اسم ( noun )
عبارات: under the hammer
عبارات: under the hammer
• (1) تعریف: a hand tool having a solid, heavy head set across a handle and used to pound, indent, or beat metal, nails, or the like into shape or place, or any similar device.
• مشابه: beetle, claw, fuller, gavel, mallet, maul, sledgehammer
• مشابه: beetle, claw, fuller, gavel, mallet, maul, sledgehammer
• (2) تعریف: any of various mallets or levers that strike to produce a sound, as on a piano or doorbell.
• مترادف: mallet
• مشابه: lever, striker
• مترادف: mallet
• مشابه: lever, striker
• (3) تعریف: the part of a firearm that strikes and causes the discharge.
• مترادف: cock
• مترادف: cock
• (4) تعریف: a sixteen-pound metal ball, attached by a wire to a grip, that is thrown for distance in a field event.
• مشابه: cock
• مشابه: cock
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: hammers, hammering, hammered
حالات: hammers, hammering, hammered
• (1) تعریف: to hit or strike with, or as though with, a hammer; pound or pummel.
• مترادف: beat, pound
• مشابه: batter, bludgeon, clobber, club, cudgel, nail, pommel, pummel, strike
• مترادف: beat, pound
• مشابه: batter, bludgeon, clobber, club, cudgel, nail, pommel, pummel, strike
- He hammered nails into the wood.
[ترجمه Lm] او میخ ها را به چوب، چکش کرد|
[ترجمه گوگل] او میخ ها را به چوب کوبید[ترجمه ترگمان] ناخن هایم را توی چوب فرو کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She hammered the table with her fists.
[ترجمه گوگل] با مشتش روی میز کوبید
[ترجمه ترگمان] با مشت میز را کوبید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با مشت میز را کوبید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to hit repeatedly and forcefully.
- The hard rain hammered the roof.
[ترجمه گوگل] باران شدید سقف را چکش کرد
[ترجمه ترگمان] باران سخت به سقف کوبیده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] باران سخت به سقف کوبیده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The soldiers' boots hammered the pavement.
[ترجمه گوگل] چکمه های سربازان سنگفرش را می کوبند
[ترجمه ترگمان] سربازان در پیاده رو به صدا درآمدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سربازان در پیاده رو به صدا درآمدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to cause to be in a certain condition by hammering.
- The piece of metal stuck out, but she hammered it flat.
[ترجمه گوگل] تکه فلز بیرون آمد، اما او آن را صاف کوبید
[ترجمه ترگمان] تکه فلز فرو ریخت، اما آن را صاف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تکه فلز فرو ریخت، اما آن را صاف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to fasten with hammer and nails.
• مترادف: nail
• مشابه: fasten, tack
• مترادف: nail
• مشابه: fasten, tack
- They've been hammering the new shingles all morning.
[ترجمه گوگل] آنها تمام صبح زونا جدید را چکش کرده اند
[ترجمه ترگمان] آن ها تمام صبح مشغول کوبیدن shingles جدید بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها تمام صبح مشغول کوبیدن shingles جدید بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to shape or decorate (metal or the like) with a hammer.
• مترادف: beat, forge
• مشابه: cast, coin, form, found, mold, shape
• مترادف: beat, forge
• مشابه: cast, coin, form, found, mold, shape
- She hammered the metal into the shape of a leaf.
[ترجمه گوگل] او فلز را به شکل یک برگ چکش کرد
[ترجمه ترگمان] او فلز را به شکل برگی کوبید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او فلز را به شکل برگی کوبید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to construct or bring about (an agreement or settlement) with force or energy (often fol. by out).
• مترادف: forge
• مشابه: chisel, fashion, make
• مترادف: forge
• مشابه: chisel, fashion, make
- The two sides finally hammered out an agreement over the weekend.
[ترجمه گوگل] دو طرف سرانجام در آخر هفته به توافق رسیدند
[ترجمه ترگمان] این دو طرف در نهایت در آخر هفته توافق نامه ای را امضا کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این دو طرف در نهایت در آخر هفته توافق نامه ای را امضا کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: to present forcefully or with lasting effect, as though with the strong or repeated blows of a hammer.
• مترادف: drive, pound, ram
• مشابه: blast, force, persist in, press, thrust
• مترادف: drive, pound, ram
• مشابه: blast, force, persist in, press, thrust
- He hammered home his argument.
[ترجمه گوگل] او استدلال خود را به خانه کوبید
[ترجمه ترگمان] و با چکش استدلال خود را به سوی خانه می کوفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] و با چکش استدلال خود را به سوی خانه می کوفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: hammerlike (adj.), hammerer (n.)
مشتقات: hammerlike (adj.), hammerer (n.)
• (1) تعریف: to strike with, or as if with, a hammer.
• مترادف: beat, pound
• مشابه: batter, strike
• مترادف: beat, pound
• مشابه: batter, strike
- He hammered on the door with his umbrella.
[ترجمه امیر علی] چکش زدن به چیزی یا کسی|
[ترجمه گوگل] با چترش روی در کوبید[ترجمه ترگمان] با چتر خود به در کوبید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to work away at something with effort or persistence, as if by repeated pounding.
• مترادف: pound, strike
• مشابه: batter, drive
• مترادف: pound, strike
• مشابه: batter, drive
- The lawyer hammered at the witness with question after question.
[ترجمه گوگل] وکیل با سوال پشت سوال به شاهد ضربه زد
[ترجمه ترگمان] وکیل با یک سوال پس از پرسش به شاهد جواب داد:
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وکیل با یک سوال پس از پرسش به شاهد جواب داد:
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to pound like a hammer.
• مترادف: beat, pound
• مشابه: pulsate, throb
• مترادف: beat, pound
• مشابه: pulsate, throb
- His heart hammered against his ribs.
[ترجمه گوگل] قلبش به دنده هایش کوبید
[ترجمه ترگمان] قلبش به سینه می کوبید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قلبش به سینه می کوبید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید