headmost

/ˈhedˌmoʊst//ˈhedməʊst/

معنی: مقدم، اولین، جلوترین، جلویی
معانی دیگر: در جلو، پیشاپیش، (از دیگران) جلو، اولین ردیف

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: being in the lead or foremost.
مشابه: forward

- the headmost goose
[ترجمه گوگل] سرترین غاز
[ترجمه ترگمان] غاز سفید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مقدم (صفت)
prior, previous, antecedent, first, leading, preferred, precedent, pre-eminent, headmost

اولین (صفت)
initial, headmost, initiatory

جلوترین (صفت)
foremost, headmost

جلویی (صفت)
headmost

انگلیسی به انگلیسی

• most advanced

پیشنهاد کاربران

بپرس