[ترجمه گوگل] او با خوشحالی لبخند زد [ترجمه ترگمان] او با خوشحالی لبخند زد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2)تعریف: fortunately or appropriately. • مشابه: fortunately
- Happily, we saw him before he left.
[ترجمه گوگل] خوشبختانه قبل از رفتن او را دیدیم [ترجمه ترگمان] خوشبختانه قبل از رفتنش اونو دیدیم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. and they lived happily ever after
و پس از آن همواره خوشحال و خرم زندگی کردند.
2. she lived her days happily
او ایام خود را به خوشی به سر می برد.
3. The children played happily in the sand.
[ترجمه گوگل]بچه ها با خوشحالی روی شن ها بازی کردند [ترجمه ترگمان]بچه ها با خوشحالی در شن بازی می کردند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. May the people of the nation live happily and wealthily this upcoming year.
[ترجمه گوگل]باشد که مردم کشور در سال پیش رو شاد و ثروتمند زندگی کنند [ترجمه ترگمان]می توان گفت که مردم این کشور در سال آینده با شادی و خوشی زندگی می کنند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. Adam whistled happily on his way to work.
[ترجمه گوگل]آدام در راه رفتن به محل کارش با خوشحالی سوت زد [ترجمه ترگمان]ادم با خوشحالی سوتی زد تا کار کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. The children were playing happily with their toys.
[ترجمه Helen] بچه ها یا خوشحالی با اسباب بازیهایشان بازی میکردند.
|
[ترجمه گوگل]بچه ها با خوشحالی با اسباب بازی هایشان بازی می کردند [ترجمه ترگمان]بچه ها با happily بازی می کردند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. Annie was playing happily with her toys .
[ترجمه گوگل]آنی با خوشحالی با اسباب بازی هایش بازی می کرد [ترجمه ترگمان]انی با اسباب بازی هایش بازی می کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. The girls happily played in the sand with buckets and spades.
[ترجمه گوگل]دخترها با خوشحالی روی شن ها با سطل و بیل بازی می کردند [ترجمه ترگمان]دخترها با خوشحالی با سطل و بیل های بازی می کردند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. She skipped happily along beside me.
[ترجمه گوگل]او با خوشحالی در کنار من پرید [ترجمه ترگمان]او با خوشحالی کنار من آمد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. In our life we are laughing more happily than anybody else. But when the crowd dissipates,we feel much more lonely than anybody else.
[ترجمه گوگل]در زندگی ما بیشتر از هر کس دیگری شادتر می خندیم اما وقتی جمعیت از بین می رود، ما خیلی بیشتر از دیگران احساس تنهایی می کنیم [ترجمه ترگمان]در زندگی ما بیش از هر کس با خوشحالی می خندد ولی وقتی جمعیت dissipates، ما احساس تنهایی بیشتری نسبت به هر کس دیگری داریم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. My son has settled happily in America.
[ترجمه گوگل]پسرم با خوشحالی در آمریکا ساکن شده است [ترجمه ترگمان]پسرم با خوشحالی در آمریکا مستقر شده است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. They'll quite happily squander a whole year's savings on two weeks in the sun.
[ترجمه گوگل]آنها با خوشحالی تمام پس انداز یک سال را در دو هفته زیر نور خورشید هدر خواهند داد [ترجمه ترگمان]با خوشحالی تمام پس انداز یک سال را در طول دو هفته در آفتاب تلف خواهند کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. The children were outside playing happily in the dirt.
[ترجمه گوگل]بچه ها بیرون بودند و با خوشحالی در خاک بازی می کردند [ترجمه ترگمان]بچه ها بیرون بودند و با خوشحالی در گل بازی می کردند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. She chattered away happily until she noticed I wasn't listening.
[ترجمه گوگل]او با خوشحالی صحبت کرد تا اینکه متوجه شد من گوش نمی دهم [ترجمه ترگمان]او با خوشحالی از من دور شد تا متوجه شد که من گوش نمی دادم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. They chattered away happily for a while.
[ترجمه گوگل]مدتی با خوشحالی با هم صحبت کردند [ترجمه ترگمان]برای مدتی با خوشحالی شروع به صحبت کردند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
1. باخوشحالی. از روی خوشحالی. از سر شوق 2. خوشبختانه ، 3. به طور مناسبی . به نحو شایسته ای. خوب مثال: he smiled happily او با خوشحالی لبخند زد I will happily do as you ask من با خوشحالی و از سر شوق همانطوری که خواستی انجام خواهم داد. ... [مشاهده متن کامل]
happily, we are living in enlightened times خوشبختانه، ما در روزگار روشنگرانه ای زندگی می کنیم.
رضایتمندانه
? Are you married : متأهلی؟ Yes, I'm happily married : بله، یک متأهل خوشبخت هستم / از زندگی متاهلیم رضایت کامل دارم
I will happily miss it من بدون هیچی دلخوری یا آزرده خاطری دلم برای آن تنگ میشه
با طیب خاطر با رضایت
خوشبختانه میخندد ، میخندم ( Laughs ( happily The son and mother work hard to reunite the documents Please do not neglect Have a phone call and intimacy and talk to him and the think tank every day God be responsible for managing affairs
مسرت Yesterday evening he was traveling happily on the road دیروز عصر به راه مسیر جاده ی با خوشحالی مسافرت بود
in a happy manner with pleasure by good fortune luckily appropriately
از روی میل، با میل، با رضایت، ( خود خواسته ) با خشنودی، Happily getting married Happily married