have a hard time

پیشنهاد کاربران

• معانی ای که دوستان گفتند درسته. چند تا مثال برای درک بهتر:
She's having a hard time living within her budget.
او برای زندگی با بودجه خود مشکل دارد.
The school has had a hard time recruiting substitute teachers.
...
[مشاهده متن کامل]

مدرسه برای جذب معلمان جایگزین با مشکل مواجه بوده است.
He's been having a hard time with his research paper.
او با مقاله تحقیقاتی خود با مشکلات زیادی روبرو شده است.
She struggles with things people say middle children usually have a hard time with.
او با چیزهایی دست و پنجه نرم می کند که مردم می گویند بچه های وسط معمولاً با آنها مشکل دارند.

کاری یا چیزی برای کسی سخت بودن
. . . I have a hard time imagining that
یعنی: تصورش برایم سخت بود که . . .
به سختی کاری رو انجام دادن

بپرس