haphazardly

/ˈhæfəzərdli//ˈhæfəzərdli/

بررسی کلمه

قید ( adverb )
(1) تعریف: by chance or accident.

- We came across each other haphazardly at the library.
[ترجمه بهنام] بطور تصادفی در کتابخانه با یکدیکر مواجه شدیم.
|
[ترجمه گوگل] در کتابخانه به طور اتفاقی با هم برخورد کردیم
[ترجمه ترگمان] بدون هیچ سر و صدا به طرف کتابخانه به راه افتادیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: in a disorganized manner.

- The books were arranged haphazardly on the shelf.
[ترجمه سیلان] کتاب ها با بی دقتی روی طبقه ها چیده شده بودند
|
[ترجمه گوگل] کتاب ها به طور تصادفی روی قفسه چیده شده بودند
[ترجمه ترگمان] کتاب ها به طور تصادفی روی قفسه مرتب شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. books were piled on shelves haphazardly
کتاب ها را بدون نظم و ترتیب روی میز انباشته کرده بودند.

2. It is foolish to haphazardly adventure.
[ترجمه نیکی] ماجراجویی کردن، بدون نظم و ترتیب، احمقانه است.
|
[ترجمه Faezeh] ماجراجویی کردن بدون برنامه احمقانه است.
|
[ترجمه گوگل]ماجراجویی تصادفی احمقانه است
[ترجمه ترگمان]بدون نظم و ترتیب کار احمقانه ای است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The books were placed haphazardly on the shelf.
[ترجمه بهنام] کتابهابدون هیچ نظم وتر تیبی در قفسه قرار کرفته بودند.
|
[ترجمه گوگل]کتاب ها به طور تصادفی روی قفسه گذاشته شده بودند
[ترجمه ترگمان]کتاب ها به طور تصادفی روی قفسه گذاشته شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She looked at the books jammed haphazardly in the shelves.
[ترجمه گوگل]او به کتاب‌هایی که به‌طور تصادفی در قفسه‌ها گیر کرده بودند نگاه کرد
[ترجمه ترگمان]به کتاب ها که بدون نظم در قفسه ها گیر کرده بودند نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Childhood memory is however typically family-centred, touching only haphazardly on the unattached.
[ترجمه گوگل]با این حال، حافظه دوران کودکی معمولاً خانواده محور است، و تنها به طور تصادفی بر افراد غیر وابسته تأثیر می گذارد
[ترجمه ترگمان]با این حال، به طور معمول، خاطرات کودکی، تنها بر حسب خانواده، تنها بر حسب تصادف، تنها بر روی خانواده های مجرد قرار می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. State boundaries are haphazardly drawn across land masses and linguistic, cultural and ethnic lines.
[ترجمه گوگل]مرزهای ایالتی به طور تصادفی در میان توده های زمین و خطوط زبانی، فرهنگی و قومی ترسیم می شوند
[ترجمه ترگمان]مرزه ای ایالتی به طور اتفاقی روی توده های زمین و خطوط زبانی، فرهنگی و نژادی کشیده می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Markby, taking off his overcoat and sticking it haphazardly over a peg, grunted.
[ترجمه گوگل]مارکبی در حالی که پالتویش را درآورد و به طور تصادفی آن را روی یک میخ چسباند، غرغر کرد
[ترجمه ترگمان]در حالی که پالتو خود را در می آورد و با نظم و ترتیب آن را بدون نظم و ترتیب فرو می داد، زیر لب گفت:
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Initially these were organized rather haphazardly with little serious attempt to match contributions to prospective claims on the funds.
[ترجمه گوگل]در ابتدا اینها به طور تصادفی و با تلاش جدی اندکی برای تطبیق مشارکت با ادعاهای احتمالی در مورد وجوه سازماندهی شدند
[ترجمه ترگمان]در ابتدا این پروژه ها به طور اتفاقی با تلاش جدی و جدی برای انطباق با مشارکت در مطالبات بالقوه در مورد بودجه سازماندهی شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The pundits dip haphazardly into the lucky dip.
[ترجمه گوگل]کارشناسان به طور اتفاقی در شیب خوش شانس فرو می روند
[ترجمه ترگمان]متخصصان به طور اتفاقی در شیب خوش شانس فرو می روند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Only occasional flakes came haphazardly down like white sifts of charred paper when a chimney is on fire.
[ترجمه گوگل]وقتی دودکشی آتش می‌گیرد، فقط گه‌گاهی تکه‌هایش مثل الک‌های سفید کاغذ زغالی به‌طور تصادفی پایین می‌آمدند
[ترجمه ترگمان]فقط گاهی اوقات دانه های برف مانند یک تکه کاغذ سفیدی از روی بخاری به پایین سرازیر می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Natural languages arise unconsciously, haphazardly, while artificial languages lack expressiveness.
[ترجمه گوگل]زبان‌های طبیعی ناخودآگاه و به‌طور تصادفی به وجود می‌آیند، در حالی که زبان‌های مصنوعی فاقد بیان‌پذیری هستند
[ترجمه ترگمان]زبان های طبیعی به طور ناخودآگاه، به طور تصادفی و به طور تصادفی بوجود می آیند، در حالی که زبان های مصنوعی فاقد بیانگری هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Tears rose haphazardly to her eyes as she watched the sequence of silent film Alexei showed her in the now darkened room.
[ترجمه Faezeh] به دلیل تماشای سکانس فیلم صامتی که الکسی در اتاق تازه تاریک شده به اون نشان داد، ناخوداگاه گریه کرد.
|
[ترجمه گوگل]با تماشای سکانس فیلم صامتی که الکسی در اتاقی که اکنون تاریک شده بود به او نشان داد، اشک به طور ناگهانی به چشمانش سرازیر شد
[ترجمه ترگمان]در حالی که دنباله فیلم صامت آلکسی را که در آن اتاق تاریک بود تماشا می کرد، اشک به چشم او بلند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The magazines, strewn haphazardly over various sections of shelving, served to divert her temporarily.
[ترجمه گوگل]مجلات که به طور تصادفی بر روی بخش‌های مختلف قفسه‌ها پراکنده شده بودند، به‌طور موقت او را منحرف کردند
[ترجمه ترگمان]این مجله، که به طور نامنظم در بخش های مختلف of پخش شده بود، به طور موقت او را سرگرم می داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. And that means fiddly switches scattered haphazardly across the dash and centre console like bits of shot fired from a blunderbuss.
[ترجمه گوگل]و این بدان معناست که سوئیچ‌های بی‌نقص به طور تصادفی در داشبورد و کنسول وسط پراکنده شده‌اند، مانند تکه‌هایی از شلیک از یک اتوبوس اشتباه
[ترجمه ترگمان]و این به این معنی است که سوئیچ پرزحمت به طور اتفاقی روی داشبورد و کنسول مرکزی پخش شد، مثل تکه های شلیک شده از یک تفنگ
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Cardboard folders of stamps lay haphazardly within my reach.
[ترجمه گوگل]پوشه های مقوایی تمبرها به طور تصادفی در دسترس من قرار داشتند
[ترجمه ترگمان]دفترچه تمبر پستی بدون نظم و ترتیبی در دسترس من قرار داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• by chance, randomly, arbitrarily; carelessly, without order

پیشنهاد کاربران

اتفاقی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : haphazardness
✅️ صفت ( adjective ) : haphazard
✅️ قید ( adverb ) : haphazardly
با توجه به لغت carelessly میشه فهمید ( با بی دقتی ) هم معنی میده و فک کنم درسته
چیزی که من تو یه کلیپ دیدم :
merging haphazardly
اینجا merge یعنی از جاده فرعی به جاده اصلی وارد شدن
بدون طرح و نقشه قبلی/ بدون حساب و کتاب
سرسری
تصادفی، الابختگی
دلبخواهی، تصادفی
تصادفی
به طور اتفاقی، بر حسب تصادف/اتفاق

بطور بی نظم

بپرس