A. Difficulty / Struggle ( مشکل، سختی )
... [مشاهده متن کامل]
- Translation ( Fa ) : "او در سازگار شدن با شغل جدیدش مشکل دارد. "
B. Punishment / Prison Time ( مجازات زندان )
- Translation ( Fa ) : "او در دهه ۹۰ به دلیل سرقت در زندان بود. "
- - -
A. Give Someone a Hard Time ( آزار دادن، اذیت کردن )
- Translation ( Fa ) : "دیگه به لهجه من گیر نده!"
B. Have a Hard Time ( Verb - ing ) ( به سختی انجام دادن کاری )
- Translation ( Fa ) : "من به سختی صبح زود بیدار می شوم. "
C. Hard Time Finding/Locating ( پیدا کردن با مشکل )
- Translation ( Fa ) : "ما به سختی رستوران را پیدا کردیم. "
D. Make Hard Time of It ( سخت گرفتن )
- Translation ( Fa ) : "سختش نکن، فقط عذرخواهی کن!"
- - -
A. "Hard Times" ( Economic Hardship ) ( دوران سختی اقتصادی )
- Translation ( Fa ) : "بسیاری از خانواده ها در دوران رکود اقتصادی با مشکلات مواجه شدند. "
B. "No Hard Time" ( No Difficulty ) ( بدون مشکل )
- Translation ( Fa ) : "او بدون مشکل از آزمون رد شد. "
- - -
• معانی ای که دوستان گفتند درسته. چند تا مثال برای درک بهتر:
She's having a hard time living within her budget.
او برای زندگی با بودجه خود مشکل دارد.
The school has had a hard time recruiting substitute teachers.
... [مشاهده متن کامل]
مدرسه برای جذب معلمان جایگزین با مشکل مواجه بوده است.
He's been having a hard time with his research paper.
او با مقاله تحقیقاتی خود با مشکلات زیادی روبرو شده است.
She struggles with things people say middle children usually have a hard time with.
او با چیزهایی دست و پنجه نرم می کند که مردم می گویند بچه های وسط معمولاً با آنها مشکل دارند.
او برای زندگی با بودجه خود مشکل دارد.
... [مشاهده متن کامل]
مدرسه برای جذب معلمان جایگزین با مشکل مواجه بوده است.
او با مقاله تحقیقاتی خود با مشکلات زیادی روبرو شده است.
او با چیزهایی دست و پنجه نرم می کند که مردم می گویند بچه های وسط معمولاً با آنها مشکل دارند.
کاری یا چیزی برای کسی سخت بودن
. . . I have a hard time imagining that
یعنی: تصورش برایم سخت بود که . . .
یعنی: تصورش برایم سخت بود که . . .
به سختی کاری رو انجام دادن