heavy

/ˈhevi//ˈhevi/

معنی: سخت، ابستن، بار دار، پر زحمت، فربه، تیره، کند، قوی، سنگین، ابری، زیاد، گران، توپر، وزین، دل سنگین، سنگین جثه
معانی دیگر: پر وزن، ثقیل، (بزرگتر یا شدیدتر از حد معمول) سخت، شدید، درشت، گرانبار، مهم، مهمند، جدی، وخیم، افسرده، شاق، دشوار، محنت آور، خسته، خواب آلود، آهسته، (قادر به بردن بارهای سنگین) سنگین کش، سنگین بر، غلیظ، چگال، همفشرده، دیرهضم، دیرگوار، دیرزدا، ژرف، (وابسته به صنایعی که ماشین آلات آنان بزرگ و سنگین است و مواد سنگین فلزی یا مواد اولیه ی سایر صنایع را تولید می کنند) مادر، وابسته به جنگ افزارهای سنگین یا زرهی، (در ترکیب هایی که اغلب هایفن دارند) سنگین -، پر-، (شیمی - وابسته به ایزوتوپی که وزن اتمی آن از ایزوتوپ های معمولی بیشتر باشد و همچنین وابسته به ترکیبی که دارای چنین ایزوتوپی باشد) سنگین، (تئاتر) غم انگیز، رقت آور، جنایت آمیز، پرخشونت یا بدجنسی، (خودمانی) جدی یا مهم و (معمولا) حزن آور، آدم مهم، آدم کله گنده، (تئاتر) نقش جدی، نقش آدم بدکار یا دارای سرنوشت غم انگیز، هر چیز سنگین، متلاطم، فاحش

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: heavier, heaviest
(1) تعریف: having much weight.
مترادف: hefty, ponderous, weighty
متضاد: ethereal, light
مشابه: elephantine, fat, fleshy, massive

- a heavy machine
[ترجمه Yasin] یک ماشین سنگین
|
[ترجمه Armin] یک ماشین سنگین وزن
|
[ترجمه محمد حسن] این ماشین سنگین است
|
[ترجمه الین شعاعی] یک ماشین سنگین وزن یا یک ماشین قوی
|
[ترجمه گوگل] یک ماشین سنگین
[ترجمه ترگمان] یه ماشین سنگین
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: of great size, quantity, or amount.
مترادف: considerable, large
متضاد: light, meager
مشابه: abundant, copious, dense, extensive, hard, intense, profuse

- a heavy rain
[ترجمه محسن] باران شدید
|
[ترجمه Sani] باران زیاد_ باران شدید. . . و heavy rain =a lot of rain
|
[ترجمه مبینا] یک باران سنگین یا شدید
|
[ترجمه گوگل] یک باران شدید
[ترجمه ترگمان] باران سنگینی می بارید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: causing great mental anxiety or reflection; serious; deep.
مترادف: deep, grave, keen, profound
متضاد: light
مشابه: grievous, heartfelt, overwhelming, serious, weighty

- a heavy sorrow
[ترجمه گوگل] یک غم سنگین
[ترجمه ترگمان] اندوهی سنگین
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: of great force; intense; rough.
مترادف: forceful, powerful, rough
متضاد: calm, gentle, light

- He gave me a heavy shove.
[ترجمه گوگل] او یک تکان سنگین به من زد
[ترجمه ترگمان] هل بدی به من داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: depressed or very sad.
مترادف: disconsolate, mournful, sad, unhappy
متضاد: cheerful, light
مشابه: dejected, depressed, downcast, downhearted, grave, heartsick, heavy-hearted, pained

- a heavy heart
[ترجمه سامیار] قلب پر دردو رنج
|
[ترجمه مشکات] یک قلب سنگین
|
[ترجمه Kosar] قلب سنگین وزن
|
[ترجمه مبینا] قلبی که کلی درد ورنج کشیده باشد
|
[ترجمه گوگل] یک قلب سنگین
[ترجمه ترگمان] قلب سنگینی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: charged or loaded.
مترادف: charged, fraught
مشابه: crucial, grave, important, momentous, pivotal, serious, weighty

