اسم ( noun )
حالات: gravities
حالات: gravities
• (1) تعریف: the force by which a planet or other such body tends to draw objects toward its center.
• مترادف: pull
• مشابه: attraction
• مترادف: pull
• مشابه: attraction
- On Earth, objects fall to the ground because of the pull of gravity.
[ترجمه گوگل] در زمین، اجسام به دلیل کشش گرانش به زمین می افتند
[ترجمه ترگمان] در زمین، اشیا به خاطر کشش جاذبه به زمین می افتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در زمین، اشیا به خاطر کشش جاذبه به زمین می افتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: gravitational attraction or movement.
• مترادف: gravitation, pull
• مشابه: attraction
• مترادف: gravitation, pull
• مشابه: attraction
• (3) تعریف: weight.
• مترادف: heaviness, mass
• مترادف: heaviness, mass
• (4) تعریف: seriousness in consequence or in manner.
• مترادف: consequence, import, importance, moment, seriousness, significance, sobriety, solemnity
• متضاد: comedy, levity
• مشابه: depth, graveness, magnitude, urgency, weight
• مترادف: consequence, import, importance, moment, seriousness, significance, sobriety, solemnity
• متضاد: comedy, levity
• مشابه: depth, graveness, magnitude, urgency, weight
- He didn't seem to understand the gravity of the situation.
[ترجمه علی] به نظر نمی رسید که او دشواری وضعیت را درک کرده باشد.|
[ترجمه گوگل] به نظر نمی رسید که او سنگینی وضعیت را درک کند[ترجمه ترگمان] به نظر نمی رسید که جاذبه این موقعیت را درک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We were taken aback by the gravity with which he now spoke.
[ترجمه گوگل] ما از جاذبه ای که او اکنون با آن صحبت می کرد غافلگیر شده بودیم
[ترجمه ترگمان] از جاذبه که اکنون با آن سخن می گفت، یکه خورده بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از جاذبه که اکنون با آن سخن می گفت، یکه خورده بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید