فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: guides, guiding, guided
حالات: guides, guiding, guided
• (1) تعریف: to direct along an unfamiliar course.
• مترادف: conduct, direct, lead, pilot
• مشابه: beacon, drive, head, navigate, orient, show, tutor
• مترادف: conduct, direct, lead, pilot
• مشابه: beacon, drive, head, navigate, orient, show, tutor
- The local woman guided the downed pilot to a safe hiding place.
[ترجمه Aarmitaaj] آن زن محلی خلبان سقوط کرده را به مخفیگاه امنی هدایت کرد.|
[ترجمه af] آن زن محلی خلبان ناکام را به مخفیگاه امنی هدایت کرد.|
[ترجمه س محمدی] خلبانی که هواپیماش سقوط کرده بود توسط یک زن بومی به یک پناهگاه امن هدایت شد.|
[ترجمه امیررضا محمدی] زن بومی خلبان سقوط کرده را به مکان مخفی امن هدایت کر.|
[ترجمه Deat] چه زن شجاعی|
[ترجمه گوگل] زن محلی خلبان سرنگون شده را به یک مخفیگاه امن راهنمایی کرد[ترجمه ترگمان] زن محلی این خلبان علیل را به مکانی امن هدایت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to lead (a group) on a tour or excursion.
• مترادف: conduct, lead, pilot
• مشابه: accompany, attend, convoy, escort, usher
• مترادف: conduct, lead, pilot
• مشابه: accompany, attend, convoy, escort, usher
- She guided the tour group through the museum.
[ترجمه یسنا] او تور را در ( میان موزه ) هدایت کرد|
[ترجمه af] او تور را به درون موزه راهنمایی کرد|
[ترجمه ب گنج جو] جهانگردا رو داخل موزه راهنمائیشون می کرد.|
[ترجمه گوگل] او گروه تور را در موزه راهنمایی کرد[ترجمه ترگمان] او گروه تور را از طریق موزه هدایت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to offer counsel or advice to.
• مترادف: advise, counsel, steer, tutor
• متضاد: misguide
• مشابه: educate, inform, instruct, teach
• مترادف: advise, counsel, steer, tutor
• متضاد: misguide
• مشابه: educate, inform, instruct, teach
- I'll guide you through the mortgage application process.
[ترجمه گوگل] من شما را از طریق فرآیند درخواست وام مسکن راهنمایی می کنم
[ترجمه ترگمان] من شما را از طریق فرآیند وام مسکن راهنمایی می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من شما را از طریق فرآیند وام مسکن راهنمایی می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to influence or control.
• مترادف: command, control, direct, influence, lead, manage, sway
• مشابه: convince, drive, govern, manipulate, persuade, rein
• مترادف: command, control, direct, influence, lead, manage, sway
• مشابه: convince, drive, govern, manipulate, persuade, rein
- Who is really guiding the country right now?
[ترجمه گوگل] واقعا چه کسی الان کشور را هدایت می کند؟
[ترجمه ترگمان] چه کسی واقعا کشور را در حال حاضر هدایت می کند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چه کسی واقعا کشور را در حال حاضر هدایت می کند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The helmsman guided the ship with great care.
[ترجمه گوگل] سکاندار با دقت فراوان کشتی را هدایت می کرد
[ترجمه ترگمان] سکانبان با احتیاط کشتی را هدایت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سکانبان با احتیاط کشتی را هدایت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to help or lead (someone) to do something.
• مشابه: drive, help, lead
• مشابه: drive, help, lead
- The therapist guided the patient to turn onto his side.
[ترجمه گوگل] درمانگر بیمار را راهنمایی کرد تا به پهلو بچرخد
[ترجمه ترگمان] درمانگر بیمار را به سمت خود هدایت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] درمانگر بیمار را به سمت خود هدایت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her conscience guided her to tell the truth to the police.
[ترجمه گوگل] وجدانش او را راهنمایی کرد تا حقیقت را به پلیس بگوید
[ترجمه ترگمان] وجدانش او را واداشت تا حقیقت را به پلیس بگوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وجدانش او را واداشت تا حقیقت را به پلیس بگوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: one who points out the way or leads others.
• مترادف: adviser, conductor, counselor, leader, pilot
• مشابه: beacon, captain, coach, controller, educator, guru, instructor, manager, master, mentor, preceptor, teacher, tutor
• مترادف: adviser, conductor, counselor, leader, pilot
• مشابه: beacon, captain, coach, controller, educator, guru, instructor, manager, master, mentor, preceptor, teacher, tutor
- The guide led us up the mountain.
[ترجمه گوگل] راهنما ما را به بالای کوه هدایت کرد
[ترجمه ترگمان] راهنما ما را به سوی کوه هدایت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] راهنما ما را به سوی کوه هدایت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: one who accompanies tourists and provides commentary about points of interest.
• مترادف: cicerone, conductor, pilot
• مشابه: attendant
• مترادف: cicerone, conductor, pilot
• مشابه: attendant
- Our guide on the bus gave us interesting information about all the sights.
[ترجمه گوگل] راهنمای ما در اتوبوس اطلاعات جالبی در مورد تمام دیدنی ها به ما داد
[ترجمه ترگمان] راهنمای ما در اتوبوس اطلاعات جالبی درباره همه این مناظر به ما داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] راهنمای ما در اتوبوس اطلاعات جالبی درباره همه این مناظر به ما داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a manual; guidebook.
• مترادف: guidebook, handbook, manual, vade mecum
• مشابه: Baedeker, bible, catalogue, itinerary
• مترادف: guidebook, handbook, manual, vade mecum
• مشابه: Baedeker, bible, catalogue, itinerary
- I brought along my guide to American birds on our hike.
[ترجمه گوگل] من راهنمایم را برای پرندگان آمریکایی در پیاده روی خود آوردم
[ترجمه ترگمان] راهنمای من برای پرندگان آمریکایی در پیاده روی ما بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] راهنمای من برای پرندگان آمریکایی در پیاده روی ما بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a device that controls or limits a function or movement.
• مشابه: indicator, pointer
• مشابه: indicator, pointer
- Slip the paper between the paper guides.
[ترجمه گوگل] کاغذ را بین راهنماهای کاغذ قرار دهید
[ترجمه ترگمان] paper را لای روزنامه چاپ می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] paper را لای روزنامه چاپ می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: something that indicates direction; guidepost.
• مترادف: guidepost, landmark
• مشابه: beacon, indicator, lodestar, mark, pointer, sign
• مترادف: guidepost, landmark
• مشابه: beacon, indicator, lodestar, mark, pointer, sign
- The North Star was the sailor's guide.
[ترجمه گوگل] ستاره شمالی راهنمای ملوان بود
[ترجمه ترگمان] ستاره شمالی راهنمای ملوان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ستاره شمالی راهنمای ملوان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: (cap.) a member of the Guides, a world-wide organization for girls that teaches practical skills and independence.
• مشابه: Girl Scout
• مشابه: Girl Scout
- As a Guide, she learned how to swim and how to paddle a canoe.
[ترجمه گوگل] به عنوان یک راهنما، او یاد گرفت که چگونه شنا کند و چگونه با قایق رانی پارو بزند
[ترجمه ترگمان] به عنوان راهنمای مدرسه یاد گرفت که چطور شنا کند و چگونه با قایق پارو بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به عنوان راهنمای مدرسه یاد گرفت که چطور شنا کند و چگونه با قایق پارو بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید