صفت ( adjective )
حالات: hastier, hastiest
مشتقات: hastily (adv.), hastiness (n.)
حالات: hastier, hastiest
مشتقات: hastily (adv.), hastiness (n.)
• (1) تعریف: done or produced quickly; speedy; hurried.
• مترادف: fast, hurried, quick, rapid, swift
• متضاد: deliberate, slow, unhurried
• مشابه: cursory, expeditious, headlong, precipitate, prompt
• مترادف: fast, hurried, quick, rapid, swift
• متضاد: deliberate, slow, unhurried
• مشابه: cursory, expeditious, headlong, precipitate, prompt
- Seeing he'd entered the wrong room, he made a hasty exit.
[ترجمه محسن غلامی] به محض اینکه فهمید وارد اتاق اشتباهی شده است، به سرعت خارج شد.|
[ترجمه شاهین شاهی] همین که دید وارد اتاق اشتباهی شده، به سرعت خارج شد|
[ترجمه گوگل] با دیدن اینکه او وارد اتاق اشتباهی شده است، با عجله خارج شد[ترجمه ترگمان] با دیدن او وارد اتاق اشتباهی شد، راه خروج سریعی را پیش گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He gave his receptionist a hasty greeting as he hurried into his office.
[ترجمه شاهین شاهی] او در حالیکه با عجله با مسئول پذیرش سلام واحوالپرسی کرد به سرعت به دفتر خودش رفت|
[ترجمه گوگل] او در حالی که با عجله وارد دفترش شد، به پذیرایی خود احوالپرسی کرد[ترجمه ترگمان] با عجله به دفترش رفت و با عجله وارد دفترش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: done too quickly to be effective or prudent.
• مترادف: precipitate, quick, rash
• متضاد: considered, deliberate
• مشابه: brash, breakneck, cursory, helter-skelter, hurried, incautious, pell-mell, perfunctory, swift
• مترادف: precipitate, quick, rash
• متضاد: considered, deliberate
• مشابه: brash, breakneck, cursory, helter-skelter, hurried, incautious, pell-mell, perfunctory, swift
- You'll regret that hasty remark.
[ترجمه گوگل] پشیمان خواهید شد از این اظهارنظر عجولانه
[ترجمه ترگمان] از این حرف عجولانه پشیمان خواهی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از این حرف عجولانه پشیمان خواهی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Don't make any hasty judgments.
[ترجمه گوگل] هیچ قضاوت عجولانه ای نکنید
[ترجمه ترگمان] قضاوت عجولانه نکن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قضاوت عجولانه نکن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: quick to become inflamed, as one's temper.
• مترادف: quick, volatile
• مشابه: excitable, explosive, fiery, hot, impetuous, inflammable, mercurial, rash
• مترادف: quick, volatile
• مشابه: excitable, explosive, fiery, hot, impetuous, inflammable, mercurial, rash
- They feared their employer's hasty temper.
[ترجمه شاهین شاهی] آنها از خلق و خوی عجولانه کارفرمای خود میترسیدند|
[ترجمه گوگل] آنها از خلق و خوی عجولانه کارفرما می ترسیدند[ترجمه ترگمان] آن ها از خلق و خوی تند کارفرمای خود می ترسیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید