به اندازه ی کافی از چیزی داشتن/تجربه کردن/ بهره بردن و در نتیجه دیگه دلت نمیخوادشیا دلت رو زده و ( در مورد چیزهای منفی ) برای هفت پشتم کافیه
تا دلت بخواد ( دیدم، داشتم، رفتم، تجربه کردم، گشتم، خوردم، انجام دادم )
... [مشاهده متن کامل]
I'd had my fill of merrymaking and decided to stay put till my headache eased"
تا دلت بخواد بزن و بکوب کردم و دیگه میخوام یکم آروم باشم/بمونم/بشینم تا سردردم خوب بشه.
تا دلت بخواد ( دیدم، داشتم، رفتم، تجربه کردم، گشتم، خوردم، انجام دادم )
... [مشاهده متن کامل]
تا دلت بخواد بزن و بکوب کردم و دیگه میخوام یکم آروم باشم/بمونم/بشینم تا سردردم خوب بشه.