فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: hatches, hatching, hatched
حالات: hatches, hatching, hatched
• (1) تعریف: to bring forth or cause (a bird, fish, or other animal) to come forth from an egg.
• مترادف: clutch
• مشابه: brood, incubate
• مترادف: clutch
• مشابه: brood, incubate
- The bird hatched her eggs in a nest in that tree.
[ترجمه گوگل] پرنده تخم هایش را در لانه ای در آن درخت بیرون آورد
[ترجمه ترگمان] پرنده تخم خود را در یک لانه در آن درخت از تخم بیرون آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پرنده تخم خود را در یک لانه در آن درخت از تخم بیرون آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to originate or produce.
• مترادف: cook up, devise, originate, produce
• مشابه: conceive, concoct, create, dream up, generate
• مترادف: cook up, devise, originate, produce
• مشابه: conceive, concoct, create, dream up, generate
- Together they hatched a brilliant plan.
[ترجمه اتی] انها با هم به یک ایده عالی دست پیدا کردند|
[ترجمه گوگل] آنها با هم نقشه درخشانی را طراحی کردند[ترجمه ترگمان] با هم یک نقشه عالی از تخم بیرون کشیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to come forth from an egg.
• مشابه: emerge, pip
• مشابه: emerge, pip
- The ducklings all hatched the same afternoon.
[ترجمه گوگل] جوجه اردک ها همگی در همان بعدازظهر از تخم بیرون آمدند
[ترجمه ترگمان] جوجه مرغابی ها یک بعد از ظهر از تخم بیرون آمدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] جوجه مرغابی ها یک بعد از ظهر از تخم بیرون آمدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: hatchable (adj.), hatchability (n.), hatcher (n.)
مشتقات: hatchable (adj.), hatchability (n.), hatcher (n.)
• (1) تعریف: the act or an instance of hatching.
• (2) تعریف: the group of young hatched at one time.
• مترادف: brood, clutch
• مشابه: covey, nest
• مترادف: brood, clutch
• مشابه: covey, nest