معنی: مهمان، انگل، مهمان کردن، مسکن گزیدنمعانی دیگر: وابسته به مهمان، ایرمان، مشتری (هتل و رستوران و غیره)، مسافر، (نمایش و غیره) هنرپیشه ی میهمان، هنرپیشه ای که استثنائا و بنا به دعوت در برنامه ای شرکت می کند، به عنوان مهمان در برنامه ای شرکت کردن، خارجی
• (1)تعریف: a person who is hosted by another; one who receives hospitality from another. • مترادف: caller, company, visitor • مشابه: friend
• (2)تعریف: a customer at a hotel or restaurant. • مترادف: visitor • مشابه: boarder, customer, habitu�, lodger, patron, regular, roomer
جمله های نمونه
1. guest room
اتاق مهمان
2. a guest appearance
شرکت (در نمایش) به عنوان هنرپیشه ی مهمان
3. a guest artist
هنرپیشه ی میهمان (در نمایش)
4. a guest list
فهرست مهمانان
5. the guest consumed all of the food
مهمان همه ی خوراک ها را خورد.
6. a bed-and-breakfast guest house
مهمانسرای بستر و صبحانه
7. a demanding guest
مهمان پرتوقع
8. a frequent guest at my father's house
مهمان همیشگی منزل پدرم
9. a welcome guest
مهمان گرامی
10. an overnight guest
مهمان شبخواب،مهمان شبانه
11. be my guest
مهمان من باشید،من پولش را می دهم،بفرمایید.
12. . . . the king comes as guest to you
. . . شاه زی تو میهمان آید همی
13. she will speak as the guest of honor
او به عنوان مهمان اصلی سخنرانی خواهد کرد.
14. a smack of wine for each guest
یک کمی شراب برای هریک از مهمانان
15. homa was shedding affection on every guest equally
هما به همه ی مهمانان به طور مساوی اظهار محبت می کرد.
16. the spring recoiled and hit the guest in the face
فنر پس جهید و به صورت مهمان خورد.
17. to set a dish before a guest
بشقاب جلو مهمان گذاشتن
18. i was mortified that they thrashed my guest
از این که مهمانم را کتک زدند بسیار شرمنده شدم.
19. the frozen behavoir of a host who is tired of his guest
رفتار سرد و بی اعتنای میزبانی که از مهمان خود خسته شده است
20. he came without his wife and so turned out to be the odd guest at the party
او بدون زنش آمد و لذا در مهمانی وصله ی ناجوری شده بود.
21. She was treated as an honoured guest.
[ترجمه گوگل]با او به عنوان یک مهمان محترم رفتار شد [ترجمه ترگمان]به عنوان یک مهمان افتخاری با او رفتار می کردند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
22. It gives me great pleasure to introduce our guest speaker.
[ترجمه گوگل]باعث افتخار من است که سخنران مهمان خود را معرفی کنم [ترجمه ترگمان]باعث افتخار منه که speaker رو بهتون معرفی کنم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
23. The guest got very drunk so they bundled him into a taxi and sent him home.
[ترجمه گوگل]مهمان بسیار مست شد و او را سوار تاکسی کردند و به خانه فرستادند [ترجمه ترگمان]مهمان بسیار مست شد و او را در تاکسی نشاندند و او را به خانه فرستادند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
24. Sir David Bellamy was a guest speaker at the conference.
[ترجمه گوگل]سر دیوید بلامی سخنران مهمان در این کنفرانس بود [ترجمه ترگمان]سر دیوید بلامی یک سخنگوی مهمان در این کنفرانس بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
25. Liz was not on the guest list.
[ترجمه گوگل]لیز در لیست مهمانان نبود [ترجمه ترگمان] لیز \"توی لیست مهمون ها نبود\" [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
26. He was the guest of honour .
[ترجمه گوگل]او مهمان افتخاری بود [ترجمه ترگمان]او مهمان افتخاری بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
27. The guest is a singer of some note.
[ترجمه گوگل]مهمان یک خواننده چند نت است [ترجمه ترگمان]مهمان یکی از خوانندگان یادداشت است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
28. A guest should suit the convenience of the host.
[ترجمه گوگل]یک مهمان باید با راحتی میزبان مطابقت داشته باشد [ترجمه ترگمان]مهمان باید برای راحتی میزبان مناسب باشد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
29. He is an unexpected guest to her.
[ترجمه 423] او یک مهمان ناخوانده برای اوست.
|
[ترجمه گوگل]او یک مهمان غیرمنتظره برای او است [ترجمه ترگمان]برای او یک مهمان غیر منتظره است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• visitor; invitee; guest access, ability to access a computer on the internet or on a local area network without entering a password (computers); parasitic animal (zoology) a guest is someone who is staying in your home or is attending an event because they have been invited. a guest is also someone who is staying in a hotel.
پیشنهاد کاربران
guest نگرش ژرف تر به ریشه شناسی این واژه : آلمانی : Gast پارسی : خَست ( خَسته = کوفته ، مانده ، زَخمی )
مهمان مثال: They invited several guests to the party. آن ها چندین مهمان را به مهمانی دعوت کردند.
In some healthcare settings, “guest” is used as a euphemism for “patient. ” It is often used to create a more welcoming and comfortable environment for individuals seeking medical care. در برخی از محیط های مراقبت های بهداشتی، guest به عنوان نیک واژه بیمار/patient استفاده می شود. اغلب برای ایجاد محیطی دلپذیرتر و راحت تر برای افرادی که به دنبال مراقبت های پزشکی هستند. ... [مشاهده متن کامل]
For instance, a hospital receptionist might say, “Welcome, we’re here to make your stay as pleasant as possible, our guests. ” In a patient satisfaction survey, a question might ask, “Did you feel like a valued guest during your visit?” A nurse might refer to a patient as a “guest” when discussing their preferences and say, “guest” when discussing their preferences and say, “Let’s check if our guest needs any special accommodations. ”
guest ( n ) ( ɡɛst ) =a person that you have invited to your house =a person who is staying at a hotel, etc. =a person who is invited to a particular place or organization
guest: مهمان
aperson that you invite to your home.
guest این واژه ایرانی - اوروپایی و همریشه با گَشت پارسی است. روشن اسن که وات شین به سین دِگَریده شده مانند نوشت به نویس guest = گَشت یا گَست یا گَردَنده یا گَشتار کَسی است که می گردد ، رَه می سِپارَد ( سفر می کند ) بُنابراین باید او را بزرگ و گرامی داشت : ... [مشاهده متن کامل]
مِهمان : مِه - مان مِه = بزرگ ؛ مان = آدم همریشه آلمانی آن : Gast
مریم جان عزیز guest #host
guest ( شیمی ) واژه مصوب: مهمان تعریف: گونهای شیمیایی که یک حفره یا شکافی را در یک ساختمان مولکولی دیگر به نام میزبان پر می کند
مترادف: hosting
مهمان You are my guest مهمان من هستی be my guest مهمان من باش
مهمان
مهمان. وابسته به مهمان. خانواده مهمان. مدعووین guest mom مادر مهمان guest food غذای مهمان