guilty

/ˈɡɪlti//ˈɡɪlti/

معنی: مقصر، مجرم، گناهکار، مرتکب جنایت یا جنحه، بزهکار
معانی دیگر: تقصیرکار، گناهکارانه، محکوم

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: guiltier, guiltiest
مشتقات: guiltily (adv.), guiltiness (n.)
(1) تعریف: characterized by or feeling guilt or regret.
مترادف: contrite, penitent, regretful, remorseful, repentant
متضاد: clean, clear, guiltless, innocent, unrepentant
مشابه: responsible

- When I asked her what happened to the car, a guilty look came over her face.
[ترجمه ب گنج جو] ازش قضیه ی ماشینو پرسیدم ، رو صورتش حالتی حاکی از خطا و گناه ظاهر شد.
|
[ترجمه سمیرا.ص] وقتی پرسیدم چه اتفاقی برای ماشینش افتاده ، چهره اش حالت مقصر پیدا کرد.
|
[ترجمه Zari] وقتی ازش پرسیدم چه اتفاقی برای ماشین افتاده ، روی صورتش حالتی از گناه ظاهر شد
|
[ترجمه سیاوش فکری] وقتی سئوال کردم چه اتفاقی برای اتومبیل افتاده، چهره اش شبیه مقصرین تعقیر شکل داد
|
[ترجمه گوگل] وقتی از او پرسیدم که چه اتفاقی برای ماشین افتاده است، نگاه گناه آلودی به چهره اش آمد
[ترجمه ترگمان] وقتی ازش پرسیدم چه اتفاقی برای ماشین افتاده، یه نگاه گناهکار به صورتش افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He felt guilty that his sister had had the entire burden of caring for their mother.
[ترجمه Melika] کدوم خری گفته که gilty به این معنیه؟من معنی gilty رو می خوام نه این guilty
|
[ترجمه بی نام] همتون اسکلین
|
[ترجمه گوگل] او احساس گناه می کرد که خواهرش تمام بار مراقبت از مادرشان را بر دوش داشت
[ترجمه ترگمان] او احساس گناه می کرد که خواهرش تمام مسئولیت مراقبت از مادرشان را دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I didn't make any contribution to the project, and I feel quite guilty about it.
[ترجمه گوگل] من هیچ کمکی به پروژه نکردم و نسبت به آن کاملاً احساس گناه می کنم
[ترجمه ترگمان] هیچ کمکی به پروژه نکردم، و احساس گناه کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: responsible for the commission of a crime, bad act, or other offense; culpable.
مترادف: culpable
متضاد: guiltless, inculpable, innocent
مشابه: blameworthy, criminal, responsible, sinful, to blame, wrong

- The judge sent the guilty man to prison.
[ترجمه گوگل] قاضی مرد مجرم را روانه زندان کرد
[ترجمه ترگمان] قاضی متهم را به زندان فرستاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She was found to be guilty of this and other crimes.
[ترجمه m...] او برای این ( جرم ) و دیگر جرایم، مجرم شناخته شد
|
[ترجمه گوگل] او در این جنایات و سایر جنایات مجرم شناخته شد
[ترجمه ترگمان] او به این نتیجه رسیده بود که او مرتکب این جنایت و دیگر جنایات شده باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He knew he was guilty of neglecting his family.
[ترجمه Kkk] او می دانست بخاطر بی توجهی به خانواده اش گناهکار است
|
[ترجمه گوگل] او می دانست که به خاطر بی توجهی به خانواده اش مقصر است
[ترجمه ترگمان] او می دانست که او گناه خانواده اش را فراموش کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The company was found guilty of violating safety standards.
[ترجمه شان] این شرکت به سبب تخلف از استاندارد های ایمنی مجرم شناخته شد .
|
[ترجمه گوگل] این شرکت به دلیل نقض استانداردهای ایمنی مقصر شناخته شد
[ترجمه ترگمان] این شرکت در رابطه با نقض استانداردهای ایمنی مجرم شناخته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. guilty conscience
عذاب وجدان

2. a guilty look
نگاه گناهکارانه

3. he is guilty of murder
جرم او قتل است.

4. to plead guilty
اتهام وارده را پذیرفتن

5. to be guilty of
مقصر بودن در،دست داشتن در،گناهکار بودن

6. both armies were guilty of extremities
هر دو قشون مرتکب اعمال شنیع شدند.

