم به عنوان کمک کننده نیازی داشته باشم، اما به هر حال می روم، فقط برای نشان دادن تمایل
[ترجمه ترگمان]فکر نمی کنم به عنوان یک دستیار احتیاج داشته باشم، اما به هر حال می روم، فقط برای نشان دادن تمایل
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I was a classroom helper at the local primary school.
[ترجمه گوگل]من در مدرسه ابتدایی محلی کمک کلاس بودم
[ترجمه ترگمان]در مدرسه ابتدایی محلی یک دستیار کلاس بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Mimic only the language helper, not the supervisor or a fellow student.
[ترجمه گوگل]فقط از کمک زبان تقلید کنید، نه از استاد راهنما یا یک دانش آموز
[ترجمه ترگمان]تنها راهنمای زبان است نه سرپرست و نه یک دانش آموز
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He works as a helper on building sites, casual, low-paid labour.
[ترجمه گوگل]او به عنوان کمکی در کارگاه های ساختمانی، کارگران معمولی و کم دستمزد کار می کند
[ترجمه ترگمان]او به عنوان دستیار در زمینه ساختمان سازی کار می کند، کار عادی و دست مزد پایین
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. However, in view of his high helper lymphocyte count the diagnosis was questioned and yet another ophthalmic evaluation sought.
[ترجمه گوگل]با این حال، با توجه به تعداد بالای لنفوسیت های کمکی، تشخیص زیر سوال رفت و ارزیابی چشمی دیگری انجام شد
[ترجمه ترگمان]با این حال، با توجه به کمک high lymphocyte، تشخیص تشخیص مورد پرسش قرار گرفت و در عین حال ارزیابی ophthalmic دیگری نیز مورد بررسی قرار گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The language helper needs to be kept from being bored, too.
[ترجمه گوگل]کمک زبان باید از خسته شدن نیز جلوگیری شود
[ترجمه ترگمان]راهنمای زبان نیز باید از ملول شدن نگهداری شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Each helper only works with one handicapped person.
[ترجمه گوگل]هر کمکی فقط با یک فرد معلول کار می کند
[ترجمه ترگمان]هر کمکی تنها با یک فرد معلول کار می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Aim at mimicking the language helper at the same speed as he speaks.
[ترجمه گوگل]هدفتان تقلید از زبان کمکی با همان سرعتی باشد که او صحبت می کند
[ترجمه ترگمان]هدف در تقلید از دستیار زبان با همان سرعتی که او صحبت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Check with your language helper next session, for you may have missed some phonetic detail which could be important.
[ترجمه گوگل]جلسه بعد با کمک زبان خود تماس بگیرید، زیرا ممکن است برخی از جزئیات آوایی را که می تواند مهم باشد از دست داده باشید
[ترجمه ترگمان]جلسه بعدی راهنمای زبان تان را بررسی کنید، زیرا ممکن است برخی از جزئیات phonetic را که می تواند مهم باشد، از دست بدهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. You take one pair of ends, your willing helper takes the other, and off you go.
[ترجمه گوگل]شما یک جفت انتهای را می گیرید، یاور مشتاق شما دیگری را می گیرد و می روید
[ترجمه ترگمان]تو فقط یک جفت دست و پنجه نرم می کنی، دست دیگرم را می گیرد و از تو دور می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. But Helper had gone West in the decade before the Civil War.
[ترجمه گوگل]اما هلپر در دهه قبل از جنگ داخلی به غرب رفته بود
[ترجمه ترگمان]اما Helper در دهه قبل از جنگ داخلی به غرب رفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

هم دست (اسم)
accessary, accessory, accomplice, collaborator, complice, adjoint, aid, partner, associate, helper, pal, cooperator

کمک (اسم)
support, accommodation, hand, adjoint, aid, service, help, assistance, helping, helper, assistant, succor, adjutant, subservience, avail, mate, relief, seconder, subserviency, furtherance, helpmeet, succorer

یار (اسم)
adjoint, partner, fellow, bloke, adjunct, sweetheart, friend, helper, alter ego, adjutant, gill, bosom friend, paramour, pal, buddy, billy, chummy, close friend, helpmate, turtledove, yokefellow, pard, playmate, succourer

یاور (اسم)
collaborator, aid, helper, assistant, adjutant, adjuvant, helpmate

معین (اسم)
supporter, helper, assistant, adjutant, adjuvant, lozenge, rhomb, rhomboid

معاون (اسم)
associate, helper, assistant, vicar, assistant director, coadjutor, associate principal, coadjutant, vice-chancellor

تخصصی

[کامپیوتر] کمک رسان، برنامه کمکی .

انگلیسی به انگلیسی

• one who helps; aide; assistant
a helper is a person who gives advice, assistance, or money in order to help another person or group, usually with an organized activity.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : help
✅️ اسم ( noun ) : help / helper / helping / helpfulness / helplessness
✅️ صفت ( adjective ) : helpful / helpless
✅️ قید ( adverb ) : helpfully / helplessly
Noun - countable - AmE :
خدمتکار منزل
Servant
someone who is employed to do some of the work in someone else’s home

وردست

دستیار
یاری دهنده
دستیار
کمک رسان
مدد رسان
یاری رسان
مساعدت
مددکار

بپرس