صفت ( adjective )
• : تعریف: not organized or based on reason or logic; without aim or purpose.
• مترادف: erratic, illogical, unmethodical, unsystematic
• متضاد: methodical
• مشابه: aimless, arbitrary, careless, desultory, disordered, hit-or-miss, random, slapdash, sloppy
• مترادف: erratic, illogical, unmethodical, unsystematic
• متضاد: methodical
• مشابه: aimless, arbitrary, careless, desultory, disordered, hit-or-miss, random, slapdash, sloppy
- She has a haphazard way of doing the job, but at least she gets it done.
[ترجمه گوگل] او روشی نامنظم برای انجام کار دارد، اما حداقل آن را انجام می دهد
[ترجمه ترگمان] اون یه راه تصادفی داره که کارش رو انجام بده، اما حداقل کاری که کرده رو انجام میده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون یه راه تصادفی داره که کارش رو انجام بده، اما حداقل کاری که کرده رو انجام میده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The locker was filled with a haphazard pile of papers and books.
[ترجمه مرضیه] قفسه باکتابها وکاغذهای بهم ریخته پرشده بود|
[ترجمه گوگل] کمد پر از انبوه کاغذ و کتاب بود[ترجمه ترگمان] داخل کمد پر از کاغذ و کتاب و کتاب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
• : تعریف: by chance; haphazardly.
• مترادف: erratically, illogically, unmethodically, unsystematically
• مشابه: slapdash
• مترادف: erratically, illogically, unmethodically, unsystematically
• مشابه: slapdash
- As he undressed, he threw his clothes haphazard on the floor.
[ترجمه گوگل] در حالی که لباسش را در می آورد، لباس هایش را به طور تصادفی روی زمین انداخت
[ترجمه ترگمان] وقتی لباسش را درآورد، لباس های خود را روی زمین انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی لباسش را درآورد، لباس های خود را روی زمین انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: haphazardness (n.)
مشتقات: haphazardness (n.)
• : تعریف: chance or accident.
• مترادف: accident, chance, coincidence, happenstance
• مشابه: fortune, luck, serendipity
• مترادف: accident, chance, coincidence, happenstance
• مشابه: fortune, luck, serendipity