- a decision heavy with implication
[ترجمه گوگل] تصمیمی سنگین با مفهوم
[ترجمه ترگمان] یک تصمیم سنگین با مفهوم ضمنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: difficult to endure.
مترادف: onerous, oppressive
مشابه: burdensome, crushing, hard, impossible, intolerable, overwhelming, weighty

- a heavy burden of debt
[ترجمه گوگل] بار سنگین بدهی
[ترجمه ترگمان] بار سنگینی را بردوش گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: (slang; old-fashioned) deeply meaningful; profound.
مترادف: deep, profound
متضاد: lightweight
مشابه: abstruse, esoteric, meaningful

- His new play is really heavy.
[ترجمه گوگل] بازی جدید او واقعا سنگین است
[ترجمه ترگمان] نمایش جدید او واقعا سنگین است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
حالات: heavies
(1) تعریف: (informal) one who is portrayed or perceived as a villain.
مترادف: antagonist, villain

- She made him the heavy in their divorce.
[ترجمه گوگل] او را در طلاق خود سنگین کرد
[ترجمه ترگمان] او را برای طلاق سنگین ساخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Who's the actor who played the heavy in the film?
[ترجمه گوگل] بازیگر نقش سنگین فیلم کیست؟
[ترجمه ترگمان] چه کسی نقش سنگین بازی را بازی کرد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: (slang) an important person.
مترادف: big shot, honcho, somebody, VIP

جمله های نمونه

1. heavy applause
کف زدن و تحسین زیاد

2. heavy artillery
توپخانه ی سنگین

3. heavy bars across prison windows
میله های کلفت (بر روی) پنجره های زندان

4. heavy cables sustain the bridge
شاه سیم های کلفت پل را نگه می دارند.

5. heavy caliber artillery shells
گلوله های توپ سنگین

6. heavy debts forced javad to capitalize his assets
بدهی زیاد جواد را مجبور کرد که دارایی خود را تبدیل به پول کند.

7. heavy debts that led to the debilitation of the country's economy
وام های سنگین که منجر به تضعیف اقتصاد کشور شد

8. heavy eyelids
چشمان خواب آلود

9. heavy facial features
اسباب صورت درشت و زمخت

10. heavy financial losses are disabling him from fulfilling his plans
زیان های مالی سنگین او را از انجام نقشه های خود عاجز کرده است.

11. heavy gambling losses embarrassed him for years
باخت های سنگین در قمار او را برای سال ها بدهکار کرد.

12. heavy heart
قلبی پرغم

13. heavy humor
مزاح ملامت انگیز

14. heavy industries
صنایع مادر(یا سنگین)

15. heavy mist hung in the valley and obscured the mountains
مه سنگینی دره را فرا گرفته و کوه ها را تار کرده بود.

16. heavy news
خبر بد

17. heavy precipitations of snow and rain
ریزش شدید برف و باران

18. heavy rain
باران زیاد

19. heavy rains caused a flood in ghamsar
باران های سنگین در قمصر سیل ایجاد کرد.

20. heavy rains have caused several landslides
باران های سنگین موجب چند مورد ریزش کوه شده است.

21. heavy rains rotted the wheat
باران های سنگین گندم ها را فاسد کرد.

22. heavy rains washed away the topsoil
باران سنگین رو خاک را شست و برد.

23. heavy responsibility
مسئولیت سنگین

24. heavy silence
سکوت عمیق

25. heavy sleep
خواب عمیق (سنگین)

26. heavy snow
برف عمیق (سنگین)

27. heavy snow caused many businesses to close down
برف سنگین موجب تعطیل شدن بسیاری از موسسات و مغازه ها شد.

28. heavy snow frustrated our plans
برف سنگین نقشه های ما را نقش بر آب کرد.

29. heavy snow impeded our progress
برف سنگین پیشرفت ما را کند کرد.

30. heavy snow made the road impassable
برف سنگین جاده را غیر قابل عبور کرد.

