grit

/ˈɡrɪt//ɡrɪt/

معنی: استحکام، ثبات، سنگ ریزه، شن، ریگ، ماسه سنگ، ازردن، اسیاب کردن
معانی دیگر: انواع ماسه سنگ (که به خاطر سختی ذراتش به عنوان تیزگر و سنگ آسیاب و غیره کاربرد دارد)، (در اثر سایش) صدای خش خش کردن، (آمریکا) شجاعت واستقامت، طاقت، دل و جرات، عزم، شکسته سنگ (باتاکید بر زبری و سختی آنها)، با سنگریزه ی زبر پوشاندن، شن پوش کردن، میزان سختی و زبری سنگ، (به نشان تصمیم یا خشم) دندان به هم فشردن، دندان قروچه کردن، خاک، نخاله، ساییدن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: tiny abrasive particles, as of sand.
مشابه: gravel, sand

- The quarry workers were covered with grit.
[ترجمه گوگل] کارگران معدن با شن پوشیده شده بودند
[ترجمه ترگمان] کارگران معدن پوشیده از سنگریزه بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Bits of grit still remained in the spinach after washing.
[ترجمه گوگل] تکه‌های شن پس از شستن در اسفناج باقی مانده بود
[ترجمه ترگمان] تکه های ریگ هنوز هم بعد از شستن، در اسفناج باقی مانده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: hardiness of character; indomitable spirit.
مترادف: backbone, guts, hardiness, mettle, moxie, pluck
متضاد: faintheartedness
مشابه: courage, gumption, nerve, resolution, spirit, stamina, strength, tenacity

- The firefighters displayed their grit and determination fighting this fire.
[ترجمه گوگل] آتش نشانان عزم و اراده خود را در مبارزه با این آتش نشان دادند
[ترجمه ترگمان] آتش نشانان، استقامت و عزم راسخ خود را برای مبارزه با این آتش سوزی به نمایش گذاشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a coarse-grained sandstone used to make grindstones.
مشابه: sandstone

(4) تعریف: the texture or abrasive power of a surface used in grinding or sanding.
مترادف: abrasiveness
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: grits, gritting, gritted
(1) تعریف: to clamp and grind (the teeth) together.
مترادف: gnash, grind

- She gritted her teeth as the nurse stitched the wound.
[ترجمه میرزایی] زمانی که پرستار زخم را بخیه کرد، دندانهایش را بهم فشرد
|
[ترجمه گوگل] در حالی که پرستار زخم را می دوخت، دندان هایش را به هم فشار داد
[ترجمه ترگمان] وقتی پرستار زخم را دوخت، دندان هایش را به هم فشرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to treat with grit; abrade.
مترادف: sand
مشابه: abrade, grind
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to make a grating or grinding noise, as if by scratching with grit.
مشابه: grate

جمله های نمونه

1. millstone grit
سنگ آسیاب ساخته شده از ماسه سنگ

2. a few men of grit
معدودی مرد دلیر و پایدار

3. I've got some grit / a piece of grit in my shoe.
[ترجمه گوگل]من مقداری شن / یک تکه شن در کفشم دارم
[ترجمه ترگمان]من یه سری سنگریزه توی کفشم دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. A bit of grit had got into my eye.
[ترجمه گوگل]کمی شن به چشمم نفوذ کرده بود
[ترجمه ترگمان]یک تکه سنگ هم به چشمم خورده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The road had been covered with grit.
[ترجمه گوگل]جاده را شن پوشانده بود
[ترجمه ترگمان]جاده پوشیده از شن بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The soldiers showed that they had plenty of grit.
[ترجمه سیما ح مهلبانی] سربازان نشان دادند که شجاعت و استقامت بسیاری دارند.
|
[ترجمه گوگل]سربازان نشان دادند که قدرت زیادی دارند
[ترجمه ترگمان]سربازان نشان دادند که قدرت فراوانی دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I've got some grit in my shoe.
[ترجمه گوگل]من مقداری شن در کفشم دارم
[ترجمه ترگمان]یه سری سنگریزه توی کفشم دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He felt tiny bits of grit and sand peppering his knees.
[ترجمه گوگل]او احساس کرد که تکه های ریز شن و ماسه روی زانوهایش نقش بسته است
[ترجمه ترگمان]ذرات ریز شن و شن را روی زانوهایش احساس کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The grit beneath her soles grated harshly on the wooden deck.
[ترجمه گوگل]شن زیر کف پای او به شدت روی عرشه چوبی رنده شده بود
[ترجمه ترگمان]سنگریزه زیر پایش به سختی روی عرشه چوبی سنگینی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I've got a piece of grit in my eye.
[ترجمه گوگل]من یک تکه شن در چشمانم است
[ترجمه ترگمان]یک تکه سنگ هم تو چشمم هست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Brilliant teamwork and old fashioned grit got the team a last minute point.
[ترجمه گوگل]کار تیمی درخشان و سخت کوشی قدیمی، امتیاز لحظه آخری را برای تیم به ارمغان آورد
[ترجمه ترگمان]یک کار تیمی عالی و grit قدیمی تیم را برای آخرین لحظه به دست اورده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Mountaineering in a blizzard needs a lot of grit.
[ترجمه عابدی اصغر] کوهنوزدی در شرایط برف و بوراننیاز به عزم راسخ دارد
|
[ترجمه گوگل]کوهنوردی در کولاک نیاز به سنگریزه زیادی دارد
[ترجمه ترگمان]برف در برف به مقدار زیادی خاکستر نیاز دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Don't give in yet. You have more grit than that.
[ترجمه گوگل]هنوز تسلیم نشو تو سخاوت بیشتری از این داری
[ترجمه ترگمان]تسلیم نشو تو قدرت بیشتری از این داری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I've got some 〔 a piece of 〕 grit in my shoe.
[ترجمه گوگل]من مقداری 〔 یک تکه 〕 شن در کفشم دارم
[ترجمه ترگمان]یه سری سنگریزه توی کفشم دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Just grit your teeth and hang on - it'll be over soon.
[ترجمه گوگل]فقط دندان های خود را به هم فشار دهید و بمانید - به زودی تمام می شود
[ترجمه ترگمان]فقط دندوناتو به هم فشار بده و ادامه بده به زودی تموم میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

استحکام (اسم)
resistance, strength, substance, backbone, rigidity, stability, fortification, solidity, stableness, consistency, solidification, consistence, formidability, grit, granite, staying power

ثبات (اسم)
bookkeeper, constancy, recorder, fortitude, stability, stableness, poise, register, consistency, cataloger, cataloguer, fixity, consistence, immutability, grit, indelibility, permanency

سنگ ریزه (اسم)
gravel, flint, pebble, grit, scree, spall, riprap, road metal

شن (اسم)
sand, gravel, grit

ریگ (اسم)
sand, gravel, pebble, grit

ماسه سنگ (اسم)
grit, sandstone

ازردن (فعل)
annoy, hurt, mortify, rile, afflict, fash, aggrieve, ail, vex, goad, prick, irk, irritate, harry, grate, harrow, gripe, nark, grit, lacerate, peeve, tar

اسیاب کردن (فعل)
grind, mill, grit

تخصصی

[عمران و معماری] خرده سنگ - دانه - درشتماسه سنگ - ماسه سنگ - ماسه درست
[مهندسی گاز] ماسه، شن
[زمین شناسی] خرده سنگ، ماسه سنگ، ماسه درشت- شن شکسته ریز (کوچکتر از 10میلیمتر)- ریگ
[پلیمر] زبره، گریت، ساینده (Grit=abrasive)
[آب و خاک] مواد سنگین

انگلیسی به انگلیسی

• small rough granules or particles (i.e. sand); bravery, pluck; endurance
grind the teeth together; abrade, grind; make a harsh grinding noise
grit consists of tiny pieces of stone.
if people grit a road, they put grit on it to make it less slippery in icy or snowy weather.
if you say that someone has grit, you mean that they have determination and courage.
if you grit your teeth, you press your upper and lower teeth together.
if you grit your teeth in a difficult situation, you decide to carry on.

پیشنهاد کاربران

مستحکم
1. دندان قروچه کردن. دندانهای خود را به هم فشردن 2. عزم خود را جزم کردن. آستین ها را بالا زدن. دامن همت به کمر زدن / 1. شن. ریگ. سنگ ریزه 2. عزم. اراده. مقاومت 3. شن پاشیدن روی
مثال:
Freddie gritted his teeth in agitation
فِرِدی از روی نگرانی و اضطراب دندانهایش را به هم می فشرد.
Grit refers to the strength of character and perseverance in the face of challenges or adversity. It is often used to describe someone who has the courage and determination to keep going despite difficulties.
...
[مشاهده متن کامل]

قدرت شخصیت و پشتکار در مواجهه با چالش ها یا ناملایمات
اغلب برای توصیف کسی که شجاعت و عزم راسخ دارد تا علی رغم مشکلات به راه خود ادامه دهد استفاده می شود.
مثال؛
You need to have grit if you want to succeed in this sport.
A motivational speaker might tell their audience, “Developing grit is essential for achieving your goals. ”
A friend might encourage another by saying, “You’ve got grit, I know you can overcome this obstacle. ”

جَنَم
[برای ابزارهایی مثل سوهان و. . . ] درجه ی زبری
یکی از مفاهیم جدید روانشناسی مثبت گرا در زمینۀ انگیزش به معنای سرسختی است.
سرسختی عبارت است از توانایی تلاش و کار کردن برای محقق ساختن اهداف، کنار زدن موانع و چالشها و کار و تلاش سخت حتی با وجود دشواری های زیاد.
grit
ثابت قدمی
● شن ریزه، سنگ ریزه
● سرسختی
● دندان بهم فشردن ( معمولا از روی تحمل یه شرایط سخت )
دندان روی جگر گذاشتن
سرسختی
psychological grit=سرسختی روانشناختی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : grit
✅️ اسم ( noun ) : grit / grittiness / gritter / grits
✅️ صفت ( adjective ) : gritty
✅️ قید ( adverb ) : grittily
در روانشناسی یعنی سماجت
در روان شناسی به معنای پشتکار
grit ( خوردگی )
واژه مصوب: زِبره
تعریف: ذرات مواد سخت ازجمله کوارتز و چدن و فولاد سخت‏شده که شکل هندسی ندارند و برای تمیزکاری سطوح قطعات به روش زبره‏پاشی به کار می‏روند
شهامت
Grit is perseverance, persistence, and your ability to overcome difficulties
استقامت
ثابت قدمی
در روانشاسی سازمانی به معنی گرانروی
در روانشناسی سازمانی به معنی گرانروی
در روانشناسی به معنای سرسختی ( ایستادگی و کم نیاوردن مثبت )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس