صفت ( adjective )
حالات: grosser, grossest
حالات: grosser, grossest
• (1) تعریف: unmitigated or without qualifications such as deductions; total; absolute. (Cf. net
• مترادف: inclusive, total
• مشابه: aggregate, complete, unmitigated
• مترادف: inclusive, total
• مشابه: aggregate, complete, unmitigated
- Their decision about your eligibility is based on your gross income.
[ترجمه گوگل] تصمیم آنها در مورد واجد شرایط بودن شما بر اساس درآمد ناخالص شما است
[ترجمه ترگمان] تصمیم آن ها در مورد صلاحیت شما براساس درآمد ناخالص تان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تصمیم آن ها در مورد صلاحیت شما براساس درآمد ناخالص تان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The company has to report its gross profits.
[ترجمه گوگل] شرکت باید سود ناخالص خود را گزارش کند
[ترجمه ترگمان] شرکت باید سود ناخالص خود را گزارش کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شرکت باید سود ناخالص خود را گزارش کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: lacking specifics; general; broad.
• مترادف: broad, general
• متضاد: delicate, detailed
• مشابه: comprehensive, sweeping, wide
• مترادف: broad, general
• متضاد: delicate, detailed
• مشابه: comprehensive, sweeping, wide
- We can only give a gross summary of the situation at this time.
[ترجمه گوگل] در حال حاضر فقط میتوانیم یک خلاصه کلی از وضعیت ارائه دهیم
[ترجمه ترگمان] ما تنها می توانیم خلاصه ای از وضعیت را در این زمان به دست آوریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما تنها می توانیم خلاصه ای از وضعیت را در این زمان به دست آوریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: flagrant or egregious.
• مترادف: blatant, egregious, flagrant, glaring
• متضاد: petty, trivial
• مشابه: arrant, grievous, obvious, outrageous, unmitigated
• مترادف: blatant, egregious, flagrant, glaring
• متضاد: petty, trivial
• مشابه: arrant, grievous, obvious, outrageous, unmitigated
- He made a gross error in judgment.
[ترجمه گوگل] او در قضاوت اشتباه فاحشی کرد
[ترجمه ترگمان] او اشتباه بزرگی مرتکب شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او اشتباه بزرگی مرتکب شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The soldiers committed gross atrocities.
[ترجمه گوگل] سربازان مرتکب جنایات فاحشی شدند
[ترجمه ترگمان] سربازان atrocities را مرتکب شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سربازان atrocities را مرتکب شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: vulgar or indecent; not refined or educated.
• مترادف: coarse, crass, indecent, indelicate, vulgar
• متضاد: refined
• مشابه: boorish, crude, disgusting, distasteful, earthy, offensive, rank, rude
• مترادف: coarse, crass, indecent, indelicate, vulgar
• متضاد: refined
• مشابه: boorish, crude, disgusting, distasteful, earthy, offensive, rank, rude
- Gross language will not be permitted.
[ترجمه گوگل] زبان ناخالص مجاز نخواهد بود
[ترجمه ترگمان] تولید ناخالص ملی مجاز نخواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تولید ناخالص ملی مجاز نخواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: thick, large, or fat.
• مترادف: corpulent, fat, large, obese, thick
• متضاد: dainty, slender
• مشابه: heavy, hulking, overweight, ponderous, portly, stout
• مترادف: corpulent, fat, large, obese, thick
• متضاد: dainty, slender
• مشابه: heavy, hulking, overweight, ponderous, portly, stout
- The mastodons were gross creatures who resembled elephants.
[ترجمه گوگل] ماستودون ها موجودات درشتی بودند که شبیه فیل ها بودند
[ترجمه ترگمان] The مخلوقات زشتی بودند که به فیل شباهت داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] The مخلوقات زشتی بودند که به فیل شباهت داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: (informal) disgusting; repulsive.
- It was so gross when the alien monster's head fell off!
[ترجمه گوگل] وقتی سر هیولای بیگانه افتاد، خیلی بد بود!
[ترجمه ترگمان] وقتی سر هیولای بیگانه به زمین افتاد، آن قدر نفرت انگیز بود!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی سر هیولای بیگانه به زمین افتاد، آن قدر نفرت انگیز بود!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
حالات: gross, grosses
حالات: gross, grosses
• (1) تعریف: a unit of quantity equal to twelve dozen or 144.
- The order is for a gross of light bulbs.
[ترجمه گوگل] سفارش برای یک لامپ ناخالص است
[ترجمه ترگمان] این سفارش برای استفاده از لامپ های کم مصرف صورت گرفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این سفارش برای استفاده از لامپ های کم مصرف صورت گرفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a total amount or whole, esp. income or receipts before any deductions such as taxes or expenses.
• مشابه: income, receipts, total
• مشابه: income, receipts, total
- Your gross is five hundred dollars. (Cf. net2.).
[ترجمه گوگل] درآمد شما پانصد دلار است (ر ک net2 )
[ترجمه ترگمان] ناخالص شما پانصد دلار است (Cf)(net۲)
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ناخالص شما پانصد دلار است (Cf)(net۲)
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: grosses, grossing, grossed
مشتقات: grossly (adv.), grossness (n.)
حالات: grosses, grossing, grossed
مشتقات: grossly (adv.), grossness (n.)
• : تعریف: to earn or make a profit of (an amount before any deductions).
• مترادف: clear, earn
• مشابه: make
• مترادف: clear, earn
• مشابه: make
- I grossed thirty thousand dollars last year. (Cf. net2.).
[ترجمه گوگل] من سال گذشته سی هزار دلار درآمد داشتم (ر ک net2 )
[ترجمه ترگمان] سال گذشته سی هزار دلار فروش داشتم (Cf)(net۲)
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سال گذشته سی هزار دلار فروش داشتم (Cf)(net۲)
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید