اسم ( noun )
• (1) تعریف: a disability or disadvantage that acts as an impediment or limitation.
• مترادف: disability, disadvantage
• متضاد: advantage, asset
• مشابه: check, constraint, curb, drawback, encumbrance, hindrance, impediment, limitation, restraint
• مترادف: disability, disadvantage
• متضاد: advantage, asset
• مشابه: check, constraint, curb, drawback, encumbrance, hindrance, impediment, limitation, restraint
- She would not allow her deafness to be a handicap to her becoming an actress.
[ترجمه مهران] او اجازه نمی دهد معلولیت ناشنوایی مانع هنرپیشه شدنش شود|
[ترجمه گوگل] او اجازه نمیدهد ناشنواییاش مانعی برای بازیگر شدنش باشد[ترجمه ترگمان] او اجازه نداد که ناشنوایی او یک نقص برای تبدیل شدن به یک بازیگر باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His apartment is adapted to accommodate his physical handicap.
[ترجمه مهران] اپارتمان اش بگونه ای تجهیز شده که با معلولیت فیزیکی اش متناسب باشد|
[ترجمه گوگل] آپارتمان او برای تطابق با معلولیت جسمی او مناسب سازی شده است[ترجمه ترگمان] آپارتمان او برای تطبیق با نقص فیزیکی اش تطبیق داده شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Shyness can be a handicap in business.
[ترجمه Sina] خجالتی بودن میتواند به عنوان یک مانعی در تجارت باشد .|
[ترجمه گوگل] کمرویی می تواند یک نقص در تجارت باشد[ترجمه ترگمان] خجالت می تواند یک نقص در کسب وکار باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her inability to work quickly was a handicap when taking timed exams.
[ترجمه گوگل] ناتوانی او در کار سریع یک نقص در هنگام شرکت در امتحانات زمان بندی شده بود
[ترجمه ترگمان] ناتوانی او در کار به سرعت یک نقص بود زمانی که امتحانات زمان دار مطرح کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ناتوانی او در کار به سرعت یک نقص بود زمانی که امتحانات زمان دار مطرح کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: an advantage or disadvantage placed on a competitor in a race or contest so as to equalize the chances for success among all the participants.
• مشابه: advantage, disadvantage, head start
• مشابه: advantage, disadvantage, head start
- Runners over the age of sixty were given a head start as a handicap.
[ترجمه گوگل] به دونده های بالای شصت سال به عنوان یک معلول یک شروع برتر داده شد
[ترجمه ترگمان] Runners بیش از شصت سال به عنوان یک نقص در نظر گرفته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] Runners بیش از شصت سال به عنوان یک نقص در نظر گرفته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a race or contest in which such advantages or disadvantages are given.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: handicaps, handicapping, handicapped
حالات: handicaps, handicapping, handicapped
• (1) تعریف: to put at a disadvantage; hinder or impede.
• مترادف: hamper, hinder, impede, shackle
• متضاد: help
• مشابه: burden, disable, disadvantage, encumber, impair, incapacitate, restrain, saddle
• مترادف: hamper, hinder, impede, shackle
• متضاد: help
• مشابه: burden, disable, disadvantage, encumber, impair, incapacitate, restrain, saddle
- Her lack of confidence handicapped her in job interviews.
[ترجمه گوگل] عدم اعتماد به نفس او را در مصاحبه های شغلی ناتوان کرد
[ترجمه ترگمان] عدم اعتماد به نفس در مصاحبه های شغلی او را معلول کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] عدم اعتماد به نفس در مصاحبه های شغلی او را معلول کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to assign an advantage or disadvantage to, in a race or contest.
• مترادف: weight
• مشابه: equalize, standardize
• مترادف: weight
• مشابه: equalize, standardize
• (3) تعریف: in sports and esp. horse racing, to attempt to predict the winner of (a contest), or to assign odds to (the contestants) as to their chances of winning or losing.
• مشابه: weight
• مشابه: weight