اسم ( noun )
• (1) تعریف: a hole dug in the ground for burying a dead body.
• مترادف: tomb
• مشابه: mausoleum, pit, vault
• مترادف: tomb
• مشابه: mausoleum, pit, vault
- The casket was lowered into the grave.
[ترجمه احسان] تابوت درون قبر قرار گرفت|
[ترجمه گوگل] تابوت را در قبر فرو کردند[ترجمه ترگمان] تابوت در گور فرو رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The men dug the grave in the early hours of the morning.
[ترجمه احسان] مردان در ساعات اولیه صبح قبر را کندند|
[ترجمه گوگل] مردان در ساعات اولیه صبح قبر را حفر کردند[ترجمه ترگمان] مردها در ساعات اولیه صبح قبر را کندند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: any final resting place of a corpse.
• مشابه: casket, cemetery, charnel, churchyard, coffin, crypt, graveyard, mausoleum, mound, necropolis, potter's field, sepulcher, vault
• مشابه: casket, cemetery, charnel, churchyard, coffin, crypt, graveyard, mausoleum, mound, necropolis, potter's field, sepulcher, vault
- The field became the grave of hundreds of soldiers.
[ترجمه اخسان] میدان نبرد مزار صدها سرباز شد|
[ترجمه گوگل] میدان مزار صدها سرباز شد[ترجمه ترگمان] این میدان به گور صدها سرباز تبدیل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He still visits his wife's grave often.
[ترجمه احسان] او هنوز اغلب اوقات از مزار همسرش بازدید میکند|
[ترجمه گوگل] او هنوز هم اغلب به زیارت قبر همسرش می رود[ترجمه ترگمان] او اغلب اوقات جدی همسرش را ملاقات می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the place or situation in which something dead, destroyed, forgotten, or the like is considered to lie.
• مشابه: burial, death, demise, graveyard, tomb
• مشابه: burial, death, demise, graveyard, tomb
- Near this island is the grave of sunken ships.
[ترجمه گوگل] در نزدیکی این جزیره قبر کشتی های غرق شده قرار دارد
[ترجمه ترگمان] نزدیک این جزیره، گور کشتی غرق شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نزدیک این جزیره، گور کشتی غرق شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: death.
• مترادف: death, decease, demise
• مشابه: passing
• مترادف: death, decease, demise
• مشابه: passing
- The grave cannot diminish his reputation.
[ترجمه گوگل] قبر نمی تواند آبروی او را کم کند
[ترجمه ترگمان] قبر نمی تواند شهرتش را از دست بدهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قبر نمی تواند شهرتش را از دست بدهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
حالات: graver, gravest
حالات: graver, gravest
• (1) تعریف: having great seriousness or importance; causing deep concern; critical.
• مترادف: critical, crucial, momentous, pivotal, serious, significant, weighty
• متضاد: trivial
• مشابه: climactic, decisive, deep, important, solemn
• مترادف: critical, crucial, momentous, pivotal, serious, significant, weighty
• متضاد: trivial
• مشابه: climactic, decisive, deep, important, solemn
- The assassination was a grave event in the nation's history.
[ترجمه گوگل] این ترور یک رویداد بزرگ در تاریخ این کشور بود
[ترجمه ترگمان] این ترور، رویدادی جدی در تاریخ ملت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این ترور، رویدادی جدی در تاریخ ملت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Having come forward as a witness had put her in grave danger.
[ترجمه گوگل] حضور به عنوان شاهد او را در معرض خطر جدی قرار داده بود
[ترجمه ترگمان] چون شاهدی در خطر بود که او را در خطر جدی قرار داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چون شاهدی در خطر بود که او را در خطر جدی قرار داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- These grave circumstances call for quick and decisive measures.
[ترجمه گوگل] این شرایط وخیم نیاز به اقدامات سریع و قاطع دارد
[ترجمه ترگمان] این شرایط وخیم به اقدامات سریع و قاطع نیاز دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این شرایط وخیم به اقدامات سریع و قاطع نیاز دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She survived the crash but her condition is still grave.
[ترجمه علی] او از تصادف جان سالم بدر برد ولی وضعیتش هنوز وخیم هست|
[ترجمه گوگل] او از تصادف جان سالم به در برد اما وضعیت او همچنان وخیم است[ترجمه ترگمان] اون از حادثه جون سالم به در برد اما وضعیتش هنوز جدی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: likely to cause a very harmful outcome.
• مترادف: critical, dangerous, serious
• مشابه: hazardous, perilous, risky
• مترادف: critical, dangerous, serious
• مشابه: hazardous, perilous, risky
- She feared she had made a grave mistake.
[ترجمه گوگل] او می ترسید که اشتباه بزرگی مرتکب شده باشد
[ترجمه ترگمان] می ترسید که مبادا اشتباه بزرگی مرتکب شده باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] می ترسید که مبادا اشتباه بزرگی مرتکب شده باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The attack had created a grave situation, and war looked likely.
[ترجمه گوگل] این حمله وضعیت وخیمی ایجاد کرده بود و جنگ محتمل به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان] این حمله باعث ایجاد یک وضعیت جدی شده بود و جنگ محتمل به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این حمله باعث ایجاد یک وضعیت جدی شده بود و جنگ محتمل به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: serious and humorless; somber.
• مترادف: serious, solemn
• متضاد: gay, jocose
• مشابه: earnest, grim, heavy, sober, somber
• مترادف: serious, solemn
• متضاد: gay, jocose
• مشابه: earnest, grim, heavy, sober, somber
- The doctor wore a grave expression, and our fears increased.
[ترجمه گوگل] دکتر حالت قبر به تن داشت و ترس ما بیشتر شد
[ترجمه ترگمان] دکتر حالت جدی به خود گرفت و نگرانی ما بیشتر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دکتر حالت جدی به خود گرفت و نگرانی ما بیشتر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: gravely (adv.), graveness (n.)
مشتقات: gravely (adv.), graveness (n.)
• : تعریف: see grave accent.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: graves, graving, graved, graven
حالات: graves, graving, graved, graven
• (1) تعریف: to carve or incise; engrave.
• (2) تعریف: to make a deep impression, as in the mind or memory.
صفت ( adjective )
• : تعریف: in music, slow and solemn.
قید ( adverb )
• : تعریف: slowly and solemnly (used as a musical direction).