hard

/ˈhɑːrd//hɑːd/

معنی: خسیس، سفت، ژرف، سخت، دشوار، سخت گیر، فربه، زمخت، قوی، شدید، سنگین، پینه خورده، مشکل، معضل، نامطبوع، پرصلابت، قسی، در مضیقه
معانی دیگر: قرص، سنگ سان، (انجام شده با شدت و نیرو) نیرومند، پرزور، جانانه، با شدت، با زور، محکم، ستهم، شاق، خسته کننده، طاقت فرسا، سنگدل، بی مروت، بی رحم، بی گذشت، دشمنانه، مرد رند، حسابگر، زرنگ، قاطع، سختگیرانه، انعطاف ناپذیر، خمش ناپذیر، خشن، انکارناپذیر، ارندان ناپذیر، ایرادی، عبوس، (هوا یا فصل) بسیار سرد، توفانی، پرتکاپو، کاری، سختکوش، (مشروب) الکلی، الکل دار، (مواد مخدر و غیره) قوی، خالص، (بازرگانی و بانکداری) قابل تبدیل به طلا و نقره، (ارز) مرغوب، محکم و قابل اطمینان، (قیمت ها و غیره) بالا و ثابت، (عکس و فیلم و غیره) تضادمند، (آواشناسی - زبان شناسی) سخت (مانند صدای کاف در واژه ی can یا صدای ((گاف)) در واژه ی gun)، (حروف آواک) بیواک (مانند "s" در واژه ی sin)، (کشاورزی) دارای گلوتن (gluten) زیاد، (شیمی - زیست بوم شناسی - در مورد حشره کش ها و زداینده ها) نافروپاش (آنچه که به آسانی در آب یا خاک از بین نمی رود و خطر آن مدت ها باقی می ماند)، (ارتش) مستحکم، سنگربندی شده، (معمولا در آمیزه های هایفن دار) به سختی، با کوشش، با دوام، پاخور، عمیقا، کاملا، (معمولا با: by) نزدیک، مجاور، (به ویژه در نشان دادن جهت) تند و تا آخرین درجه، عضلانی، خوش اندام، ستبر و قوی، استوان، (پنبه یا پارچه و غیره) زبر، (آب) گچ دار، آهکی، (پول) فلزی (نه کاغذی)، مسکوک، سکه (نه اسکناس)، نقد (در برابر نسیه یا اعتباری)، به صورت پول (نه سند یا سفته و غیره)

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: harder, hardest
(1) تعریف: not soft; solid; firm; tough.
مترادف: firm
متضاد: soft, spongy, squashy
مشابه: compact, crisp, rigid, solid, steely, stony, tough

- a hard rock
[ترجمه برو گم بشو 😆] یک سنگ سخت
|
[ترجمه hadis] سنگ سخت، سنگ محکم
|
[ترجمه گوگل] یک سنگ سخت
[ترجمه ترگمان] یه سنگ سخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: marked by difficulty.
مترادف: arduous, difficult, tough, troublesome
متضاد: easy, light, snap
مشابه: complex, knotty, laborious, nasty, painful, rough, stiff, thorny, toilsome, tricky

- a hard climb
[ترجمه 😂😂😂 خاک] صعود سخت بود
|
[ترجمه گوگل] یک صعود سخت
[ترجمه ترگمان] بالا رفتن سخت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a hard job
[ترجمه گوگل] یک کار سخت
[ترجمه ترگمان] کار سختی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: troublesome to deal with.
مترادف: difficult
متضاد: easy, simple
مشابه: knotty, painful, stiff, tough, tricky, troublesome

- a hard situation
[ترجمه گوگل] یک وضعیت سخت
[ترجمه ترگمان] وضعیت سخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: energetic; vigorous.
مترادف: energetic, industrious, laborious, vigorous
متضاد: lazy
مشابه: assiduous, diligent, sedulous, zealous

- a hard worker
[ترجمه گوگل] یک زحمتکش
[ترجمه ترگمان] یک کارگر سخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: marked by the ability to cause pain or do damage; severe; harsh.
مترادف: difficult, nasty, severe, tough
متضاد: comfortable, easy, gentle, light, mild, soft
مشابه: bad, damaging, devastating, dour, grievous, harsh, injurious, painful, rigorous, rough, trying

- a hard winter
[ترجمه گوگل] یک زمستان سخت
[ترجمه ترگمان] زمستان سختی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- hard words
[ترجمه ناشناس] کلمه های سخت
|
[ترجمه گوگل] کلمات سخت
[ترجمه ترگمان] حرف های سخت،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- hard feelings
[ترجمه گوگل] احساسات سخت
[ترجمه ترگمان] سخت احساس می کنم …
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: without grace or softness.
مترادف: harsh
متضاد: gentle
مشابه: callous, dour, indurate, ruthless, stern, unfeeling, unrelenting, unsympathetic

- a hard face
[ترجمه ناشناس] چهره سخت و خشن
|
[ترجمه گوگل] صورت سخت
[ترجمه ترگمان] چهره سخت و خشنی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: strict, demanding, or critical.
مترادف: demanding, harsh, rigorous, severe, strict
متضاد: easy, easygoing, soft
مشابه: dour, exacting

- She is a hard teacher but fair.
[ترجمه گوگل] او معلم سختی است اما منصف است
[ترجمه ترگمان] او معلم سرسختی است، اما منصف است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Don't be so hard on the boy.
[ترجمه گوگل] اینقدر به پسر سخت نگیر
[ترجمه ترگمان] خیلی به اون پسر سخت نگیر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: of water, containing a lot of mineral deposits.
متضاد: soft
مشابه: mineral
قید ( adverb )
حالات: harder, hardest
(1) تعریف: with much effort; strenuously; diligently.
مترادف: arduously, strenuously
متضاد: easily, easy

- He worked hard in the fields.
[ترجمه گوگل] او در مزارع سخت کار می کرد
[ترجمه ترگمان] سخت در مزارع کار می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I thought hard about the problem.
[ترجمه گوگل] خیلی به مشکل فکر کردم
[ترجمه ترگمان] به مشکل فکر کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: in a harsh or severe manner.
مترادف: harshly, severely
متضاد: casually, soft
مشابه: rough

- She looked at me hard.
[ترجمه گوگل] به سختی به من نگاه کرد
[ترجمه ترگمان] او سخت به من نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: with great force or severity.
مترادف: fiercely, violently
متضاد: gently, lightly, slightly
مشابه: plump

- It rained hard last night.
[ترجمه هلن کلر] دیشب باران سختی بارید
|
[ترجمه گوگل] دیشب باران شدیدی بارید
[ترجمه ترگمان] دیشب سخت باران باریده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He hit me hard.
[ترجمه خاک تو سر] او ضربه شدیدی به من زد
|
[ترجمه گوگل] ضربه محکمی به من زد
[ترجمه ترگمان] او محکم به من ضربه زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. hard cheese and soft cheese
پنیر سفت و پنیر نرم

2. hard cider
شراب سیب (آب سیب تخمیر شده)

3. hard cleaning made little impression on the stain
محکم پاک کردن تاءثیر چندانی در (زدودن) لکه نداشت.

4. hard detergents
مواد پاک کننده ی نافروپاش

5. hard evidence
شواهد انکارناپذیر

6. hard facts
راستینه های (حقایق) انکار نکردنی

7. hard labor
(در زندان) اعمال شاقه

8. hard liquor
مشروب قوی

9. hard luck followed him throughout his life
بخت نامساعد همه ی عمر در تعقیب او بود.

10. hard luck threw a wrench into his plans
بدبیاری نقشه های او را به هم زد.

11. hard sell
فروش همراه با اصرار و فشار

12. hard tack
نان خشک

13. hard tasks that vex our quiet days
کارهای دشواری که روزهای پرآرامش ما را آشفته می کند

14. hard wheat
گندم پر گلوتن

15. hard words
حرف های درشت

16. hard work
کار دشوار

17. hard work
کار شاق

18. hard work and intelligence elevated him to the presidency
پشتکار و هوش او را به مقام ریاست جمهوری ارتقا داد.

19. hard work and luck were the secrets of his success
راز موفقیت او پرکاری و خوش شانسی بود.

20. hard work had blistered his hands
کار شاق باعث شده بود که دست هایش تاول بزند.

21. hard work is a condition of success
پشتکار شرط موفقیت است.

