صفت ( adjective )
حالات: heavier, heaviest
حالات: heavier, heaviest
• (1) تعریف: having much weight.
• مترادف: hefty, ponderous, weighty
• متضاد: ethereal, light
• مشابه: elephantine, fat, fleshy, massive
• مترادف: hefty, ponderous, weighty
• متضاد: ethereal, light
• مشابه: elephantine, fat, fleshy, massive
- a heavy machine
[ترجمه Yasin] یک ماشین سنگین|
[ترجمه Armin] یک ماشین سنگین وزن|
[ترجمه محمد حسن] این ماشین سنگین است|
[ترجمه الین شعاعی] یک ماشین سنگین وزن یا یک ماشین قوی|
[ترجمه گوگل] یک ماشین سنگین[ترجمه ترگمان] یه ماشین سنگین
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: of great size, quantity, or amount.
• مترادف: considerable, large
• متضاد: light, meager
• مشابه: abundant, copious, dense, extensive, hard, intense, profuse
• مترادف: considerable, large
• متضاد: light, meager
• مشابه: abundant, copious, dense, extensive, hard, intense, profuse
- a heavy rain
[ترجمه محسن] باران شدید|
[ترجمه Sani] باران زیاد_ باران شدید. . . و heavy rain =a lot of rain|
[ترجمه مبینا] یک باران سنگین یا شدید|
[ترجمه گوگل] یک باران شدید[ترجمه ترگمان] باران سنگینی می بارید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: causing great mental anxiety or reflection; serious; deep.
• مترادف: deep, grave, keen, profound
• متضاد: light
• مشابه: grievous, heartfelt, overwhelming, serious, weighty
• مترادف: deep, grave, keen, profound
• متضاد: light
• مشابه: grievous, heartfelt, overwhelming, serious, weighty
- a heavy sorrow
• (4) تعریف: of great force; intense; rough.
• مترادف: forceful, powerful, rough
• متضاد: calm, gentle, light
• مترادف: forceful, powerful, rough
• متضاد: calm, gentle, light
- He gave me a heavy shove.
[ترجمه گوگل] او یک تکان سنگین به من زد
[ترجمه ترگمان] هل بدی به من داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هل بدی به من داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: depressed or very sad.
• مترادف: disconsolate, mournful, sad, unhappy
• متضاد: cheerful, light
• مشابه: dejected, depressed, downcast, downhearted, grave, heartsick, heavy-hearted, pained
• مترادف: disconsolate, mournful, sad, unhappy
• متضاد: cheerful, light
• مشابه: dejected, depressed, downcast, downhearted, grave, heartsick, heavy-hearted, pained
- a heavy heart
[ترجمه سامیار] قلب پر دردو رنج|
[ترجمه مشکات] یک قلب سنگین|
[ترجمه Kosar] قلب سنگین وزن|
[ترجمه مبینا] قلبی که کلی درد ورنج کشیده باشد|
[ترجمه گوگل] یک قلب سنگین[ترجمه ترگمان] قلب سنگینی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: charged or loaded.
• مترادف: charged, fraught
• مشابه: crucial, grave, important, momentous, pivotal, serious, weighty
• مترادف: charged, fraught
• مشابه: crucial, grave, important, momentous, pivotal, serious, weighty
- a decision heavy with implication
[ترجمه گوگل] تصمیمی سنگین با مفهوم
[ترجمه ترگمان] یک تصمیم سنگین با مفهوم ضمنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک تصمیم سنگین با مفهوم ضمنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: difficult to endure.
• مترادف: onerous, oppressive
• مشابه: burdensome, crushing, hard, impossible, intolerable, overwhelming, weighty
• مترادف: onerous, oppressive
• مشابه: burdensome, crushing, hard, impossible, intolerable, overwhelming, weighty
- a heavy burden of debt
[ترجمه گوگل] بار سنگین بدهی
[ترجمه ترگمان] بار سنگینی را بردوش گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بار سنگینی را بردوش گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: (slang; old-fashioned) deeply meaningful; profound.
• مترادف: deep, profound
• متضاد: lightweight
• مشابه: abstruse, esoteric, meaningful
• مترادف: deep, profound
• متضاد: lightweight
• مشابه: abstruse, esoteric, meaningful
- His new play is really heavy.
[ترجمه گوگل] بازی جدید او واقعا سنگین است
[ترجمه ترگمان] نمایش جدید او واقعا سنگین است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نمایش جدید او واقعا سنگین است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
حالات: heavies
حالات: heavies
• (1) تعریف: (informal) one who is portrayed or perceived as a villain.
• مترادف: antagonist, villain
• مترادف: antagonist, villain
- She made him the heavy in their divorce.
[ترجمه گوگل] او را در طلاق خود سنگین کرد
[ترجمه ترگمان] او را برای طلاق سنگین ساخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او را برای طلاق سنگین ساخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Who's the actor who played the heavy in the film?
[ترجمه گوگل] بازیگر نقش سنگین فیلم کیست؟
[ترجمه ترگمان] چه کسی نقش سنگین بازی را بازی کرد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چه کسی نقش سنگین بازی را بازی کرد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: (slang) an important person.
• مترادف: big shot, honcho, somebody, VIP
• مترادف: big shot, honcho, somebody, VIP