haft

/ˈhæft//hɑːft/

معنی: دسته، دسته کارد، قبضه، دسته گذاشتن
معانی دیگر: (دسته ی چاقو یا تبر و غیره) دسته

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: a handle or hilt, as of a weapon or cutting tool.
مشابه: stock
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: hafts, hafting, hafted
• : تعریف: to provide with a handle or hilt, as a knife.

جمله های نمونه

1. The haft of Molassi's own knife was embedded in his throat.
[ترجمه گوگل]هفت چاقوی ملاسی در گلویش فرو رفته بود
[ترجمه ترگمان]تیغه چاقو در گلویش فرورفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The plane needs haft a day to turn round.
[ترجمه گوگل]هواپیما به هفت روز زمان نیاز دارد تا بچرخد
[ترجمه ترگمان]هواپیما به haft احتیاج دارد تا دور شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He puts haft an hour's practice in piano playing everyday.
[ترجمه گوگل]او روزانه هفت ساعت در نواختن پیانو تمرین می کند
[ترجمه ترگمان]او در نواختن پیانو هر روز یک ساعت تمرین می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Shafaq's father farmed in their village Haft Gody in Waras a district in southern Bamian and ran a restaurant in the district center.
[ترجمه گوگل]پدر شفق در روستای شان هفت گودی در ولسوالی ورس در جنوب بامیان کشاورزی می کرد و یک رستوران در مرکز ولسوالی اداره می کرد
[ترجمه ترگمان]پدر Shafaq در روستای خود Haft در Waras در جنوب Bamian پرورش یافت و رستورانی در مرکز این منطقه تاسیس کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. A military statement said the test of the Haft VII missile was carried out on Thursday.
[ترجمه گوگل]در بیانیه ارتش آمده است که آزمایش موشک هفت هفتم روز پنجشنبه انجام شد
[ترجمه ترگمان]یک بیانیه نظامی گفت که آزمایش موشک هفت سین در روز پنج شنبه انجام شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. But when I climbed the haft way, I was very'tired and quite out of breath.
[ترجمه گوگل]اما وقتی از هفت راه بالا رفتم، خیلی خسته و نفسم بند آمد
[ترجمه ترگمان]اما وقتی از آن طرف به راه افتادم، خیلی خسته بودم و نفسم بند آمده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The hands of the clock pointed to haft past six then.
[ترجمه گوگل]عقربه های ساعت به شش و نیم اشاره کرد
[ترجمه ترگمان]پس از آن عقربه های ساعت شش و نیم را نشان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The hammer's silvery head was etched with holy runs and its haft was meticulously wrapped in blue leather.
[ترجمه گوگل]سر نقره‌ای چکش با دونه‌های مقدس حکاکی شده بود و سر آن به دقت در چرم آبی پیچیده شده بود
[ترجمه ترگمان]سر نقره ای براقش با runs مقدس حکاکی شده بود و با دقت تمام در چرم آبی رنگ پیچیده شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The ship lines advantage they have V head, U-shaped and haft tunnel steen. To a fishing boat of low draught can hold a longer diameter of propeller. But also to raise their speed of ship.
[ترجمه گوگل]مزیت خطوط کشتی دارای سر V، U شکل و استین تونل هفتم است برای یک قایق ماهیگیری کم آب می تواند قطر بیشتری از ملخ را نگه دارد اما همچنین برای افزایش سرعت کشتی خود را
[ترجمه ترگمان]خطوط کشتی از این مزیت استفاده می کنند که دارای هد V، U شکل و haft تونل هستند برای یک قایق ماهیگیری از کوران هوا، می توان قطر طولانی تر پروانه را نگه داشت اما برای این که سرعت کشتی را افزایش دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دسته (اسم)
detachment, school, section, regimen, hand, party, order, stack, handle, shaft, sect, kind, clump, clique, set, troop, stem, fagot, lever, team, pack, sheaf, army, host, corps, group, company, category, class, gang, assortment, grouping, estate, junta, ear, helm, cluster, ensign, batch, deck, knob, handhold, handgrip, bevy, tuft, fascicle, genre, genus, brigade, wisp, parcel, clan, gens, confraternity, drove, congregation, covey, stud, haft, hilt, skein, helve, horde, nib, shook, rabble, skulk, squad, trusser

دسته کارد (اسم)
haft

قبضه (اسم)
handle, haft, hilt

دسته گذاشتن (فعل)
handle, haft

انگلیسی به انگلیسی

• handle (especially of a knife, sword, or other weapon)

پیشنهاد کاربران

دسته ابزار یا سلاح ، دسته چاقو
The handle of a tool or a weapon
He even didn't realize that his hand had reached for the haft of his knife

بپرس