31. heavy snow retarded the progress of the tank column
برف سنگین پیشرفت ستون تانک ها را آهسته کرد.

32. heavy sorrow
حزن شدید

33. heavy stock
کاغذ ضخیم

34. heavy taxes
مالیات های سنگین

35. heavy taxes are hard on the poor
مالیات های سنگین برای فقرا کمرشکن است.

36. heavy taxes brought the people to their knees
مالیات های سنگین مردم را به زانو درآورد.

37. heavy taxes were squeezing the farmers
مالیات های سنگین کشاورزان را تحت فشار قرار داده بود.

38. heavy thunder
تندر شدید

39. heavy traffic could strain the old bridge
ترافیک سنگین ممکن است به پل قدیمی صدمه بزند.

40. heavy war reparations
غرامت های سنگین جنگ

41. heavy weaponry
سلاح های سنگین (یا زرهی)

42. heavy work
کار سخت (سنگین)

43. heavy artillery
توپخانه ی سنگین

44. heavy with child
آبستن،پا به ماه

45. a heavy blow
ضربه ی سخت

46. a heavy cake
کیک خمیر مانند و بیات

47. a heavy club with a knob at one end
چوبدستی سنگین که یک سرش قلمبه است

48. a heavy dinner
شام سنگین (ثقیل)

49. a heavy drinker
مشروب خور افراطی

50. a heavy gait
طرز راه رفتن بدقواره

51. a heavy grade
شیب تند

52. a heavy load
بار سنگین

53. a heavy load
بارسنگین

54. a heavy mist was settling in the valley
مه غلیظی داشت دره را فرا می گرفت.

55. a heavy odor
بوی قوی

56. a heavy poll
آرای سنگین (یا زیاد)

57. a heavy rain
باران سنگین

58. a heavy rain began to fall
باران سختی شروع به ریزش کرد.

59. a heavy sea
دریای توفانی

60. a heavy sky
آسمان ابرآلود

61. a heavy snow fell
برف سنگینی افتاد (آمد).

62. a heavy soil
خاک سخت

63. a heavy tax load inhibits investment
بار سنگین مالیات جلو سرمایه گذاری را می گیرد.

64. a heavy truck
یک کامیون سنگین

65. a heavy truck rumbled down the road
یک کامیون سنگین غرش کنان از جاده سرازیر شد.

66. a heavy vote
رای دادن به میزان زیاد

67. as heavy as an elephant
هم وزن فیل

68. dark heavy brows beetling in a frown
ابروان سیاه و پر پشت که به حالت عبوس درآمده بودند

69. dark, heavy curtains muffled the windows
پرده های تیره رنگ و سنگین پنجره ها را پوشانده بود.

70. how heavy are you?
وزن شما چقدر است ؟

مترادف ها

سخت (صفت)
firm, hard, rigid, serious, solid, difficult, stringent, laborious, dogged, adamantine, tough, strict, strong, sticky, troublesome, exquisite, chronic, heavy, formidable, grim, demanding, arduous, ironclad, indomitable, austere, exacting, severe, stout, rugged, grave, intense, violent, callous, inexorable, trenchant, tense, crusty, difficile, trying, dour, intolerable, flinty, stony, petrous, hard-shell, irresistible, insupportable, inflexible, insufferable, labored, steely, rigorous, rocky, unsparing

ابستن (صفت)
great, big, anticipant, pregnant, expectant, enceinte, gravid, heavy

بار دار (صفت)
anticipant, pregnant, gravid, heavy

پر زحمت (صفت)
difficult, laborious, heavy, arduous, grinding, toilsome, effortful, ponderous, troublous

فربه (صفت)
hard, serious, strong, fat, heavy, pursy, plump, beefy, corpulent, tubby, obese, fleshy

تیره (صفت)
obscure, thick, dark, dim, black, gloomy, heavy, somber, sombre, muddy, turbid, murky, fuzzy, murk, nebulous, caliginous, overcast, cloudy, lurid, indistinct, tawny, darkling, fulvous, fuscous, inky

کند (صفت)
late, tardy, heavy, slack, dull, slow, lagging, blate, sluggish, blunt, lazy, loggy, logy, dilatory, unapt, unready, leaden, low-speed, snail-paced

قوی (صفت)
mighty, hard, solid, valid, drastic, keen, strong, fierce, heavy, formidable, stark, bouncing, brawny, stalwart, boisterous, forcible, powerful, potent, intense, violent, buxom, vigorous, hefty, stocky, forceful, lusty, high-powered, high-pressure, irresistible, stoutish, towering, two-handed, walloping

سنگین (صفت)
hard, serious, earnest, sober, laden, heavy, ponderous, burdensome, onerous, lumpish, lumpy, grave, hefty, weighty, cumbersome, loggy, logy, demure, unwieldy, saturnine, stodgy, weighted

ابری (صفت)
thick, heavy, spotty, mottled, overcast, cloudy, reeky

زیاد (صفت)
wide, great, numerous, liberal, manifold, high, thick, vast, rife, heavy, generous, intense, extortionate, copious, fulsome, populous, immane, immoderate, superabundant, supererogatory

گران (صفت)
dear, heavy, onerous, costly, exclusive, expensive, prohibitive, sumptuous, deluxe, prohibitory

توپر (صفت)
solid, heavy, filled

وزین (صفت)
heavy, ponderous, massy, weighty

دل سنگین (صفت)
heavy, heavy-footed

سنگین جثه (صفت)
heavy

تخصصی

[سینما] شخصیت منف فیلم
[مهندسی گاز] سنگین
[نساجی] سنگینی - لغتی مترادف پررنگ - سیر - ضخیم - زیاد

انگلیسی به انگلیسی

• difficult to lift; having a great weight; very large, massive; grave, serious; deep, profound
heavily; with weight; oppressively; slowly, ponderously
villainous character, antagonist (theater); influential person (slang)
something that is heavy weighs a lot.
heavy also means great in amount, degree, or intensity.
you also use heavy to describe something that has a solid, thick appearance or texture.
something that is heavy with things is full of them or loaded with them; a literary use.
heavy breathing is very loud and deep.
a heavy movement or action is done with a lot of force or pressure.
if you have a heavy schedule, you have a lot of work.
heavy work requires a lot of physical strength.
heavy air or weather is unpleasantly still, hot, and damp.
if your heart is heavy, you are sad about something.
a situation that is heavy is serious and difficult to cope with; an informal use.
a heavy is a strong man who is employed to protect a person or place, often by using violence; an informal use.
to make heavy weather of something: see weather.

پیشنهاد کاربران

سنگین ، سخت ، دارای وزن زیاد 📦
سنگین، سنگین وزن
مثال: The box was too heavy for her to lift.
جعبه برای او خیلی سنگین بود تا بتواند بلندش کند.
برای غذا هم استفاده میشه، مثلا یه غذای heavy مثل برنج، که متضادش light هس، یه غذای سبک مثل سالاد
heavy: سنگین
سنگین
Heavy face = چهره ی سالخورده
تاریک
( of somebody/something’s appearance or structure ) large and solid
big, dark rooms full of heavy furniture
He was tall and strong, with heavy features.
زمخت، درشت
ضد: delicate
پروپاقرص
ابرهای انبوه heavy clouds
خیلی سنگین و مترادف با leaden است.
( ادبی ) سهمگین
تند و سریع
مثلا تنفس تند موقع سریع دویدن
هنگفت
Heavy rain: باران شدید
That camera is too heavy

کلفت🤔
Like: heavy jacket
i will help you move this heavy table
من به تو در جابجایی این میز سنگین کمک خواهم کرد💱
سخت، سنگین
خروشان
heavy river
سخت محکم
ژرف، عمیق، گود
تیره، پررنگ.
Heavy tea
چای پررنگ، چای تیره
در متون تخصصی تکنولوژی و. . .
سنگین ( مادر )
صنایع سنگین، صنایع مادر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)

بپرس