22. (with) hard labor
(حقوق) با اعمال شاقه

23. hard (or tough) nut to crack
(شخص یا چیز) سخت،دشوار،آنچه که فهم یا پرداختن به آن مشکل است

24. hard and fast
(به ویژه در مورد مقررات) خمش ناپذیر،ثابت و شدید،سفت و سخت

25. hard as nails
سخت،پوست کلفت،بی احساس،بی رحم

26. hard lines
(انگلیس - خودمانی) بد بیاری،بد بختی

27. hard luck
بخت بد،بدشانسی

28. hard of hearing
(شنوایی و گوش) سنگین

29. hard put (to it)
دچار دردسر و اشکال فراوان،سخت در فشار

30. hard up
(عامیانه) نیازمند (به ویژه به پول)،در عسرت،تنگدست

31. hard x-rays
اشعه ی ایکس بسیار نافذ

32. hard yarns
ریسمان (یا نخ یا الیاف) ریزریس (ریز ریسیده شده)

33. a hard base
پایگاه مستحکم

34. a hard blow
ضربه ی شدید (جانانه)

35. a hard climb up the mountain
صعود طاقت فرسا به بالای کوه

36. a hard core of conservatives has taken over the party
دسته ای از محافظه کاران سرسخت حزب را قبضه کرده اند.

37. a hard currency such as the swiss frank
پول محکمی مانند فرانک سوئیس

38. a hard customer
مشتری سختگیر

39. a hard drinker
مشروبخور افراط کار

40. a hard knot
گره ای که به آسانی باز نمی شود،گره سفت

41. a hard life
زندگی پرمشقت

42. a hard man to live with
مردی که زندگی با او دشوار است

43. a hard master
ارباب سختگیر

44. a hard negative
فیلم عکاسی تضادمند

45. a hard question
پرسش مشکل

46. a hard winter
زمستان سخت

47. by hard scrabbling he succeeded in pulling the cart out of the gutter
با تقلای سخت موفق شد گاری را از جوی بیرون بیاورد.

48. his hard work is beginning to show results
سخت کوشی او دارد مثمرثمر می شود.

49. it's hard to locate a good hospital
پیدا کردن یک بیمارستان خوب دشوار است.

50. such hard drugs as heroin
مواد مخدر قوی مانند هروئین

51. the hard palate
سخت کام (بخش پیشین کام)

52. turn hard right!
کاملا به طرف راست بچرخ !

53. be hard on
1- سختگیری کردن،با خشونت رفتار کردن

54. die hard
سخت جان بودن،تا دم آخر مبارزه یا مقاومت کردن،جان سختی کردن

55. go hard with
زحمت ایجاد کردن،مزاحم شدن

56. a dark hard material
یک ماده ی سخت و سیاه

57. dates have hard stones
هسته ی خرما سخت است.

58. don't be hard on little kids!
با بچه های کوچک سختگیری نکن !

59. he is hard of hearing
گوش او سنگین است.

60. he labors hard so that his family can live comfortably
او سخت کار می کند تا خانواده اش در رفاه باشند.

61. he works hard in order to make more money
او سخت کار می کند تا پول بیشتری به دست آورد.

62. i pushed hard on the brakes and the car skidded ten meters
محکم ترمز گرفتم و اتومبیل ده متر سر خورد.

63. intelligence and hard work carried him to a high position
تیز هوشی و پرکاری او را به مقام رفیعی رساند.

64. it is hard for me to visualize the consequences of an atomic war
برای من دشوار است که نتایج یک جنگ اتمی را در نظر مجسم کنم.

65. it is hard to comb kinked hair
شانه کردن گیسوی ژولیده سخت است.

66. it is hard to define this word
معنی کردن این واژه مشکل است.

67. it is hard to deny an eager child
جواب رد دادن به کودک مشتاق کار مشکلی است.

68. it is hard to describe the savor of this fruit
توصیف طعم این میوه دشوار است.

69. it is hard to discover the true meaning of his poetry
پی بردن به مفهوم واقعی اشعار او مشکل است.

70. it is hard to eradicate some weeds
ریشه کن کردن برخی از علف های هرزه مشکل است.

