1. half a side of beef
نیم شقه ی گاو
2. half furnished
نیمه مبله
3. half of our soldiers were mowed down by intense gunfire
تیراندازی شدید نیمی از سربازان ما را درو کرد.
4. half of the captives were starved to death
نیمی از اسیران از گرسنگی مردند.
5. half past three
سه و نیم
6. half way to kashan our car ran out of juice
در نیمه راه کاشان بنزین ماشین مان تمام شد.
7. half the battle
بخش عمده ی کار،مهمترین گام در راه انجام کاری
8. a half mask covered his eyes
نیمه نقابی چشمانش را پوشانده بود.
9. not half bad
نه چندان بد (بد نیست)
10. better half
زن،زوجه،همسر
11. by half
بسیار،خیلی،به مقدار زیاد،به مقدار قابل ملاحظه
12. have half a mind to
کمی تمایل داشتن به،نسبتا متمایل بودن به
13. in half
دونیم،(تقسیم شده به) نصفه ها،نیم نیم
14. not half bad (not so bad)
(عامیانه) نه آنچنان بد،قابل قبول
15. with half a heart
با دودلی،با تردید
16. with half an ear
با توجه کم گوش کردن
17. during the half time, the coach spoke to the players
در تنفس میان دو هافتایم مربی با اعضای تیم صحبت کرد.
18. fire destroyed half of the city
حریق نصف شهر را از بین برد.
19. he flunked half of the students
او نصف شاگردان را رد کرد.
20. he tendered half of the amount he owed
او نیمی از مبلغ بدهی خود را عرضه کرد.
21. hitler annexed half of poland
هیتلر نیمی از لهستان را تصاحب کرد.
22. she estated half of her property in her nephew
نیمی از ملک خود را به برادرزاده اش بخشید.
23. she spent half an hour browsing through the chapter he had already read
او نیم ساعت فصلی را که قبلا خوانده بود جسته گریخته مرور کرد.
24. the first half of the play
نیمه ی اول بازی (مسابقه)
25. the larger half of an apple
نیمه ی بزرگتر سیب
26. the upper half of the door was glass
نیمه ی فوقانی در از شیشه بود.
27. they killed half of the captives and imprisoned the remainder
نصف اسیران را کشتند و بقیه را زندانی کردند.
28. to be half convinced
نیمه مجاب بودن
29. to be half interested
تا حدی علاقمند بودن
30. vendors occupied half of the sidewalk
دستفروشان نصف پیاده رو را اشغال کرده بودند.
31. not the half of
بخش کوچکی از،فقط کمی از
32. on the half shell
(خوراک پزی) سرو شده روی صدف
33. see with half an eye
به آسانی یادگرفتن،مثل فوت آب بلد بودن
34. a man worth half of million
مردی که نیم میلیون دارایی دارد
35. he has a half interest in this restaurant
او صاحب نصف این رستوران است (سهم او نصف این رستوران است).
36. i missed (hearing) half of what the speaker said
نیمی از آنچه را که سخنران گفت نشنیدم.
37. she is my half sister
او خواهر ناتنی من است.
38. sisters of the half blood
خواهرانی که یکی از والدین آنها مشترک است
39. the potato is half baked
سیب زمینی نیمه پخته است.
40. the russians occupied half of iran
روس ها نیمی از ایران را اشغال کردند.
41. they had ripped half of the poster off the wall
نیمی از پوستر را از دیوار جر داده بودند.
42. this bottle holds half a liter
این بطری نیم لیتر می گیرد.
43. to fill something half full
چیزی را نیمه پر کردن
44. too clever by half
(انگلیس - عامیانه - با تداعی منفی) خیلی زرنگ،مرد رند،نیرنگ باز،اهل شیله پیله
45. he laid claim to half of the company's assets
او خواستار نیمی از دارایی شرکت شد.
46. poisonous fumes have invaded half of the building
گازهای زهرین نیمی از ساختمان را فراگرفته است.
47. they had turned off half of the city's lights in order to economize
نیمی از چراغ های شهررا به منظور صرفه جویی خاموش کرده بودند.
48. a buck and a half
یک دلار و نیم
49. during mourning flags are at half mast
در دوران سوگواری پرچم ها نیمه افراشته اند.
50. he broke the wood in half
او چوب را به دو نیم کرد.
51. the disasterous fire which burned half of the city
آتش سوزی مصیبت باری که نصف شهر را سوزاند
52. three cupfuls of flour and half a cup of sugar
سه فنجان آرد و نیم فنجان شکر
53. to sell the house at half price is absolutely insane
فروش خانه به نصف قیمت دیوانگی محض است.
54. famine reduced the country's population by half
قحطی جمعیت کشور را نصف کرد.
55. he got hurt during the first half
او در نیمه ی اول (مسابقه) مصدوم شد.
56. he skimmed through the book in half an hour
او نیم ساعته کتاب را سرسری خواند.
57. near the end of the second half our team rallied and won the game 4 to 3
در اواخر نیمه ی دوم تیم ما جانفشانی بیشتری کرد و مسابقه را 4به 3 برد.
58. the earthquake busted the house in half
زلزله خانه را به دو نیم کرد.
59. the road cuts the forest in half
راه،جنگل را از وسط قطع می کند (میان بر می کند).
60. to set a record for the half mile
رکورد مسابقه ی نیم مایلی را شکستن
61. after the operation, he blacked out for half an hour
بعد از عمل جراحی نیم ساعت از حال رفت.
62. he knew he would starve before accomplishing half the distance
او می دانست که قبل از طی نصف راه دچار گرسنگی خواهد شد.
63. the samovar fell on mahvash and scalded half of her body
سماور روی مهوش افتاد و نیمی از تن او را سوزاند.
64. the shelf is two meters long and half a meter deep
تاقچه دو متر درازا و نیم متر پهنا دارد.
65. we must trim this article dow to half its size
باید این مقاله را به نصف اندازه ی آن تقلیل بدهیم.
66. within a few days, the germans conquered half of poland
آلمان ها ظرف چند روز نیمی از لهستان را تسخیر کردند.
67. you and i will pay the costs half and half
من و تو هزینه را به طور مساوی پرداخت خواهیم کرد.
68. he won a hundred dollars and gave me half
او صد دلار برد و نصف آن را به من داد.
69. go off half-cocked (or to go off at half cock)
1- (سلاح آتشین) پیش از هنگام دلخواه در رفتن (یا آتش شدن) 2- ناسنجیده عمل کردن یا سخن گفتن