habituate

/həˈbɪt͡ʃʊeɪt//həˈbɪt͡ʃʊeɪt/

معنی: مانوس شدن، خو دادن، عادت دادن، عادی کردن، معتاد کردن
معانی دیگر: (با: to - معمولا به صورت انعکاسی یعنی با -self ) خو دادن، (قدیمی) مرتب (به محلی) رفتن، سکونت کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: habituates, habituating, habituated
مشتقات: habituation (n.)
• : تعریف: to make accustomed to.
مشابه: acclimate, accommodate, addict, condition

- He habituated himself to the idea of moving again.
[ترجمه گوگل] او خود را به فکر حرکت دوباره عادت داد
[ترجمه ترگمان] به فکر حرکت مجدد افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to habituate oneself to swimming in cold water
خود را به شنا در آب سرد عادت دادن

2. In my opinion you won't go, you're habituated to luxury.
[ترجمه گوگل]به نظر من نخواهی رفت، به تجمل گرایی عادت کرده ای
[ترجمه ترگمان]به نظر من شما نخواهید رفت، شما به تجملات عادت می کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. One can habituate oneself to living alone, though rarely with any pleasure.
[ترجمه گوگل]فرد می تواند خود را به زندگی تنها عادت دهد، هرچند به ندرت با لذت
[ترجمه ترگمان]می توان گفت که در زندگی تنها زندگی می کند، هر چند که بندرت اتفاق می افتد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. By the end of winter, he was habituated to cold.
[ترجمه گوگل]در پایان زمستان، او به سرما عادت کرده بود
[ترجمه ترگمان]در پایان زمستان، او به سرما عادت کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He used to habituate the dirty bars during those days in Europe.
[ترجمه گوگل]او در آن روزها در اروپا به میله های کثیف عادت می کرد
[ترجمه ترگمان]او عادت داشت در طی آن روزها در اروپا میله های کثیف را باز کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. From his childhood, Jack has habituated himself to getting up early.
[ترجمه گوگل]جک از دوران کودکی خود را به زود بیدار شدن عادت داده است
[ترجمه ترگمان]از دوران کودکی، جک خودش را عادت داده که زود بیدار شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Over the centuries, these animals have become habituated to living in a dry environment.
[ترجمه گوگل]در طول قرن ها، این حیوانات به زندگی در یک محیط خشک عادت کرده اند
[ترجمه ترگمان]در طول قرن ها، این حیوانات عادت کرده اند که در محیط خشک زندگی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. People in the area are habituated to the idea of learning from the person above how to do the work.
[ترجمه گوگل]مردم منطقه به این ایده عادت کرده اند که از فرد بالا یاد بگیرند که چگونه کار را انجام دهند
[ترجمه ترگمان]افراد در این منطقه به ایده یادگیری از فرد بالای نحوه انجام کار عادت دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. They are habituated to hard work.
[ترجمه گوگل]آنها به کار سخت عادت کرده اند
[ترجمه ترگمان]آن ها به کار سخت عادت کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Wealth habituated him to luxury.
[ترجمه گوگل]ثروت او را به تجمل عادت داد
[ترجمه ترگمان]ثروت او را به تجمل و تجمل می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Some patients with severe headache problems become habituated to ergotamines and other non-narcotic drugs.
[ترجمه گوگل]برخی از بیماران با مشکلات سردرد شدید به ارگوتامین ها و سایر داروهای غیر مخدر عادت می کنند
[ترجمه ترگمان]برخی از بیماران مبتلا به سردرد شدید، به ergotamines و دیگر داروهای غیر مخدر عادت کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Walking is the best possible exercise. Habituate yourself to walk very far. Thomas Jefferson
[ترجمه گوگل]پیاده روی بهترین ورزش ممکن است عادت کنید خیلی دور راه بروید توماس جفرسون
[ترجمه ترگمان]پیاده روی بهترین ورزش ممکن است خودت را وادار کن تا خیلی راه بروی توماس جفرسون
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. We humans have inherited a remarkable capacity to habituate to, or become accustomed to, the status quo.
[ترجمه گوگل]ما انسان ها ظرفیت قابل توجهی برای عادت کردن یا عادت کردن به وضعیت موجود به ارث برده ایم
[ترجمه ترگمان]ما انسان ها توانایی قابل توجهی را به ارث برده ایم تا به آن عادت کنیم و یا به وضع موجود عادت کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. According to my ancient love manual, I habituate to a extraordinary and humor man.
[ترجمه گوگل]طبق کتابچه راهنمای عشق باستانی ام، من به مردی خارق العاده و شوخ طبع عادت کرده ام
[ترجمه ترگمان]با توجه به کتاب راهنمای قدیمی من، من دارم به یک مرد عجیب و غریب نگاه می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مانوس شدن (فعل)
acclimate, habituate

خو دادن (فعل)
addict, habituate, acclimatize, cultivate a habit, familiarize, wont

عادت دادن (فعل)
habituate, accustom, familiarize, inure

عادی کردن (فعل)
habituate, accustom

معتاد کردن (فعل)
habituate, inure, customize

انگلیسی به انگلیسی

• make one accustomed to, familiarize
if you are habituated to something, you have got used to it; a formal word.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : habituate
✅️ اسم ( noun ) : habit / habitat / habitation / habitant / habitude / habituation / habitancy / habitus / habitu� / habitableness / habitability
...
[مشاهده متن کامل]

✅️ صفت ( adjective ) : habitual / habitable / habituated
✅️ قید ( adverb ) : habitually

بپرس