hardened

/ˈhɑːrdn̩d//ˈhɑːdn̩d/

(تداعی منفی) سرسخت، خوگرفته، اصلاح ناپذیر، سخت شده (رجوع شود به: harden)، سفت شده

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: made or become hard or harder.
مشابه: callous

- We can walk on the hardened cement now.
[ترجمه گوگل] اکنون می توانیم روی سیمان سخت شده راه برویم
[ترجمه ترگمان] حالا می توانیم روی سیمان سخت شده راه برویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: unchangeable, as regards behavior.

- There had been some hope for him in his youth, but now he was a hardened criminal.
[ترجمه مریم] در جوانی امیدی به او بود اما حالا یک جنایتکار سنگدل است.
|
[ترجمه گوگل] در جوانی امیدی به او وجود داشت، اما اکنون یک جنایتکار سرسخت بود
[ترجمه ترگمان] در جوانی امیدی به او وجود داشت، اما حالا او یک مجرم سرسخت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Can a hardened sinner be forgiven?
[ترجمه گوگل] آیا گناهکار سرسخت قابل بخشش است؟
[ترجمه ترگمان] آیا یک گناهکار سنگدل می تواند بخشیده شود؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: made tough by experience.
مشابه: jaded

- The hardened soldiers no longer felt horror at the sight of the dead and wounded.
[ترجمه گوگل] سربازان سرسخت دیگر از دیدن کشته ها و مجروحان وحشت نمی کردند
[ترجمه ترگمان] سربازان سنگدل دیگر از دیدن مردگان و مجروحین وحشت نمی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
( verb )
• : تعریف: past participle of harden.

جمله های نمونه

1. a hardened criminal
جنایتکار اصلاح ناپذیر

2. soldiers hardened by exposure to the harsh alaskan winters
سربازانی که زمستان های شدیدآلاسکا آنها را پر استقامت کرده بود.

3. crime had hardened his heart
جنایت او را سنگدل کرده بود.

4. that event hardened him in his determination to leave at once
آن رویداد اراده ی او را نسبت به عزیمت هر چه زودتر قوی تر کرد.

5. torture only hardened his convictions
شکنجه فقط و فقط اعتقادات او را راسخ تر کرد.

6. a lake of hardened lava
دریاچه ای از گدازه ی سفت شده

7. gradually the water hardened and became as hard as stone
کم کم آب ماسید و همچون سنگ سخت شد.

8. horse hooves had compacted and hardened the farm's soil
سم اسبان خاک مزرعه را به هم کوفته و سخت کرده بود.

9. Your bread has hardened, how long?
[ترجمه گوگل]نان شما سفت شده، تا کی؟
[ترجمه ترگمان]نان تو چقدر سفت شده، چقدر طول می کشد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Her face hardened into an expression of hatred.
[ترجمه گوگل]صورتش به حالت ابراز نفرت تبدیل شد
[ترجمه ترگمان]چهره اش حاکی از کینه و نفرت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The viewpoints of the two parties hardened.
[ترجمه گوگل]دیدگاه های دو طرف سخت تر شد
[ترجمه ترگمان]نقطه نظرات این دو حزب سخت شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Their suspicions hardened into certainty.
[ترجمه گوگل]سوء ظن آنها به یقین تبدیل شد
[ترجمه ترگمان]سوظن آن ها به یقین مبدل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. His eyes hardened as he remembered how they had laughed at him.
[ترجمه گوگل]وقتی به یاد آورد که چگونه به او خندیده اند، چشمانش سفت شد
[ترجمه ترگمان]همچنان که به یاد می آورد که چگونه به او خندیده بودند، چشمانش سخت شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. His face hardened momentarily, then he looked away.
[ترجمه گوگل]صورتش لحظه ای سفت شد و بعد نگاهش را به سمتش گرفت
[ترجمه ترگمان]چهره اش لحظه ای سخت شد و بعد سرش را برگرداند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. They had been hardened to the horrors of war.
[ترجمه گوگل]آنها در برابر وحشت جنگ سخت شده بودند
[ترجمه ترگمان]آن ها برای وحشت های جنگ سخت شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Doctors are hardened to the sight of blood.
[ترجمه گوگل]پزشکان از دیدن خون سخت می شوند
[ترجمه ترگمان]پزشکان از دیدن خون سخت شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

تخصصی

[عمران و معماری] سخت شده

انگلیسی به انگلیسی

• made hard; strengthened; reinforced; secured as to survive a nuclear weapons attack; made tough; experienced an emotional manner as to have become apathetic about something that most people would find difficult or disagreeable
hardened means having so much experience of something that you are no longer affected by it in the way that other people would be.

پیشنهاد کاربران

Hardened act
رفتار جبران ناپذیر
سرد و گرم چشیده
استحکام یافته، مستحکم شده
وقتی این صفت را برای افراد به کار می برید، مثلا:
hardened man
یعنی آن فرد آنقدر تجربیاتِ بد و ناخوشایند را از سر گذرانده که دیگر مانند انسان های دیگر، تحت تاثیر قرار نمی گیرد.
ترجمه پیشنهادی: سرسخت/ پوست کلفت
کارکشته
که معادل معنای زیر هست:
very experienced in a particular job or activity and therefore not easily upset by its more unpleasant aspects
dry lake beds of hardened clay
بستر دریاچه خشک شده از خاک رس سخت.
hardened criminal =مجرم سابقه دار

بپرس