مترادف ها

خسیس (صفت)
abject, base, ignoble, vile, stingy, miserly, mean, parsimonious, avaricious, hard, tight, penurious, base-minded, base-spirited, costive, dastard, sordid, skimpy, niggardly, ungenerous

سفت (صفت)
firm, able-bodied, stiff, horny, hard, rigid, fast, solid, dense, tough, tight, tenacious, thick, ironclad, stark, burly, brawny, beefy, chopping, tense, taut, wiry, hard-boiled, muscle-bound

ژرف (صفت)
hard, difficult, abysmal, deep, profound, unfathomable, important, significant, long

سخت (صفت)
firm, hard, rigid, serious, solid, difficult, stringent, laborious, dogged, adamantine, tough, strict, strong, sticky, troublesome, exquisite, chronic, heavy, formidable, grim, demanding, arduous, ironclad, indomitable, austere, exacting, severe, stout, rugged, grave, intense, violent, callous, inexorable, trenchant, tense, crusty, difficile, trying, dour, intolerable, flinty, stony, petrous, hard-shell, irresistible, insupportable, inflexible, insufferable, labored, steely, rigorous, rocky, unsparing

دشوار (صفت)
hard, difficult, uphill, knotted, sore, laborious, tough, sticky, formidable, arduous, onerous, strait, intolerable, slippery, slippy, inexplicit, insupportable, inexplicable, nerve-racking, spinose, spiny

سخت گیر (صفت)
hard, difficult, astringent, strict, stern, demanding, intransigent, exacting, squeamish, severe, fastidious, hard and fast, hard-bitten, hard-handed, unrelenting, priggish

فربه (صفت)
hard, serious, strong, fat, heavy, pursy, plump, beefy, corpulent, tubby, obese, fleshy

زمخت (صفت)
hard, raucous, rough, coarse, gross, rude, tough, incult, rugged, impolite, churlish, blowsy, blowzy, crude, clumsy, heavyset, hoarse, crass

قوی (صفت)
mighty, hard, solid, valid, drastic, keen, strong, fierce, heavy, formidable, stark, bouncing, brawny, stalwart, boisterous, forcible, powerful, potent, intense, violent, buxom, vigorous, hefty, stocky, forceful, lusty, high-powered, high-pressure, irresistible, stoutish, towering, two-handed, walloping

شدید (صفت)
hard, grievous, strenuous, drastic, keen, tough, exquisite, slashing, sopping, chronic, high-wrought, severe, rugged, stalwart, boisterous, forcible, intense, violent, intensive, vigorous, diametric, diametrical, inclement, incontrollable, rigorous, sthenic

سنگین (صفت)
hard, serious, earnest, sober, laden, heavy, ponderous, burdensome, onerous, lumpish, lumpy, grave, hefty, weighty, cumbersome, loggy, logy, demure, unwieldy, saturnine, stodgy, weighted

پینه خورده (صفت)
hard, callous

مشکل (صفت)
hard, difficult

معضل (صفت)
hard, difficult

نامطبوع (صفت)
disagreeable, hard, nasty, forbidding, horrid, rancid, unpleasant, disgraceful, ungraceful, unhandsome

پرصلابت (صفت)
firm, hard, strong

قسی (صفت)
hard

در مضیقه (قید)
hard

تخصصی

[سینما] تضادمند
[کامپیوتر] سخت، محکم .
[برق و الکترونیک] سخت

انگلیسی به انگلیسی

• rigid, stiff; difficult
strenuously, with great effort; to the full extent; intently; to the extreme limit
if something feels hard when you touch it, it is very firm and is not easily bent, cut, or broken.
if something is hard to do or to understand, it is difficult to do or understand.
if you try hard or work hard, you make a great effort to achieve something.
hard work involves a lot of effort.
hard also means with a lot of force.
someone who is hard shows no kindness or pity.
to be hard on someone or something means to treat them unkindly or severely.
if your life or a period of time is hard, it is difficult and unpleasant.
a hard winter or hard frost is very cold or severe.
hard facts are definitely true.
hard drugs are strong illegal drugs such as heroin or cocaine.
if you feel hard done by, you feel you have been treated unfairly.
to follow hard on the heels of someone: see heel.

پیشنهاد کاربران

💢 دوستان کلمات زیر همگی مترادف هم هستند:
🔘 Hard
🔘 Difficult
🔘 Tough
🔘 Challenging
🔘 Demanding
🔘 Arduous
🔘 Grueling
🔘 Strenuous
🔘 Complex
🔘 Laborious
✅ Definition:
👉 Requiring great effort or skill to accomplish.
چقدر معانی مختلفی دوستان گفتن ؛ یکی از معانی که جدیدا به این کلمه اضافه شده و کسی هم به اون اشاره نکرد؛
اینه که hard میتونه به معنی خفن هم باشه
یعنی مثلا یه چیز خیلی خفن و عالیه
مثل:
My fit was hard on my birthday
لباسم واسه تولدم خیلی خفن بود
با جدیت، قاطعانه
سخت، سختی
مثال: He worked hard to achieve his goals.
او سخت کار کرد تا به اهدافش برسد.
🌐 کلماتی کاربردی برای بیان هوای سرد:
✅️ bleak – very cold and grey
✅️ biting – so cold that it makes you feel uncomfortable
✅️ brisk – fairly cold and a fairly strong wind is blowing
...
[مشاهده متن کامل]

✅️ crisp – cold and dry
✅️ fresh – fairly cold and the wind is blowing
✅️ frosty – cold enough to produce frost
✅️ hard – a very cold winter
✅️ harsh – extremely cold and unpleasant
✅ icy – very cold, like ice
✅ raw – cold and unpleasant
✅ snowy – covered with snow
منبع: www. writerswrite. co. za

سخت گیرانه
عمیق
مثلا در hard facts
دردآور
قاطعانه
صفت hard به معنای سفت
صفت hard به معنای سفت به اجسامی اطلاق می گردد که جامد و محکم باشند و به راحتی خم یا شکسته نشوند. مثلا:
a hard mattress ( یک تشک سفت )
diamonds are the hardest known mineral ( الماس ها سفت ترین ماده معدنی شناخته شده است. )
...
[مشاهده متن کامل]

صفت hard به معنای سخت
صفت hard به چیزهایی اطلاق می شود که درک و فهم یا پاسخ دادن به آن دشوار باشد. مثلا:
a hard question ( یک پرسش سخت )
it is hard to believe that she's only nine ( باور اینکه او تنها نه سال دارد سخت است. )
it's hard for old people to change their ways ( برای افراد پیر سخت است که روش زندگی شان را عوض کنند. )
صفت hard به چیزی اشاره می کند که پر از سختی و مسائل باشد مخصوصا به خاطر نداشتن پول یا سرمایه لازم. مثلا:
she's had a hard life ( او زندگی سختی داشت. )
صفت hard به کارها و اعمالی اطلاق می گردد که نیاز به قدرت فیزیکی یا قدرت ذهنی زیادی دارد. مثلا:
the game gets harder on every new level ( بازی در هر مرحله جدید سخت تر می شود. )
hard work ( کار سخت )
قید hard به معنای با شدت
قید hard به معنای به شدت به اعمالی اطلاق می گردد که در حجم زیاد و با شدت زیاد انجام گیرند. مثلا:
it's been raining hard all day ( تمام روز با شدت باران آمده است. )
قید hard به کارهایی که با زحمت و دشواری زیاد انجام گیرد نیز اشاره می کند. مثلا:
to work hard ( سخت کار کردن )
منبع: سایت بیاموز

تعاریف و معانی گوناگونی براش شده اما درکل هرچی که سفت و سخت و پیچیده باشه و شکننده و نرم نباشه، بهش میگن hard.
1. firm and difficult
2. difficult to do or understand
3. using or involving a lot of mental or physical effort
...
[مشاهده متن کامل]

4. a situation or time that is hard
&. . .
یکی از معانیش solid و سفته و درمقابل عسلی و نیم بنده:
Anyone for very hard boiled eggs?
تخم مرغ آب پز بسیار سِفت برا کیه؟
hard boiled egg = تخم مرغ آبپز سفت

Hard به معنی فارسی یعنی سخت .
مخالف : easy به معنی آسان . 😊💖
Hard cash=مقدار زیادی پول
For instance : that was a hard cash
سخت 🔞
my clever students study hard
دانش آموزان باهوش من ، سخت درس میخوانند
سخت گیری , خشونت , دشواری hard time مشقت
Hard=Aifficult
سِفت
راست کردن
You are so hard
بدجور راست کردی
مقاوم
سخت
tough
محکم، سخت
یکدست
Above them the stars were knife points, hard and white : بالای سرشان, ستارگان همچون نقاط چاقو خورده ، یکدست و سفید بودند
بخشی از داستان کوتاه همسر شکارچی ( که در دست ترجمه دارم )
Adv
به سختی
با زحمت
به هر زحمتی که شده
با هر سختی که شده
I swallowed hard before I could find my voice.

درمسواک هم آمده . یعنی مسواک بابرس زبروسخت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)

بپرس