صفت ( adjective )
حالات: harder, hardest
حالات: harder, hardest
• (1) تعریف: not soft; solid; firm; tough.
• مترادف: firm
• متضاد: soft, spongy, squashy
• مشابه: compact, crisp, rigid, solid, steely, stony, tough
• مترادف: firm
• متضاد: soft, spongy, squashy
• مشابه: compact, crisp, rigid, solid, steely, stony, tough
- a hard rock
[ترجمه برو گم بشو 😆] یک سنگ سخت|
[ترجمه hadis] سنگ سخت، سنگ محکم|
[ترجمه گوگل] یک سنگ سخت[ترجمه ترگمان] یه سنگ سخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: marked by difficulty.
• مترادف: arduous, difficult, tough, troublesome
• متضاد: easy, light, snap
• مشابه: complex, knotty, laborious, nasty, painful, rough, stiff, thorny, toilsome, tricky
• مترادف: arduous, difficult, tough, troublesome
• متضاد: easy, light, snap
• مشابه: complex, knotty, laborious, nasty, painful, rough, stiff, thorny, toilsome, tricky
- a hard climb
[ترجمه 😂😂😂 خاک] صعود سخت بود|
[ترجمه گوگل] یک صعود سخت[ترجمه ترگمان] بالا رفتن سخت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a hard job
• (3) تعریف: troublesome to deal with.
• مترادف: difficult
• متضاد: easy, simple
• مشابه: knotty, painful, stiff, tough, tricky, troublesome
• مترادف: difficult
• متضاد: easy, simple
• مشابه: knotty, painful, stiff, tough, tricky, troublesome
- a hard situation
• (4) تعریف: energetic; vigorous.
• مترادف: energetic, industrious, laborious, vigorous
• متضاد: lazy
• مشابه: assiduous, diligent, sedulous, zealous
• مترادف: energetic, industrious, laborious, vigorous
• متضاد: lazy
• مشابه: assiduous, diligent, sedulous, zealous
- a hard worker
• (5) تعریف: marked by the ability to cause pain or do damage; severe; harsh.
• مترادف: difficult, nasty, severe, tough
• متضاد: comfortable, easy, gentle, light, mild, soft
• مشابه: bad, damaging, devastating, dour, grievous, harsh, injurious, painful, rigorous, rough, trying
• مترادف: difficult, nasty, severe, tough
• متضاد: comfortable, easy, gentle, light, mild, soft
• مشابه: bad, damaging, devastating, dour, grievous, harsh, injurious, painful, rigorous, rough, trying
- a hard winter
- hard words
[ترجمه ناشناس] کلمه های سخت|
[ترجمه گوگل] کلمات سخت[ترجمه ترگمان] حرف های سخت،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- hard feelings
• (6) تعریف: without grace or softness.
• مترادف: harsh
• متضاد: gentle
• مشابه: callous, dour, indurate, ruthless, stern, unfeeling, unrelenting, unsympathetic
• مترادف: harsh
• متضاد: gentle
• مشابه: callous, dour, indurate, ruthless, stern, unfeeling, unrelenting, unsympathetic
- a hard face
[ترجمه ناشناس] چهره سخت و خشن|
[ترجمه گوگل] صورت سخت[ترجمه ترگمان] چهره سخت و خشنی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: strict, demanding, or critical.
• مترادف: demanding, harsh, rigorous, severe, strict
• متضاد: easy, easygoing, soft
• مشابه: dour, exacting
• مترادف: demanding, harsh, rigorous, severe, strict
• متضاد: easy, easygoing, soft
• مشابه: dour, exacting
- She is a hard teacher but fair.
[ترجمه گوگل] او معلم سختی است اما منصف است
[ترجمه ترگمان] او معلم سرسختی است، اما منصف است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او معلم سرسختی است، اما منصف است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Don't be so hard on the boy.
[ترجمه گوگل] اینقدر به پسر سخت نگیر
[ترجمه ترگمان] خیلی به اون پسر سخت نگیر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خیلی به اون پسر سخت نگیر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: of water, containing a lot of mineral deposits.
• متضاد: soft
• مشابه: mineral
• متضاد: soft
• مشابه: mineral
قید ( adverb )
حالات: harder, hardest
حالات: harder, hardest
• (1) تعریف: with much effort; strenuously; diligently.
• مترادف: arduously, strenuously
• متضاد: easily, easy
• مترادف: arduously, strenuously
• متضاد: easily, easy
- He worked hard in the fields.
[ترجمه گوگل] او در مزارع سخت کار می کرد
[ترجمه ترگمان] سخت در مزارع کار می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سخت در مزارع کار می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I thought hard about the problem.
[ترجمه گوگل] خیلی به مشکل فکر کردم
[ترجمه ترگمان] به مشکل فکر کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به مشکل فکر کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: in a harsh or severe manner.
• مترادف: harshly, severely
• متضاد: casually, soft
• مشابه: rough
• مترادف: harshly, severely
• متضاد: casually, soft
• مشابه: rough
- She looked at me hard.
[ترجمه گوگل] به سختی به من نگاه کرد
[ترجمه ترگمان] او سخت به من نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او سخت به من نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: with great force or severity.
• مترادف: fiercely, violently
• متضاد: gently, lightly, slightly
• مشابه: plump
• مترادف: fiercely, violently
• متضاد: gently, lightly, slightly
• مشابه: plump
- It rained hard last night.
[ترجمه هلن کلر] دیشب باران سختی بارید|
[ترجمه گوگل] دیشب باران شدیدی بارید[ترجمه ترگمان] دیشب سخت باران باریده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He hit me hard.
[ترجمه خاک تو سر] او ضربه شدیدی به من زد|
[ترجمه گوگل] ضربه محکمی به من زد[ترجمه ترگمان] او محکم به من ضربه زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید