hat

/ˈhæt//hæt/

معنی: کلاه، کلاه کاردینالی
معانی دیگر: عنوان، مقام، شغل، نقش، (بیشتر به صورت اسم مفعول) کلاه (برسر) گذاشتن، کلاهدار بودن یا کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a covering for the head, usu. worn for warmth, protection, or ornamentation.
مشابه: cap, lid

(2) تعریف: a special kind of head covering worn, often as part of a uniform, in order to display one's rank, position, or occupation.
مشابه: cap

جمله های نمونه

1. hat band
نوار یا بند کلاه

2. hat in hand
باتواضع،بافروتنی،باخضوع و خشوع

3. a hat check
ژتون رسید کلاه

4. a hat ornamented with pearls
کلاه تزیین شده با مروارید

5. a hat that is worth $50
کلاهی که 50 دلار می ارزد

6. a hat whose crown was red
کلاهی که بالای آن قرمز بود

7. her hat was a charming confection of feathers, net, and felt
کلاه او آمیزه ی زیبایی بود از پر،پارچه ی توری و نمد.

8. pari's hat was light cream
کلاه پری کرم روشن بود.

9. that hat is ten dollars
آن کلاه ده دلار است

10. this hat is a smart number
این کلاه چیز شیکی است.

11. this hat is made of felt
این کلاه از نمد ساخته شده است.

12. this hat is not worth a whoop
این کلاه یک غاز نمی ارزد.

13. old hat
(عامیانه) هر چیز کهنه،عقیده ی قدیمی و آشنا،به سبک قدیم،کهنه و پیش پا افتاده

14. a becoming hat
کلاه زیبنده

15. a black hat bound round with a blue ribbon
کلاه سیاه با حاشیه ای از نوار آبی

16. a crocheted hat
کلاه قلاب بافی شده

17. a felt hat
کلاه نمدی

18. a foolish hat
کلاه مضحک

19. a ladies' hat with a red band
کلاه زنانه با روبان سرخ

20. a three-cornered hat
کلاه سه گوش

21. the very hat you bought
همان کلاهی که تو خریدی

22. with his hat atilt
با کلاه یک وری

23. pass the hat (around)
اعانه گردآوری کردن (به ویژه در جلسه و غیره)

24. take one's hat off to
تبریک گفتن،درود فرستادن،شادباش گفتن

25. throw one's hat into the ring
وارد مبارزه شدن،خود را نامزد انتخاباتی کردن

26. under one's hat
سری،محرمانه،خودمانی،مگو

27. a jaunty straw hat with a red ribbon
کلاه حصیری شیک با روبان قرمز

28. a size 7 hat
کلاه سایز هفت

29. he had a hat on
او کلاهی بر سر داشت.

30. he perched a hat on his head
کلاهی را بر سر خود گذاشت.

31. he set his hat back on his poll
کلاهش را دوباره بر سر گذاشت.

32. he took his hat and overcoat and left
کلاه و پالتو خود را برداشت و رفت.

33. i raised my hat
کلاه خود را بلند کردم (برداشتم و گذاشتم)

34. i take my hat off to you! you finally did it
دست مریزاد! بالاخره آن کار را انجام دادی.

35. to slap a hat on one's head
با بی دقتی و شتاب کلاه روی سر گذاشتن

36. hang up one's hat
دست از کار کشیدن،(از شغل) کناره گرفتن

37. talk through one's hat
(عامیانه) حرف های احمقانه زدن،نسنجیده سخن گفتن،یاوه گویی کردن

38. a man with a hat on his white thatch
مردی که روی موهای پوشال مانند و سفیدش کلاهی قرار داده بود

39. please take off your hat
لطفا کلاه خود را بردارید.

40. she was wearing her hat on the skew
کلاهش را یک وری روی سرگذاشته بود.

41. the brim of a hat
لبه ی کلاه،سایبان کلاه

42. the cock of his hat
کج گذاری کلاه او

43. the rain ruined my hat
باران کلاه مرا خراب کرد.

44. the wind snapped his hat away
باد کلاهش را برد.

45. to put on one's hat
کلاه (سر) گذاشتن

46. to take off one's hat
کلاه (ازسر) برداشتن

47. keep (something) under one's hat
سری نگهداشتن،بروز ندادن،مستور داشتن

48. knock into a cocked hat
(خودمانی) کاملا خراب کردن،کاملا صدمه زدن

49. a new candidate threw his hat in the ring
نامزد انتخاباتی دیگری وارد مبارزه شد.

50. he was wearing a black hat
او کلاه سیاهی برسر داشت.

51. he was wearing a red hat
کلاهی قرمز بر سر داشت.

52. his nondescript clothes and battered hat
لباس های بنجل و کلاه قراضه ی او

53. she was wearing a stupid hat
یک کلاه بی قواره سر گذاشته بود.

54. the badge on the policeman's hat
نشان روی کلاه پاسبان

55. the strange history of my hat
ماجرای شگفت انگیز کلاه من

56. without that red feather, your hat will be less obtrusive
بدون آن پر قرمز،کلاه تو کمتر توی چشم می زند.

57. at the drop of a hat
بی درنگ،فورا

58. he put a bullet through my hat
گلوله ای زد که به کلاهم خورد و از آن رد شد.

59. those methods have now become old hat
آن روش ها اکنون کهنه شده است.

60. to tack a ribbon onto a hat
به کلاه روبان زدن

61. this beats that into a cocked hat
(انگلیس - خودمانی) این از آن خیلی بهتر است

62. he cued us in by taking his hat off
او با برداشتن کلاه خود به ما سر نخ داد.

63. the blind man was groping after his hat
مرد نابینا کورمال دنبال کلاهش می گشت.

64. upon seeing the body, he removed his hat
با دیدن جسد کلاه خود را برداشت.

65. let me relieve you of your coat and hat
بگذارید پالتو و کلاه شما را برایتان نگه دارم.

66. i wondered how he could support the sun even with his hat on
در شگفتی بودم که چگونه حتی با داشتن کلاه می توانست آفتاب را تحمل کند.

67. when he sew the ladies, he greeted them and tipped his hat
وقتی که خانم ها را دید سلام کرد و دست به کلاهش زد.

مترادف ها

کلاه (اسم)
headpiece, cap, hat, capa, chapeau

کلاه کاردینالی (اسم)
hat

تخصصی

[سینما] سه پایه دوربین
[کامپیوتر] کلاه نامی برای کاراکتر ^ . نگاه کنید به circumflex.
[برق و الکترونیک] کلاه، علامت

انگلیسی به انگلیسی

• headcovering shaped from fabric or other material; person's role or position
put on a hat; cover with a hat; provide with a hat
a hat is a covering that you wear on your head.
if you say that someone is wearing a particular hat, you mean they are doing the particular job indicated at the time, although they also perform other tasks as well.
if something is described as old hat, it is so well known that it has become boring.
if you pass the hat or pass the hat round, you collect money from a group of people in order to pay for something or buy something for someone.
if you say that you take off your hat or take your hat off to someone, you mean that you admire them for something they have done.
if you throw your hat into the ring, you indicate your willingness to take up a particular challenge.

پیشنهاد کاربران

کلاه
مثال: He wore a baseball hat to the game.
او یک کلاه بیسبال به بازی پوشید.
hat ( n ) ( h�t ) =a covering made to fit the head, often with a brim ( a flat edge that sticks out ) and worn out of doors
hat
hat
به معنی کلا کلاه پرکی یا کلاه زمستانی
hats
به معنی کلاه ها
سلام من معلم زبان و پلیس ارتش هستم استاد کنگ فو توا معنی hat کلاه است.
واژه hat به معنای کلاه
واژه hat به معنای کلاه به پوششی گفته می شود که قالب سر است و معمولا یک لبه ( یک سطح مسطح که بیرون زده است ) دارد و بیرون منزل پوشیده می شود. در انگلیسی، انواع مختلف کلاه اسم های مختلف و مخصوص به خود نیز دارند. برای مثال به کلاه ورزشی و لبه دار cap یا baseball cap می گویند. به کلاه شاپو top hat و به کلاه ایمنی helmet می گویند.
...
[مشاهده متن کامل]

منبع: سایت بیاموز

کلاه ( معمولاً به عنوان کلاه زمستانی به کار میره )
روی سر گذاشتنی. کلاه
کلاه_کلاه زمستانی
hat
این واژه ای ایرانوویچی یا هندواروپایی است و هم ریشه با واژه ی پارسی :
خود ( خوود ) در کُلاهخود وبه مینه ی ابزار پوشش است.
گویشوران اروپای اَپاختری ( شمالی ) وات " خ" در آغاز واژه را "ه" واگویی می کُنند و دگریده شدن وات " ت" به "د" هم در آواشناسی زبان شناخته شده است.
...
[مشاهده متن کامل]

این واژه در آلمانی : Hut لَفزیده ( تلفظ ) می شود.

کلاه گیس
کلاه زمستانی
کلاه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس