اسم ( noun )
عبارات: in harness
عبارات: in harness
• (1) تعریف: a set of connected straps and other parts by which a wheeled vehicle, such as a cart or carriage, is attached to a draft animal and by means of which the animal is guided and controlled.
• مترادف: traces
• مشابه: bridle, halter, restraint, yoke
• مترادف: traces
• مشابه: bridle, halter, restraint, yoke
- He put the harness on the horse and hitched up the wagon.
[ترجمه گوگل] تسمه را روی اسب گذاشت و واگن را محکم کرد
[ترجمه ترگمان] اسب را روی اسب گذاشت و گاری را بالا کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اسب را روی اسب گذاشت و گاری را بالا کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: something that resembles such an assemblage of straps.
• مشابه: restraint, straps
• مشابه: restraint, straps
- The parachutist tightened her harness.
[ترجمه نیما] چترباز تسمه ی چتر اش را محکم کرد.|
[ترجمه گوگل] چترباز بند او را سفت کرد[ترجمه ترگمان] The مهار خود را تنگ تر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the frame on a loom used to raise and lower the warp threads.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: harnesses, harnessing, harnessed
مشتقات: harnesser (n.)
حالات: harnesses, harnessing, harnessed
مشتقات: harnesser (n.)
• (1) تعریف: to put a harness on (an animal).
• مشابه: bridle, halter, yoke
• مشابه: bridle, halter, yoke
- The stable boy harnessed the horse.
[ترجمه گوگل] پسر اصطبل اسب را مهار کرد
[ترجمه ترگمان] مهتر اصطبل اسب را به ارابه بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مهتر اصطبل اسب را به ارابه بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to bring under control and make ready for use.
• مشابه: bridle, channel, control, rein in, tame
• مشابه: bridle, channel, control, rein in, tame
- They will harness the power of the river to produce electricity.
[ترجمه کاوه] آن ها از قدرت رودخانه جهت تولید برق استفاده خواهند کرد.|
[ترجمه گوگل] آنها از قدرت رودخانه برای تولید برق استفاده می کنند[ترجمه ترگمان] آن ها قدرت رودخانه را مهار می کنند تا برق تولید کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید