فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: hangs, hanging, hung
حالات: hangs, hanging, hung
• (1) تعریف: to suspend from a point above.
• مترادف: suspend
• مشابه: dangle, drape, hook, loop up, lop
• مترادف: suspend
• مشابه: dangle, drape, hook, loop up, lop
- They hung the new curtains in the kitchen.
[ترجمه گوگل] پرده های جدید را در آشپزخانه آویزان کردند
[ترجمه ترگمان] پرده ها را در آشپزخانه اویزان کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پرده ها را در آشپزخانه اویزان کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Let's hang the paper lanterns for the party.
[ترجمه رضا] صفحه کشیدنم افزاربرنامه های گوشی|
[ترجمه گوگل] بیایید فانوس های کاغذی را برای مهمانی آویزان کنیم[ترجمه ترگمان] بیاید برای جشن فانوس های کاغذی نصب کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to put up or affix.
• مشابه: affix, attach, hook, mount, post
• مشابه: affix, attach, hook, mount, post
- Let's hang this picture on the wall.
[ترجمه گوگل] بیایید این عکس را به دیوار آویزان کنیم
[ترجمه ترگمان] بیا این عکس رو روی دیوار نصب کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بیا این عکس رو روی دیوار نصب کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to kill (someone) by suspending from a rope tied around the neck. (Uses "hanged" as the past tense and past participle.)
• مترادف: gibbet
• مشابه: execute, garrote, lynch, strangle, truss up
• مترادف: gibbet
• مشابه: execute, garrote, lynch, strangle, truss up
- They hanged him for murder.
[ترجمه گوگل] او را به جرم قتل به دار آویختند
[ترجمه ترگمان] او را به خاطر قتل دار زدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او را به خاطر قتل دار زدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to allow to droop or sag.
• مترادف: bow, droop, slouch
• مشابه: bend, drop, loll, lower, sag, sink, stoop
• مترادف: bow, droop, slouch
• مشابه: bend, drop, loll, lower, sag, sink, stoop
- He hung his head in shame.
[ترجمه گوگل] از شرم سرش را پایین انداخت
[ترجمه ترگمان] سرش را با شرم تکان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سرش را با شرم تکان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to keep (a jury) from rendering a decision by voting against the majority; deadlock.
• مترادف: deadlock
• مشابه: stalemate, stall
• مترادف: deadlock
• مشابه: stalemate, stall
- It was his vote that hung the jury.
[ترجمه اصغر عابدی] رای او نظرهیئت منصفه را معلق کرد|
[ترجمه گوگل] رای او بود که هیئت منصفه را آویزان کرد[ترجمه ترگمان] رای اون بود که هیات منصفه رو قطع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: hang around, hang on, hang up
عبارات: hang around, hang on, hang up
• (1) تعریف: to be suspended.
• مشابه: dangle, drag, drape, droop, fall, loll, lop, overhang, poise
• مشابه: dangle, drag, drape, droop, fall, loll, lop, overhang, poise
- The swing hung from a big branch on the old tree.
[ترجمه گوگل] تاب از شاخه بزرگی روی درخت پیر آویزان بود
[ترجمه ترگمان] تاب شاخه بزرگی روی درخت کهن سال آویزان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تاب شاخه بزرگی روی درخت کهن سال آویزان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to lean over or out of.
• مترادف: dangle, lean, overhang, stretch
• مشابه: arch, bend, extend, loll, reach
• مترادف: dangle, lean, overhang, stretch
• مشابه: arch, bend, extend, loll, reach
- He hung out of the window.
[ترجمه گوگل] از پنجره آویزان شد
[ترجمه ترگمان] از پنجره بیرون رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از پنجره بیرون رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to die by hanging.
• مترادف: swing
• مترادف: swing
- You're going to hang for your crimes someday.
[ترجمه گوگل] روزی به خاطر جنایات خود اعدام خواهید شد
[ترجمه ترگمان] یه روزی می خو ای به خاطر مرگت صبر کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یه روزی می خو ای به خاطر مرگت صبر کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to depend.
• مترادف: depend, hinge, lean
• مشابه: rely, ride, turn
• مترادف: depend, hinge, lean
• مشابه: rely, ride, turn
- The outcome hangs on what she will say.
[ترجمه گوگل] نتیجه بستگی به این دارد که او چه خواهد گفت
[ترجمه ترگمان] نتیجه این است که او چه خواهد گفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نتیجه این است که او چه خواهد گفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to delay or hesitate; be undecided.
• مترادف: delay, hesitate, vacillate, waver
• مشابه: flounder, procrastinate
• مترادف: delay, hesitate, vacillate, waver
• مشابه: flounder, procrastinate
• (6) تعریف: to be suspended or float in the air.
• مترادف: float, hover
• مشابه: drift, fly, glide, overhang, poise, waft
• مترادف: float, hover
• مشابه: drift, fly, glide, overhang, poise, waft
- The giant balloon hung over the spectators.
[ترجمه گوگل] بادکنک غول پیکر بالای تماشاگران آویزان شد
[ترجمه ترگمان] بالن عظیمی بالای تماشاگران آویزان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بالن عظیمی بالای تماشاگران آویزان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: to pay very close attention.
• مشابه: eat up
• مشابه: eat up
- The crowd hung on his every word.
[ترجمه Alireza] جمعیت به حرف های او متکی شدند|
[ترجمه بلوط] جمعیت غرق/جذب سخنان او شدند.|
[ترجمه گوگل] جمعیت به تک تک کلمات او آویزان بودند[ترجمه ترگمان] همه به حرف او گوش می دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: to be on display, esp. in a museum or gallery.
• (9) تعریف: of a jury, to not be able to render a verdict.
• مترادف: deadlock
• مشابه: stalemate, stall
• مترادف: deadlock
• مشابه: stalemate, stall
اسم ( noun )
عبارات: hang out
عبارات: hang out
• (1) تعریف: the manner in which something hangs.
• مترادف: drape, line
• مشابه: contour, shape, style
• مترادف: drape, line
• مشابه: contour, shape, style
- I don't like the uneven hang of this dress.
[ترجمه بلوط] این لباس خوش فرم نیست.|
[ترجمه گوگل] من آویزان ناهموار این لباس را دوست ندارم[ترجمه ترگمان] من از این لباس کوتاه خوشم نمی اید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: (informal) the gist of how to do something; knack.
• مترادف: feel, knack
• مشابه: gist, idea, know-how, skill
• مترادف: feel, knack
• مشابه: gist, idea, know-how, skill
- He's finally got the hang of horseback riding.
[ترجمه صبرا] بالاخره قلق اسب سواری دستش اومد.|
[ترجمه گوگل] او بالاخره به اسب سواری دست یافت[ترجمه ترگمان] بالاخره اسب را سوار بر اسب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید