hasten

/ˈheɪsn̩//ˈheɪsn̩/

معنی: شتاباندن، عجله کردن، شتافتن، تسریع زدن
معانی دیگر: شتابیدن، به عجله انداختن، با عجله انجام دادن، تسریع کردن، شتابزدگی کردن، تسریع ردن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: hastens, hastening, hastened
• : تعریف: to move or act speedily; hurry.
مترادف: hurry, rush, scurry, speed
متضاد: dally, delay
مشابه: course, hightail, hotfoot, hustle, make haste, race, skedaddle, whisk

- She hastened to catch the bus.
[ترجمه گوگل] او با عجله به اتوبوس رسید
[ترجمه ترگمان] با عجله اتوبوس را گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Realizing his error, he hastened to apologize.
[ترجمه گوگل] او که متوجه اشتباه خود شد، عجله کرد و عذرخواهی کرد
[ترجمه ترگمان] متوجه اشتباهش شد و با عجله عذرخواهی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: hastener (n.)
(1) تعریف: to cause or encourage to act or move quickly.
مترادف: hurry, hustle, rush, speed

- She hastened him on his way.
[ترجمه گوگل] او را در راهش شتاب داد
[ترجمه ترگمان] با شتاب او را به راه خود کشاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make happen sooner or faster.
مترادف: precipitate, quicken
متضاد: dally, delay
مشابه: accelerate, advance, expedite, speed

- This victory will hasten the end of the war.
[ترجمه گوگل] این پیروزی پایان جنگ را تسریع خواهد کرد
[ترجمه ترگمان] این پیروزی به پایان جنگ منتهی خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. I hasten to add that I knew nothing of the fraud at the time.
[ترجمه گوگل]عجله می کنم اضافه کنم که در آن زمان چیزی از تقلب نمی دانستم
[ترجمه ترگمان]با شتاب اضافه کردم که در آن موقع چیزی از آن کلاه برداری بلد نیستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. But if he does this, he may hasten the collapse of his own country.
[ترجمه گوگل]اما اگر این کار را بکند، ممکن است فروپاشی کشور خودش را تسریع بخشد
[ترجمه ترگمان]اما اگر این کار را بکند، ممکن است از سقوط کشور خود شتاب کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The deathbed struggles of the enemies can only hasten their own doom.
[ترجمه گوگل]مبارزات در بستر مرگ دشمنان تنها می تواند عذاب خود را تسریع بخشد
[ترجمه ترگمان]مرگ بس تر مرگ تنها سرنوشت خود را تسریع خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I hasten to congratulate you on the coming of your birthday. May gladness fill your every hour with joy to light your way.
[ترجمه گوگل]من عجله دارم که فرا رسیدن تولدت را به شما تبریک بگویم باشد که شادی هر ساعت شما را پر از شادی کند تا راه شما را روشن کند
[ترجمه ترگمان]عجله دارم که در جشن تولد شما تبریک عرض کنم می توانید هر ساعت را با شادی پر کنید تا راه خود را روشن کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I hasten to say that he is not hurt.
[ترجمه گوگل]من عجله می کنم که او آسیبی ندیده است
[ترجمه ترگمان]شتاب دارم بگویم که او صدمه ای ندیده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I was refused accommodation -- not, I hasten to add, on account of my appearance .
[ترجمه گوگل]من از اقامت امتناع کردم - نه، عجله دارم اضافه کنم، به دلیل ظاهرم
[ترجمه ترگمان]از این جا سر در نمی آورم - نه، به خاطر ظاهر شدن، شتاب می کنم اضافه کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Do thou hasten to the king's side.
[ترجمه گوگل]به طرف پادشاه بشتاب
[ترجمه ترگمان]به طرف پادشاه برو
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. It was an unfortunate decision and I hasten to say it had nothing to do with me.
[ترجمه گوگل]تصمیم ناخوشایندی بود و عجله می کنم که بگویم ربطی به من نداشت
[ترجمه ترگمان]این یک تصمیم ناراحت کننده بود و من شتاب کردم بگویم که این موضوع ربطی به من ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I hasten to tell you that your car has been found.
[ترجمه گوگل]من عجله دارم به شما بگویم که ماشین شما پیدا شده است
[ترجمه ترگمان] اومدم بهت بگم که ماشینت پیدا شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. This doesn't mean, I hasten to insist, that natural selection is a purely destructive process.
[ترجمه گوگل]این بدان معنا نیست که من عجله می کنم که انتخاب طبیعی یک فرآیند کاملاً مخرب است
[ترجمه ترگمان]این به این معنا نیست که انتخاب طبیعی یک فرآیند کاملا مخرب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. George Pataki arranged for extra pathologists to hasten the process.
[ترجمه گوگل]جورج پاتاکی برای تسریع این روند، آسیب شناسان بیشتری را ترتیب داد
[ترجمه ترگمان](جورج Pataki)ترتیبی داد که پاتولوژیست های اضافی فرآیند را تسریع کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Not me, I hasten to add.
[ترجمه گوگل]نه من، عجله دارم اضافه کنم
[ترجمه ترگمان]با شتاب اضافه کردم: نه من
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I hasten to add that she was a business acquaintance, not a friend.
[ترجمه گوگل]عجله دارم اضافه کنم که او یک آشنای تجاری بود نه یک دوست
[ترجمه ترگمان]با شتاب اضافه کردم که او یک آشنای تجاری است نه یک دوست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Not, I hasten to add, through fraud but through an error in part of the model.
[ترجمه گوگل]نه، من عجله دارم اضافه کنم، از طریق تقلب، بلکه از طریق یک خطا در بخشی از مدل
[ترجمه ترگمان]نه، من برای اضافه کردن، از طریق تقلب، بلکه از طریق یک خطا در بخشی از این مدل شتاب می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شتاباندن (فعل)
precipitate, accelerate, hasten

عجله کردن (فعل)
hotfoot, hie, hurry, hasten, haste, hurry up

شتافتن (فعل)
hasten

تسریع زدن (فعل)
hasten

انگلیسی به انگلیسی

• hurry; accelerate, cause to move at a greater pace
if you hasten something, you make it happen faster or sooner; a formal word.
if you hasten to do something, you are quick to do it; a formal word.
if you hasten somewhere, you hurry there; a formal word.

پیشنهاد کاربران

همانند و مترادف accelerat fi به معنای شتاب کردن هم می آید
hasten ( v ) ( heɪsn ) =to say or do sth without delay, e. g. She saw his frown and hastened to explain. We hastened back to Boston. hasty ( adj ) ( heɪsti ) , haste ( n ) ( heɪst )
hasten
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : hasten
✅️ اسم ( noun ) : haste / hastiness
✅️ صفت ( adjective ) : hasty
✅️ قید ( adverb ) : hastily
معانی دیگر hasten ( verb ) = جلو انداختن، شتاب دادن، به موقع انجام دادن، سریع سخن گفتن
مثال:
1 - The heat from the fumes worn - out cars hastens the destruction of the ecosystem
گرمای ناشی از دود خودروهای فرسوده ، نابودی اکوسیستم را تسریع می کند
...
[مشاهده متن کامل]

2 - The unprecedented rise in inflation in the country could have hastened popular protests and the collapse of the country.
افزایش بی سابقه تورم در این کشور می توانست اعتراضات مردمی و فروپاشی کشور را تسریع کند.
3 - He hastened to the train station to arrive in Saint Petersburg on his father's birthday.
او به سرعت به ایستگاه قطار رفت تا در روز تولد پدرش به سن پترزبورگ برسد.

hasten = accelerate
تسریع کردن، سرعت بخشیدن، شتاب کردن، شتاب گرفتن، عجله کردن
She saw his quick frown and hastened to explain
سرعت بخشیدن
تسریع کردن - عجله کردن

بپرس