7. he is not guilty in my view
به نظر من او گناهکار نیست.

8. he is not guilty of his wife's murder
او در قتل زنش مقصر نیست (دست نداشته).

9. he was found guilty as charged
او را مطابق اتهام نامه گناهکار شناختند.

10. he was found guilty of espionage
او را به جاسوسی گناهکار شناختند.

11. he was found guilty of graft and imprisoned
او محکوم به اختلاس و زندانی شد.

12. he was found guilty on four counts
او در چهار مورد اتهام گناهکار شمرده شد.

13. they found him guilty of heresy and burned him alive
او را محکوم به ارتداد کردند و زنده زنده سوزاندند.

14. a plea of not guilty
اظهارنامه ی بی گناهی

15. a sentence of not guilty
حکم برائت

16. the court found him guilty
دادگاه او را گناهکار شناخت.

17. the court found him guilty of bribery
دادگاه او را به رشوه خواری محکوم کرد.

18. the court pronounced him guilty
دادگاه او را گناهکار شناخت.

19. the phantasms that assailed the guilty man's mind
اوهامی که بر مغز مرد گناهکار هجوم می آورد

20. we contend that he is guilty
ما معتقدیم که او گناهکار است.

21. one is innocent until proven guilty
تا گناه کسی اثبات نشده است بی گناه است

22. god will judge and doom their guilty souls
خدا ارواح گنهکار آنان را داوری و محکوم خواهد کرد.

23. in that war, both sides were guilty of barbarity
در آن جنگ هر دو طرف دست به وحشیگری زدند.

24. to enter a plea of not guilty
دادخواست رد اتهامات را به دادگاه دادن

25. your honor, my client pleads not guilty
جناب قاضی،موکل من خود را بی گناه اعلام می کند.

26. the court returned the verdict of not guilty
دادگاه رای به برائت (او) داد.

27. the jury returned the verdict of not guilty (or guilty)
هیئت منصفه ی دادگاه (دادوران) حکم برائت (یا محکومیت) را صادر کرد(ند).

28. we consider that the defendant is not guilty
نظر ما این است که خوانده (مدعی علیه) گناهکار نیست.

29. we have positive proof that he is guilty
ما دلایل قطعی در دست داریم که او گناهکار است.

30. you wrest the law so as to make your enemies appear guilty
شما به منظور گناهکار جلوه دادن دشمنانتان قوانین را تحریف می کنید.

مترادف ها

مقصر (صفت)
faulty, blamable, blameful, blameworthy, culpable, guilty

مجرم (صفت)
blameworthy, culpable, guilty

گناهکار (صفت)
transgressive, wicked, peccant, criminal, blameworthy, guilty, sinful, unregenerate, unrighteous, unregenerated

مرتکب جنایت یا جنحه (صفت)
culpable, guilty, delinquent, committing, perjured, perpetrating

بزهکار (صفت)
guilty

تخصصی

[فوتبال] مقصر-خطاکار
[حقوق] گناهکار، مجرم، بزهکار، مقصر

انگلیسی به انگلیسی

• deserving of punishment, culpable
if you feel guilty, you feel unhappy because you have done something wrong.
you use guilty to describe an action or fact that you feel guilty about.
if someone is guilty, they have committed a crime or done something wrong.

پیشنهاد کاربران

مجرم
گناه کار
as a blameworthy = guilty
گناهکار، مقصر
مثال: The jury found him guilty of the crime.
دادگاه او را به ارتکاب جرم مقصر اعلام کرد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
This man, Thomas James Collins, is adjudged guilty of conspiring to use enchantments and magic
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : guilt
✅️ اسم ( noun ) : guilt
✅️ صفت ( adjective ) : guilty / guiltless
✅️ قید ( adverb ) : guiltily / guiltlessly
conscious of, affected by, or revealing a feeling of guilt
شرمنده
"he felt guilty about the way he had treated her"
احساس گناه
مقصر، گناهکار
Example:
I blamed John because he was guilty.
عذاب وجدان
شرمسار - شرمنده
گناه کار
گناه کار، مقصر
guilty of one's profession: نسبت به حرفه ی خود احساس گناه کردن
شریک بودن در گناه - شریک جرم
Guilty : گناه کار
Innocent: بی گناه
Siner
مجرم - بزهکار - مقصر - گناه الود - گناهکارانه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس