have a hunch
انگلیسی به انگلیسی
پیشنهاد کاربران
- حدس زدن یا پیش احساس داشتن
- حس درونی یا شهودی درباره ی وقوع یا صحت چیزی
- به صورت استعاری نشان دهنده اعتماد به حس ششم یا غریزه در غیاب شواهد روشن است
- اغلب برای موقعیت هایی که تصمیم گیری یا پیش بینی بر اساس احساسات ناخودآگاه یا الهامات درونی انجام می شود به کار می رود
... [مشاهده متن کامل]
مترادف؛ suspect, sense, feel, intuit, guess, foresee, anticipate
مثال؛
I have a hunch that he’s not telling the whole truth.
She had a hunch something bad was about to happen.
I didn’t have proof, but I had a hunch the deal would fall through.
کاربرد روان شناختی و اجتماعی:
▪ معمولاً در موقعیت هایی که اطلاعات کامل در دست نیست، و فرد باید بر اساس حس درونی یا تجربه غیرمستقیم تصمیم بگیرد استفاده می شود.
▪ در روان شناسی، "hunch" به فرآیندهای نیمه خودآگاه یا قضاوت سریع مبتنی بر الگوهای پنهان اشاره دارد.
تفاوت با "guess" و "intuition":
▪ "Guess" معمولاً بدون حس خاصی بیان می شود، اما "have a hunch" حاوی احساس اطمینان درونی و قوی تری است.
▪ به "intuition" نزدیک تر است، اما کمی غیررسمی تر و گفتاری تر.
- حس درونی یا شهودی درباره ی وقوع یا صحت چیزی
- به صورت استعاری نشان دهنده اعتماد به حس ششم یا غریزه در غیاب شواهد روشن است
- اغلب برای موقعیت هایی که تصمیم گیری یا پیش بینی بر اساس احساسات ناخودآگاه یا الهامات درونی انجام می شود به کار می رود
... [مشاهده متن کامل]
مترادف؛ suspect, sense, feel, intuit, guess, foresee, anticipate
مثال؛
کاربرد روان شناختی و اجتماعی:
▪ معمولاً در موقعیت هایی که اطلاعات کامل در دست نیست، و فرد باید بر اساس حس درونی یا تجربه غیرمستقیم تصمیم بگیرد استفاده می شود.
▪ در روان شناسی، "hunch" به فرآیندهای نیمه خودآگاه یا قضاوت سریع مبتنی بر الگوهای پنهان اشاره دارد.
تفاوت با "guess" و "intuition":
▪ "Guess" معمولاً بدون حس خاصی بیان می شود، اما "have a hunch" حاوی احساس اطمینان درونی و قوی تری است.
▪ به "intuition" نزدیک تر است، اما کمی غیررسمی تر و گفتاری تر.
یه حسی داشتن، به دل افتادن، گمان کردن، حدس زدن، احساس شهودی قوی در خصوص یک رویداد یا نتیجه در آینده
به دلم افتاده که
حدس زدن
گمان داشتن