handcuff

/ˈhændˌkəf//ˈhændkʌf/

معنی: بخو، دست بند اهنین، دستبند زدن
معانی دیگر: دستبند زدن به، بخو کردن، (کار یا فعالیت را) لنگ کردن، بند آوردن، مخل شدن، دست وانه

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: one of two ring-shaped metal restraints that can be locked around a prisoner's wrists, usu. connected to each other by a short chain or bar.
مشابه: manacle
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: handcuffs, handcuffing, handcuffed
(1) تعریف: to restrain by using handcuffs.
مشابه: manacle

(2) تعریف: to render powerless or ineffective.

- His ambition was handcuffed by his lack of education.
[ترجمه گوگل] جاه طلبی او به دلیل نداشتن تحصیلات دستبند زده شد
[ترجمه ترگمان] جاه طلبی او به دلیل نبود آموزش و پرورش دست به دست هم داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. A policeman snapped handcuffs around his wrists.
[ترجمه bahar_farzin46613] یک پلیس دستبند دستگیری را دور مچ او بست
|
[ترجمه گوگل]یک پلیس دستبندهای دور مچ دستش را بست
[ترجمه ترگمان]یک پلیس با دست بند به دور مچ دستش دست بند زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The accused entered the courtroom handcuffed to two police officers.
[ترجمه nika] متهم درحالی که دستانش به دستان دو افسر پلیس دستبند شده بود، وارد دادگاه شد.
|
[ترجمه گوگل]متهم با دستبند به دو مامور پلیس وارد دادگاه شد
[ترجمه ترگمان]متهم با دست بند به دادگاه وارد شد و دو افسر پلیس را دستگیر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The policeman slipped a pair of handcuffs on his wrists.
[ترجمه .] .
|
[ترجمه گوگل]پلیس یک جفت دستبند را روی مچ دستش زد
[ترجمه ترگمان]پلیس یک جفت دست بند روی مچ دستش گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He was led away to jail in handcuffs.
[ترجمه گوگل]او را با دستبند به زندان بردند
[ترجمه ترگمان] دست بند به دست به زندان برده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. They put handcuffs on the two men and led them away.
[ترجمه گوگل]آنها به این دو مرد دستبند زدند و آنها را بردند
[ترجمه ترگمان]دست بند را روی دو مرد گذاشتند و آن ها را به کناری بردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He was taken away in handcuffs.
[ترجمه One] او دست بند را گرفته بود
|
[ترجمه گوگل]او را با دستبند بردند
[ترجمه ترگمان] اون دست بند رو به دست گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The police officer clicked a pair of handcuffs around his wrists.
[ترجمه گوگل]افسر پلیس یک جفت دستبند را دور مچ دستش زد
[ترجمه ترگمان]افسر پلیس یک جفت دست بند را دور مچ او قفل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He was brought into the room handcuffed.
[ترجمه محمد] او با دست بند وارد اتاق شد.
|
[ترجمه گوگل]او را با دستبند به اتاق آوردند
[ترجمه ترگمان]دست بند به دست وارد اتاق شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She was taken to the police station in handcuffs.
[ترجمه Shayan] او درحالى که دستبند داشت وارد اداره پلیس شد
|
[ترجمه گوگل]او را با دستبند به کلانتری بردند
[ترجمه ترگمان] اون با دست بند به اداره پلیس برده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The police clapped the handcuffs on the man before he could escape.
[ترجمه گوگل]پلیس قبل از اینکه مرد بتواند فرار کند، دستبند به او زد
[ترجمه ترگمان]پلیس دست بند را پیش از آن که بتواند از آن فرار کند دست زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. A policeman put handcuffs on the suspect.
[ترجمه گوگل]یک پلیس به مظنون دستبند زد
[ترجمه ترگمان]پلیس دست بند را روی مظنون گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Police handcuffed him and hauled him off to jail.
[ترجمه گوگل]پلیس به او دستبند زد و او را به زندان برد
[ترجمه ترگمان]پلیس به او دست بند زده و او را به زندان کشاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He was handcuffed to a policeman.
[ترجمه Amir Hossein] او به افسر پلیس دستبند زده بود
|
[ترجمه گوگل]او را به یک پلیس دستبند زده بودند
[ترجمه ترگمان]دست بند به دست پلیس بسته شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He was brought into the court in handcuffs.
[ترجمه گوگل]او را با دستبند به دادگاه آوردند
[ترجمه ترگمان] اون با دست بند به دادگاه برده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She was led away in handcuffs.
[ترجمه Amir Hossein] او را با دستبند به سمت دادگاه راهی کرد
|
[ترجمه گوگل]او را با دستبند هدایت کردند
[ترجمه ترگمان]دست بند را به دست گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بخو (اسم)
fetter, manacle, handcuff

دست بند اهنین (اسم)
handcuff

دستبند زدن (فعل)
manacle, handcuff, handfast

انگلیسی به انگلیسی

• ring-shaped shackle placed on the wrist to bind or restrain, manacle
restrain with handcuffs (ring-shaped shackles for the wrists)
handcuffs are two metal rings linked by a short chain which are locked round a prisoner's wrists.
if you handcuff someone, you put handcuffs around their wrists.

پیشنهاد کاربران

دستبند زدن
مثال:
he was handcuffed to a warden
او در برابر یک رئیس زندان دستبند زده شده بود.
دستگیر کردن
دستبندیدن.
دستبندی که برای زندانی ها استفاده میشه دستبند زدن هم معنی میشه
کانون زبان
handcuff دستبند زدن

handcuffs دستبند
A pair off metal rings with a chain that is put around the wrists of prisoners

دستبندی که برای جنایتکار ها استفاده می شود

بپرس