hammer

/ˈhæmər//ˈhæmə/

معنی: چخماق، چکش، پتک، استخوان چکشی، میخ زننده، خوراک رایگان، چکش زدن، سخت کوشیدن، پتک زدن، کوبیدن، ضربت زدن
معانی دیگر: (چندین بار) با چکش زدن، چکش کاری کردن، کوبیدن (باچکش)، با چکش ساختن یا محکم کردن، (با چکش زنی) ساختن، (مجازی) با زور یا ضربه وارد (چیزی) کردن، چپاندن، تپاندن، چکش وار زدن، له و لورده کردن، خایسک، مطرق، مطرقه، کدینه، کوبن، (هرچیز چکش مانند) چکشک، (سلاح آتشین) چخماق، ضارب، کوبه، سنگ شکن، کلوخ کوب، (پیانو) زخمه، سکافه، (میله ی سرقلمبه در وسط ناقوس و زنگ که آن را به صدا در می آورد) چکش ناقوس، (در حراج ها) چکش حراجگر، (کالبدشناسی - یکی از سه استخوان گوش میانی) چکش (malleus هم می گویند)، (مسابقات دو و میدانی) پرتاب چکش

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: under the hammer
(1) تعریف: a hand tool having a solid, heavy head set across a handle and used to pound, indent, or beat metal, nails, or the like into shape or place, or any similar device.
مشابه: beetle, claw, fuller, gavel, mallet, maul, sledgehammer

(2) تعریف: any of various mallets or levers that strike to produce a sound, as on a piano or doorbell.
مترادف: mallet
مشابه: lever, striker

(3) تعریف: the part of a firearm that strikes and causes the discharge.
مترادف: cock

(4) تعریف: a sixteen-pound metal ball, attached by a wire to a grip, that is thrown for distance in a field event.
مشابه: cock
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: hammers, hammering, hammered
(1) تعریف: to hit or strike with, or as though with, a hammer; pound or pummel.
مترادف: beat, pound
مشابه: batter, bludgeon, clobber, club, cudgel, nail, pommel, pummel, strike

- He hammered nails into the wood.
[ترجمه Lm] او میخ ها را به چوب، چکش کرد
|
[ترجمه گوگل] او میخ ها را به چوب کوبید
[ترجمه ترگمان] ناخن هایم را توی چوب فرو کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She hammered the table with her fists.
[ترجمه گوگل] با مشتش روی میز کوبید
[ترجمه ترگمان] با مشت میز را کوبید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to hit repeatedly and forcefully.

- The hard rain hammered the roof.
[ترجمه گوگل] باران شدید سقف را چکش کرد
[ترجمه ترگمان] باران سخت به سقف کوبیده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The soldiers' boots hammered the pavement.
[ترجمه گوگل] چکمه های سربازان سنگفرش را می کوبند
[ترجمه ترگمان] سربازان در پیاده رو به صدا درآمدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to cause to be in a certain condition by hammering.

- The piece of metal stuck out, but she hammered it flat.
[ترجمه گوگل] تکه فلز بیرون آمد، اما او آن را صاف کوبید
[ترجمه ترگمان] تکه فلز فرو ریخت، اما آن را صاف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to fasten with hammer and nails.
مترادف: nail
مشابه: fasten, tack

- They've been hammering the new shingles all morning.
[ترجمه گوگل] آنها تمام صبح زونا جدید را چکش کرده اند
[ترجمه ترگمان] آن ها تمام صبح مشغول کوبیدن shingles جدید بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to shape or decorate (metal or the like) with a hammer.
مترادف: beat, forge
مشابه: cast, coin, form, found, mold, shape

- She hammered the metal into the shape of a leaf.
[ترجمه گوگل] او فلز را به شکل یک برگ چکش کرد
[ترجمه ترگمان] او فلز را به شکل برگی کوبید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to construct or bring about (an agreement or settlement) with force or energy (often fol. by out).
مترادف: forge
مشابه: chisel, fashion, make

- The two sides finally hammered out an agreement over the weekend.
[ترجمه گوگل] دو طرف سرانجام در آخر هفته به توافق رسیدند
[ترجمه ترگمان] این دو طرف در نهایت در آخر هفته توافق نامه ای را امضا کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: to present forcefully or with lasting effect, as though with the strong or repeated blows of a hammer.
مترادف: drive, pound, ram
مشابه: blast, force, persist in, press, thrust

- He hammered home his argument.
[ترجمه گوگل] او استدلال خود را به خانه کوبید
[ترجمه ترگمان] و با چکش استدلال خود را به سوی خانه می کوفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: hammerlike (adj.), hammerer (n.)
(1) تعریف: to strike with, or as if with, a hammer.
مترادف: beat, pound
مشابه: batter, strike

- He hammered on the door with his umbrella.
[ترجمه امیر علی] چکش زدن به چیزی یا کسی
|
[ترجمه گوگل] با چترش روی در کوبید
[ترجمه ترگمان] با چتر خود به در کوبید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to work away at something with effort or persistence, as if by repeated pounding.
مترادف: pound, strike
مشابه: batter, drive

- The lawyer hammered at the witness with question after question.
[ترجمه گوگل] وکیل با سوال پشت سوال به شاهد ضربه زد
[ترجمه ترگمان] وکیل با یک سوال پس از پرسش به شاهد جواب داد:
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to pound like a hammer.
مترادف: beat, pound
مشابه: pulsate, throb

- His heart hammered against his ribs.
[ترجمه گوگل] قلبش به دنده هایش کوبید
[ترجمه ترگمان] قلبش به سینه می کوبید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. hammer and sickle
داس و چکش

2. hammer (away) at
1- مداوما و با حرارت و اشتیاق کار کردن

3. hammer and tongs
با تمام نیرو،با شدت تمام

4. hammer out
1- (با چکش کاری) شکل دادن به،ساختن 2- (باچکش زدن) صاف کردن 3- بیرون آوردن (باچکش) 4- به توافق رسیدن

5. a hammer and chisel
چکش و اسکنه (قلم)

6. planishing hammer
چکش صافکاری

7. to hammer an idea into someone's head
عقیده ای را به زور وارد سر کسی کردن

8. a drop hammer
چکش سقوطی

9. a mechanical hammer
چکش ماشینی

10. with his hammer he drove the peg into the hole
باچکش میخ چوبی را به داخل سوراخ راند.

11. under the hammer
در معرض حراج

12. fetch me a hammer
برو یک چکش برام بیار.

13. he took the hammer firmly by the handle
دسته ی چکش را محکم گرفت.

14. the ring of hammer upon anvil
صدای دینگ چکش بر روی سندان

15. they hit the hammer on the anvil uselessly
بیهوده چکش را بر سندان می کوبند.

16. the claw of a hammer
قلابه (یا میخ کش) چکش

17. the head of a hammer
سرچکش (در برابر دسته ی آن)

18. the noise of a hammer
صدای چکش

19. the secret police would hammer on some doors late at nights
شب ها دیر وقت پلیس مخفی بعضی درها را می زد.

20. to strike a nail with a hammer
میخ را با چکش کوبیدن

21. you can't dint it even with a hammer
حتی با چکش هم نمی توان آن را غر کرد.

22. he drove in the nails with a big hammer
او میخ را با چکش بزرگی می کوبید.

23. he gave the board a lick with the hammer
با چکش ضربه ی محکمی به تخته زد.

24. to drive a wedge into a log with a hammer
با چکش گوه را به درون کنده راندن

25. he knocked the nail all the way in with one hammer blow
با یک ضربه ی چکش میخ را تا ته فرو کرد (کوبید).

26. they had beaten his head to a jelly with a hammer
سرش را با چکش له و لورده کرده بودند.

27. The machine can hammer out metal very thin.
[ترجمه گوگل]دستگاه می تواند فلز را بسیار نازک چکش کند
[ترجمه ترگمان]دستگاه می تواند فلز را خیلی نازک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. The only tools in the house are a hammer and a saw.
[ترجمه گوگل]تنها ابزار موجود در خانه چکش و اره است
[ترجمه ترگمان]تنها ابزار در خانه چکش و یک چکش هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. I think we can hammer out a solution.
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم ما می توانیم یک راه حل پیدا کنیم
[ترجمه ترگمان]من فکر می کنم ما می توانیم یک راه حل را حل کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. Each blow of the hammer removed a great chunk of plaster.
[ترجمه گوگل]هر ضربه چکش یک تکه بزرگ از گچ را از بین می برد
[ترجمه ترگمان]هر ضربه چکش تکه بزرگی از گچ را بیرون می آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

چخماق (اسم)
hammer, flint, gunlock

چکش (اسم)
mallet, hammer, tup

پتک (اسم)
sledgehammer, mallet, hammer

استخوان چکشی (اسم)
hammer

میخ زننده (اسم)
hammer

خوراک رایگان (اسم)
hammer

چکش زدن (فعل)
mallet, hammer

سخت کوشیدن (فعل)
hammer

پتک زدن (فعل)
hammer

کوبیدن (فعل)
grind, stub, forge, beat, thrash, fustigate, mallet, ram, berry, knock, pummel, flail, drive, bruise, stave, hammer, frap, pash, smite, nail, pound, thresh, whang

ضربت زدن (فعل)
strike, bump, bob, jab, contuse, hammer, inflict, sock

تخصصی

[عمران و معماری] چکش - کوبنده
[کامپیوتر] چکش
[مهندسی گاز] چکش، چکش زدن، ضربت زدن
[نفت] چکش

انگلیسی به انگلیسی

• tool with a hard solid head (used to beat, pound, drive nails, etc.)
hit or strike with a hammer; forcefully persuade, argue strongly; defeat, beat (in competition, battle, etc.)
a hammer is a tool used for hitting things, consisting of a heavy piece of metal at the end of a handle.
if you hammer something, you hit it with a hammer.
if you hammer a surface or hammer on it, you hit it several times.
a hammer is also a heavy weight attached to a piece of wire, that is thrown as a sport.
if you hammer an idea into people, you keep repeating it in order to influence them.
if something is hammered, it is severely damaged; an informal use.
if you hammer out something such as an agreement or plan, you reach an agreement about it after a long or difficult discussion.

پیشنهاد کاربران

hammer ( accelerator ) . Put the hammer to the floor or we’ll be late for the wedding.
پدال گاز
hammer ( n ) ( h�mər )
hammer
hammer: چکش
انتقاد شدید کردن از کسی
واژه انگلیسی:HAMMER
واژه آلمانی:HAMMER
دارای ریشه پارسی هستند و از واژه آسمان پارسی گرفته شدند و تغییر پیدا کردند
واژه آس در گویش کهن پارسی باستان، پهلوی ( اوستایی ) و سانسکریت به چم ( معنی ) : سنگ، استوار، ایستاده، بالا بوده است.
...
[مشاهده متن کامل]

همچنین در زبانهای اسلاوی به همین چَم ( =معنی ) سنگ است.
واژه ( آس ) در پارسی پهلوی به چم سنگ بوده است و اعتقاد بر این بوده که آسمان دارای اصل و ستاره، کره های سنگی است، بنابر این واژه ( آس مان ( پسوند ) ) گفته میشده است.
در ریخت اوستایی کتاب دینی پارسیان آریایی: ASMAN
در ریخته پارسی دوران باستان: ATHANGAINA
در ریخت پارسی پهلوی: ASMAN
و در ریخت زبان خواهر پارسی یعنی زبان آریایی سانسکریت:ASHMAN
بوده است.
بسیاری از واژگان زبانهای خانواده هند و اروپایی که از ریشه واژه آسمان هستند ( مشاهده در پایین )
پَسگشت ( =مرجع ) : چنانکه در برگه68 از نبیگ ( =کتاب ) ( فرهنگ ریشه های هندواروپایی زبان پارسی آمده است ) .

hammer
ابزار آلات مختلف به انگلیسی:
toolbox = جعبه ابزار
bolt = پیچ 🔩
screw = پیچ
❗️نکته: هم screw و هم bolt به معنای پیچ هستند اما تفاوت آنها در این است که bolt به مهره و واشر برای سفت شدن نیاز دارد اما screw بدون مهره و واشر سفت می شود
...
[مشاهده متن کامل]

nut = مهره
nail = میخ
washer = واشر
screwdriver = پیچ گوشتی 🪛
Philips screwdriver = پیچ گوشتی چهارسو
flathead screwdriver / slotted screwdriver / flat blade screwdriver = پیچ گوشتی دو سو
bradawl = درفش
wrench ( American ) / spanner ( British ) = آچار
adjustable spanner ( British ) / monkey wrench ( American ) = آچار فرانسه
pipe wrench = آچار شلاقی
hammer = چکش 🔨
claw = میخ کشِ چکش
mallet = پتک
saw / handsaw = اره 🪚
chainsaw = اره برقی
circular saw = اره گرد، اره چرخی
hacksaw = اره آهن بُر
coping saw = اره مویی
two man saw = اره دو دست
ax / axe =تبر 🪓
wirecutter = سیم چین
pliers = انبردست
needle - nose pliers / long - nose pliers / snipe - nose pliers = دَم باریک
angle grinder = سنگ فرز
drill = درل
electric drill = دریل برقی
bit = مته
paint roller = غلطک رنگ زنی
utility knife = کاتر، تیغ موکت بری
file = سوهان
flashlight = چراغ قوه 🔦
plastering trowel = ماله گچ کاری، ماله کشته کشی
trowel = بیلچه
shovel = بیل
spade = بیل
❗️تفاوت بین spade و shovel را با یه سرچ ساده در گوگل می توانید مشاهده کنید
plane = رنده نجاری
spirit level = تراز، تراز سنج
vice ( British ) / vise ( American ) = گیره
❗️این گیره با گیره های معمولی که به طور روزمره از آنها استفاده می کنیم فرق دارد. عکس های آن را با سرچ در گوگل مشاهده کنید
tape measure = متر ( نواری )
rake = چنگک
wheelbarrow / barrow = فرغون

Histiles are hammering the evac site .
دشمنان دارن پایگاه عقب نشینی رو در هم می کوبن
the hammer: ( در ورزش ) پرتاب چکش
hammer ( موسیقی )
واژه مصوب: چکش
تعریف: 1. بخشی از سازوکار پیانو که به سیم ها ضربه می زند 2. نوعی کوبه که برای نواختن بر برخی سازهای کوبه ای به کار می رود
شکست دادن ( در مورد شکست های سنگین )
چَکُشیدن روی چیزی/از چکش استفاده کردن.
پُتکیدن روی چیزی/از پتک استفاده کردن.
چکش
کوبیدن
پرتاب چکش
شکست دادن
تخریب کردن ( در بلایای طبیعی )
ناخونگیر
Noun
چکش
🔨🔨🔨🔨🔨
به معنی مخ زدن هم هست
چکش

To hit or beat ( something ) repeatedly with a hammer or
similar object.
To make
And get down to engineering and help Scorty hammer things back to normal and free those trapped crewman
Star Trek TOS

His heart is hammering
قلبش تندتند می زند.
چخماق چکش و کوبیدن
چکش. پتک
نفله کردن
to hammer home
نکته یا مطلبی را مدام تکرار کردن، تلاش برای فهماندن چیزی با تکرار کردن
ضربه زدن
شکست دادن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)

بپرس