صفت ( adjective )
حالات: guiltier, guiltiest
مشتقات: guiltily (adv.), guiltiness (n.)
حالات: guiltier, guiltiest
مشتقات: guiltily (adv.), guiltiness (n.)
• (1) تعریف: characterized by or feeling guilt or regret.
• مترادف: contrite, penitent, regretful, remorseful, repentant
• متضاد: clean, clear, guiltless, innocent, unrepentant
• مشابه: responsible
• مترادف: contrite, penitent, regretful, remorseful, repentant
• متضاد: clean, clear, guiltless, innocent, unrepentant
• مشابه: responsible
- When I asked her what happened to the car, a guilty look came over her face.
[ترجمه ب گنج جو] ازش قضیه ی ماشینو پرسیدم ، رو صورتش حالتی حاکی از خطا و گناه ظاهر شد.|
[ترجمه سمیرا.ص] وقتی پرسیدم چه اتفاقی برای ماشینش افتاده ، چهره اش حالت مقصر پیدا کرد.|
[ترجمه Zari] وقتی ازش پرسیدم چه اتفاقی برای ماشین افتاده ، روی صورتش حالتی از گناه ظاهر شد|
[ترجمه سیاوش فکری] وقتی سئوال کردم چه اتفاقی برای اتومبیل افتاده، چهره اش شبیه مقصرین تعقیر شکل داد|
[ترجمه گوگل] وقتی از او پرسیدم که چه اتفاقی برای ماشین افتاده است، نگاه گناه آلودی به چهره اش آمد[ترجمه ترگمان] وقتی ازش پرسیدم چه اتفاقی برای ماشین افتاده، یه نگاه گناهکار به صورتش افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He felt guilty that his sister had had the entire burden of caring for their mother.
[ترجمه Melika] کدوم خری گفته که gilty به این معنیه؟من معنی gilty رو می خوام نه این guilty|
[ترجمه بی نام] همتون اسکلین|
[ترجمه گوگل] او احساس گناه می کرد که خواهرش تمام بار مراقبت از مادرشان را بر دوش داشت[ترجمه ترگمان] او احساس گناه می کرد که خواهرش تمام مسئولیت مراقبت از مادرشان را دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I didn't make any contribution to the project, and I feel quite guilty about it.
[ترجمه گوگل] من هیچ کمکی به پروژه نکردم و نسبت به آن کاملاً احساس گناه می کنم
[ترجمه ترگمان] هیچ کمکی به پروژه نکردم، و احساس گناه کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هیچ کمکی به پروژه نکردم، و احساس گناه کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: responsible for the commission of a crime, bad act, or other offense; culpable.
• مترادف: culpable
• متضاد: guiltless, inculpable, innocent
• مشابه: blameworthy, criminal, responsible, sinful, to blame, wrong
• مترادف: culpable
• متضاد: guiltless, inculpable, innocent
• مشابه: blameworthy, criminal, responsible, sinful, to blame, wrong
- The judge sent the guilty man to prison.
[ترجمه گوگل] قاضی مرد مجرم را روانه زندان کرد
[ترجمه ترگمان] قاضی متهم را به زندان فرستاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قاضی متهم را به زندان فرستاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She was found to be guilty of this and other crimes.
[ترجمه m...] او برای این ( جرم ) و دیگر جرایم، مجرم شناخته شد|
[ترجمه گوگل] او در این جنایات و سایر جنایات مجرم شناخته شد[ترجمه ترگمان] او به این نتیجه رسیده بود که او مرتکب این جنایت و دیگر جنایات شده باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He knew he was guilty of neglecting his family.
[ترجمه Kkk] او می دانست بخاطر بی توجهی به خانواده اش گناهکار است|
[ترجمه گوگل] او می دانست که به خاطر بی توجهی به خانواده اش مقصر است[ترجمه ترگمان] او می دانست که او گناه خانواده اش را فراموش کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The company was found guilty of violating safety standards.
[ترجمه شان] این شرکت به سبب تخلف از استاندارد های ایمنی مجرم شناخته شد .|
[ترجمه گوگل] این شرکت به دلیل نقض استانداردهای ایمنی مقصر شناخته شد[ترجمه ترگمان] این شرکت در رابطه با نقض استانداردهای ایمنی مجرم شناخته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید