guide

/ˈɡaɪd//ɡaɪd/

معنی: راهنما، رهبر، هادی، کتاب راهنما، تعلیم دادن، راهنمایی کردن
معانی دیگر: ارشاد کردن، هدایت کردن، آموزش دادن، رهنمود دادن، راهنما شدن، بلد، رهنمون، راهدان، راهبر، مهمان دار، (در ماشین) دستگاه تنظیم سرعت، (ارتش) سرباز راهنما(که جلو ستون حرکت کرده و طرز گام برداری و مسیر را تعیین می کند)، نفر راهنما

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: guides, guiding, guided
(1) تعریف: to direct along an unfamiliar course.
مترادف: conduct, direct, lead, pilot
مشابه: beacon, drive, head, navigate, orient, show, tutor

- The local woman guided the downed pilot to a safe hiding place.
[ترجمه Aarmitaaj] آن زن محلی خلبان سقوط کرده را به مخفیگاه امنی هدایت کرد.
|
[ترجمه af] آن زن محلی خلبان ناکام را به مخفیگاه امنی هدایت کرد.
|
[ترجمه س محمدی] خلبانی که هواپیماش سقوط کرده بود توسط یک زن بومی به یک پناهگاه امن هدایت شد.
|
[ترجمه امیررضا محمدی] زن بومی خلبان سقوط کرده را به مکان مخفی امن هدایت کر.
|
[ترجمه Deat] چه زن شجاعی
|
[ترجمه گوگل] زن محلی خلبان سرنگون شده را به یک مخفیگاه امن راهنمایی کرد
[ترجمه ترگمان] زن محلی این خلبان علیل را به مکانی امن هدایت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to lead (a group) on a tour or excursion.
مترادف: conduct, lead, pilot
مشابه: accompany, attend, convoy, escort, usher

- She guided the tour group through the museum.
[ترجمه یسنا] او تور را در ( میان موزه ) هدایت کرد
|
[ترجمه af] او تور را به درون موزه راهنمایی کرد
|
[ترجمه ب گنج جو] جهانگردا رو داخل موزه راهنمائیشون می کرد.
|
[ترجمه گوگل] او گروه تور را در موزه راهنمایی کرد
[ترجمه ترگمان] او گروه تور را از طریق موزه هدایت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to offer counsel or advice to.
مترادف: advise, counsel, steer, tutor
متضاد: misguide
مشابه: educate, inform, instruct, teach

- I'll guide you through the mortgage application process.
[ترجمه گوگل] من شما را از طریق فرآیند درخواست وام مسکن راهنمایی می کنم
[ترجمه ترگمان] من شما را از طریق فرآیند وام مسکن راهنمایی می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to influence or control.
مترادف: command, control, direct, influence, lead, manage, sway
مشابه: convince, drive, govern, manipulate, persuade, rein

- Who is really guiding the country right now?
[ترجمه گوگل] واقعا چه کسی الان کشور را هدایت می کند؟
[ترجمه ترگمان] چه کسی واقعا کشور را در حال حاضر هدایت می کند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The helmsman guided the ship with great care.
[ترجمه گوگل] سکاندار با دقت فراوان کشتی را هدایت می کرد
[ترجمه ترگمان] سکانبان با احتیاط کشتی را هدایت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to help or lead (someone) to do something.
مشابه: drive, help, lead

- The therapist guided the patient to turn onto his side.
[ترجمه گوگل] درمانگر بیمار را راهنمایی کرد تا به پهلو بچرخد
[ترجمه ترگمان] درمانگر بیمار را به سمت خود هدایت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her conscience guided her to tell the truth to the police.
[ترجمه گوگل] وجدانش او را راهنمایی کرد تا حقیقت را به پلیس بگوید
[ترجمه ترگمان] وجدانش او را واداشت تا حقیقت را به پلیس بگوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: one who points out the way or leads others.
مترادف: adviser, conductor, counselor, leader, pilot
مشابه: beacon, captain, coach, controller, educator, guru, instructor, manager, master, mentor, preceptor, teacher, tutor

- The guide led us up the mountain.
[ترجمه گوگل] راهنما ما را به بالای کوه هدایت کرد
[ترجمه ترگمان] راهنما ما را به سوی کوه هدایت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: one who accompanies tourists and provides commentary about points of interest.
مترادف: cicerone, conductor, pilot
مشابه: attendant

- Our guide on the bus gave us interesting information about all the sights.
[ترجمه گوگل] راهنمای ما در اتوبوس اطلاعات جالبی در مورد تمام دیدنی ها به ما داد
[ترجمه ترگمان] راهنمای ما در اتوبوس اطلاعات جالبی درباره همه این مناظر به ما داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a manual; guidebook.
مترادف: guidebook, handbook, manual, vade mecum
مشابه: Baedeker, bible, catalogue, itinerary

- I brought along my guide to American birds on our hike.
[ترجمه گوگل] من راهنمایم را برای پرندگان آمریکایی در پیاده روی خود آوردم
[ترجمه ترگمان] راهنمای من برای پرندگان آمریکایی در پیاده روی ما بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a device that controls or limits a function or movement.
مشابه: indicator, pointer

- Slip the paper between the paper guides.
[ترجمه گوگل] کاغذ را بین راهنماهای کاغذ قرار دهید
[ترجمه ترگمان] paper را لای روزنامه چاپ می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: something that indicates direction; guidepost.
مترادف: guidepost, landmark
مشابه: beacon, indicator, lodestar, mark, pointer, sign

- The North Star was the sailor's guide.
[ترجمه گوگل] ستاره شمالی راهنمای ملوان بود
[ترجمه ترگمان] ستاره شمالی راهنمای ملوان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: (cap.) a member of the Guides, a world-wide organization for girls that teaches practical skills and independence.
مشابه: Girl Scout

- As a Guide, she learned how to swim and how to paddle a canoe.
[ترجمه گوگل] به عنوان یک راهنما، او یاد گرفت که چگونه شنا کند و چگونه با قایق رانی پارو بزند
[ترجمه ترگمان] به عنوان راهنمای مدرسه یاد گرفت که چطور شنا کند و چگونه با قایق پارو بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. guide left (or right)
فرمان نفر راهنما به چپ(یا راست)

2. guide mill
نورد با راهنما

3. a guide to mathematics
کتاب راهنمای ریاضیات

4. a tour guide
کاروان سالار،راهنمای گشت،سرگشتگر

5. a tourist guide
راهنمای توریست ها

6. an experienced guide showed us around kerman
یک راهنمای باتجربه کرمان را به ما نشان داد.

7. to engage a tour guide
راهنمای بازدید اجیر کردن

8. the spirit of god is my guide
روح خداوند راهنمای من است.

9. the chinese commander . . . consulted with the guide
(نظامی گنجوی) سپهدار چین . . . سگالش گری کرد با رهنمای

10. a teacher's task is to teach and to guide
وظیفه معلم آموزش دادن و ارشاد است.

11. our outfit was composed of ten mountain climbers and one guide
دسته ی ما مرکب از ده کوهنورد و یک راهنما بود.

12. he asked the students to close up in order to hear the guide better
از شاگردان خواست جلوتر بیایند تا حرف راهنما را بهتر بشنوند.

13. The polls are not a reliable guide of how people will vote.
[ترجمه گوگل]نظرسنجی ها راهنمای قابل اعتمادی برای نحوه رأی دادن مردم نیستند
[ترجمه ترگمان]این نظرسنجی ها راهنمای درستی از نحوه رای مردم نیستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Our guide gave us some interesting titbits about the history of the castle.
[ترجمه گوگل]راهنمای ما نکات جالبی در مورد تاریخچه قلعه به ما داد
[ترجمه ترگمان]راهنمای ما داستان جالبی درباره تاریخ قلعه به ما داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. During the morning your guide will take you around the city.
[ترجمه گوگل]در طول صبح راهنمای شما شما را در شهر خواهد برد
[ترجمه ترگمان]در طول صبح، راهنمای شما شما را در اطراف شهر خواهد برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Let's have a look at the TV guide and see what's on.
[ترجمه گوگل]بیایید نگاهی به راهنمای تلویزیون بیندازیم و ببینیم چه خبر است
[ترجمه ترگمان]بیایید نگاهی به راهنمای تلویزیون بیاندازیم و ببینیم چه اتفاقی دارد می افتد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. We hired a guide to take us up into the mountains.
[ترجمه گوگل]ما یک راهنما استخدام کردیم تا ما را به کوه ببرد
[ترجمه ترگمان]یه راهنما رو استخدام کردیم که مارو به کوهستان ببره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. A guide translated for the tourists.
[ترجمه Kimia] راهنمای مترجم برای توریست ها
|
[ترجمه گوگل]راهنمای ترجمه شده برای گردشگران
[ترجمه ترگمان]یک راهنما برای توریست ها ترجمه شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. I'd like a Japanese-speaking guide, please.
[ترجمه گوگل]من یک راهنمای ژاپنی زبان می خواهم، لطفا
[ترجمه ترگمان] من از یه راهنمای - ژاپنی خوشم میاد، لطفا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. First-time visitors to France will find this guide particularly handy.
[ترجمه گوگل]بازدیدکنندگانی که برای اولین بار به فرانسه می آیند، این راهنما را بسیار مفید خواهند یافت
[ترجمه ترگمان]اولین بازدید کنندگان از فرانسه این راهنما را به خصوص دم دست خواهند یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

راهنما (اسم)
leader, guidance, adviser, advisor, guide, guideline, index, signal, clue, conductor, cicerone, key, usher, fingerpost, flagman, keynote, keyword, landmark, pacemaker, lead-up, loadstar, lodestar

رهبر (اسم)
head, pilot, leader, guide, bellwether, rector, premier, premiere, steerer, fuehrer, fuhrer, skipper

هادی (اسم)
guide, conductor, directrix, steerer, directress

کتاب راهنما (اسم)
guide, manual, directory, guidebook, handbook

تعلیم دادن (فعل)
educate, train, intuit, drill, guide, instruct, teach, enlighten

راهنمایی کردن (فعل)
lead, conduce, guide, steer, cue, herald, usher, instruct

تخصصی

[کامپیوتر] خط راهنما - انجمن بین المللی استفاده کنندگان کامپیوترهای بزرگ IBM Guidance of Uwsers of Grated Data Processing Equipment .
[ریاضیات] بست، راهنمایی کردن، کلید، ضامن، راهنما، گیره، هادی
[معدن] هادی (ترابری)
[] راهنما

انگلیسی به انگلیسی

• instructor; director; escort; leader; manual, handbook
direct; instruct; lead
a guide is someone who shows tourists round places such as museums or cities.
if you guide someone round a city or building, you show it to them and explain points of interest.
a guide is also someone who leads the way through difficult country.
to guide someone or something means to cause them to move in the right direction.
a guide is also something that helps you to plan your actions or to form an opinion about something.
a guide is also a book which gives you information or instructions to help you do or understand something.
a guide is also the same as a guidebook.
a guide or a girl guide is a member of the girl guides association. guides are encouraged to be disciplined and to learn practical skills.
if someone or something guides you, they influence your actions or decisions.

پیشنهاد کاربران

💢 دوستان کلمات زیر همگی مترادف هم هستند:
🔘 Assist
🔘 Aid
🔘 Back
🔘 Help
🔘 Sustain
🔘 Encourage
🔘 Uphold
🔘 Bolster
🔘 Guide
🔘 Champion
✅ Definition:
👉 To provide support or help to someone or something.
راهنما
هدایت کننده
دستورالعمل
راهنمایی
مشاور
مسیر
راهبرد
اداره کردن، رهبری کردن
در مسیر درست قرار دادن/ راهنمایی کردن
راهنما
مثال: The tour guide showed us around the city.
راهنمای تور ما را در شهر گردش داد.
دفترچه راهنما
راهنما، کتاب راهنما
( کسی را به جایی ) بردن
guide: راهنمایی کردن
guidance: راهنمایی
رهنمود
پیش بردن
هدایت
be fully guided
a comprehensive guide to
The definitive guide to IELTS
هدایتگر
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : guide
✅️ اسم ( noun ) : guide / guidance
✅️ صفت ( adjective ) : guided
✅️ قید ( adverb ) : _
جهت بخشیدن
کمک
Lead :guide
رهبری کردن
راهنما 🔴🔵 کتاب راهنما=guide book
guide ( گردشگری و جهانگردی )
واژه مصوب: راهنما 2
تعریف: شخصی که نقاط دیدنی را به گردشگران نشان دهد
راهنمای سوپاپ ( در سیستم احتراق موتور خودرو )
مشاور ، فرد باسابقه ، کهنه کار ، آبدیده
راهنماییدن.
. she is reading the guide book
او در حال خواندن کتاب راهنما است.
guide = راهنما ، کتاب راهنما
تعیین کردن
ایجاد/ ساختن
User's guide
راهنمای کابران
دفترچه راهنمای کاربران
راهنمای گردشگری، راهنمای تور
پیشوا
مرشد
Guide book
دفترچه راهنما
راهنما
موجب
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٤)

بپرس