صفت ( adjective )
• (1) تعریف: of an egg, boiled in the shell until firm all the way through. (Cf. soft-boiled.)
• متضاد: soft-boiled
• متضاد: soft-boiled
- There are slices of hard-boiled egg in the salad.
[ترجمه گوگل] برش هایی از تخم مرغ آب پز در سالاد وجود دارد
[ترجمه ترگمان] تکه های تخم مرغ آب پز شده در سالاد وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تکه های تخم مرغ آب پز شده در سالاد وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: (informal) not swayed by sentiment; realistic.
• متضاد: sentimental, soft-boiled
• متضاد: sentimental, soft-boiled
- He was a hard-boiled detective and his client's sad story didn't move him in the least.
[ترجمه سید عباس حسینی] او یک کارگاه سرسخت بود و داستان غم انگیز موکلش به هیچ وجه او را تحت تاثیر قرار نداد.|
[ترجمه گوگل] او یک کارآگاه سرسخت بود و داستان غم انگیز موکلش او را تحت تأثیر قرار نداد[ترجمه ترگمان] او یک کارآگاه سفت و آب پز بود و داستان غم انگیز موکلش او را به هیچ وجه تکان نداد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید