grasp

/ˈɡræsp//ɡrɑːsp/

معنی: فهم، اخذ، چنگ زنی، فراچنگ کردن، گیر اوردن، بچنگ آوردن، فهمیدن، چنگ زدن، قاپیدن
معانی دیگر: محکم گرفتن، در دست گرفتن، چنگ گرفتن، درک کردن، دریافتن، با میل و اشتیاق قبول کردن، قدرت درک، چنگال، گیر، دسترس، با شوق و ولع گرفتن، بچنگ اوردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: grasps, grasping, grasped
(1) تعریف: to take hold of with or as with a hand.
مترادف: clutch, grip
متضاد: release
مشابه: catch, clasp, grab, nab, snatch, take

- She grasped the rope and pulled herself up.
[ترجمه M] او به طناب چنگ زدو خودرا بالا کشید
|
[ترجمه گوگل] طناب را گرفت و خود را بالا کشید
[ترجمه ترگمان] طناب را گرفت و خود را بالا کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to keep a secure hold on.
مترادف: clasp, clutch, grip
متضاد: let go
مشابه: clench, hold

- The child grasped his mother's hand more tightly.
[ترجمه گوگل] کودک دست مادرش را محکم تر گرفت
[ترجمه ترگمان] کودک دست مادرش را محکم تر گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to take hold of mentally; understand fully or deeply.
مترادف: apprehend, catch, comprehend, follow, get, perceive, seize, understand
مشابه: compass, fathom, savvy, see

- The detective immediately grasped the importance of this new evidence.
[ترجمه گوگل] کارآگاه بلافاصله اهمیت این شواهد جدید را درک کرد
[ترجمه ترگمان] بازرس بی درنگ اهمیت این مدارک جدید را دریافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Dazed, she could not grasp his meaning.
[ترجمه گوگل] مات و مبهوت نمی توانست معنای او را درک کند
[ترجمه ترگمان] او که گیج شده بود نمی توانست مفهوم خود را درک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He could not grasp that his wife actually wanted to divorce him.
[ترجمه گوگل] او نمی توانست درک کند که همسرش واقعاً می خواهد او را طلاق دهد
[ترجمه ترگمان] نمی توانست درک کند که همسرش در واقع می خواهد از او طلاق بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to try to seize or secure (often followed by "at").
مترادف: grab, snatch
مشابه: clutch, pluck, pounce, reach, seize

- The little boy grasped at his brother's sleeve.
[ترجمه گوگل] پسر کوچک آستین برادرش را گرفت
[ترجمه ترگمان] پسر کوچک آستین برادرش را گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They grasped at the opportunity to start their own business.
[ترجمه گوگل] آنها فرصت را برای راه اندازی کسب و کار خود درک کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها به این فرصت دست یافتند تا کسب وکار خود را شروع کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to quickly attempt to contrive or adopt (often followed by "for").

- He grasped for an excuse for his rude behavior.
[ترجمه گوگل] او برای رفتار بی ادبانه خود بهانه ای می گرفت
[ترجمه ترگمان] او به خاطر رفتار خشن او عذر خواست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: graspable (adj.), grasper (n.)
(1) تعریف: an act of seizing or taking hold.
مترادف: clasp, grip
مشابه: catch, clench, clutch, grab, grapple, hold, take

- The party's grasp of power was a complete success.
[ترجمه گوگل] قدرت گرفتن حزب با موفقیت کامل بود
[ترجمه ترگمان] درک حزب از قدرت یک موفقیت کامل بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a grip on or possession of something.
مترادف: clutch, grip, hold
مشابه: catch, clasp, possession

- The child struggled to escape the stranger's grasp.
[ترجمه گوگل] کودک تلاش کرد تا از چنگ مرد غریبه فرار کند
[ترجمه ترگمان] بچه تقلا کرد تا از چنگ غریبه فرار کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He felt in the grasp of a powerful emotion.
[ترجمه گوگل] او احساس کرد که در چنگ یک احساس قدرتمند است
[ترجمه ترگمان] خود را در چنگ یک احساس نیرومند احساس کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the hands or arms, while holding or trying to hold something.
مشابه: arms, grip, hands

- She held in her grasp a sack of gold coins.
[ترجمه گوگل] او یک کیسه سکه طلا در دست داشت
[ترجمه ترگمان] او یک کیسه سکه طلا در دستش نگه داشته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: the power of holding, controlling, mastering, or comprehending.
مترادف: comprehension, familiarity, knowledge, mastery
مشابه: catch, clutch, clutches, cognizance, command, control, grip, hold, possession, sway, understanding

- The politician held the audience in his grasp.
[ترجمه گوگل] این سیاستمدار حضار را در آغوش خود گرفت
[ترجمه ترگمان] سیاست مدار شنوندگان را در چنگ خود نگه داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She has a good grasp of the concepts of mathematics.
[ترجمه گوگل] او مفاهیم ریاضی را به خوبی درک می کند
[ترجمه ترگمان] او درک خوبی از مفاهیم ریاضی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. grasp (or clutch or catch) at a straw
به هر دری زدن،تلاش مذبوحانه کردن

2. his grasp of mathematics is extraordinary
فهم ریاضی او فوق العاده است.

3. to grasp the sense of a remark
مفهوم اظهاری را درک کردن

4. i did not grasp your meaning
منظور شما را نفهمیدم.

5. could not escape his grasp
نتوانستم از گیر او فرار کنم.

6. success was almost within grasp
موفقیت تقریبا قابل حصول بود.

7. i could not loosen his grasp
نتوانستم از چنگش فرار کنم.

8. i know enough german to grasp the tenor of what he says
آنقدر آلمانی می دانم که معنی کلی آنچه را که می گوید درک کنم.

9. their fossilized brains do not grasp today's problems
مغزهای متحجر آنها مسائل امروز را درک نمی کند.

10. It's difficult to grasp the sheer enormity of the tragedy.
[ترجمه گوگل]درک عظمت محض این تراژدی دشوار است
[ترجمه ترگمان]درک عظمت محض این تراژدی دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I wrenched the packet from his grasp.
[ترجمه گوگل]بسته را از دستش بیرون آوردم
[ترجمه ترگمان]پاکت را از چنگش بیرون کشیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He cannot grasp the realities of the situation.
[ترجمه گوگل]او نمی تواند واقعیت های شرایط را درک کند
[ترجمه ترگمان]او نمی تواند واقعیت های اوضاع را درک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. May our golden youth radiate indelible light. Grasp today! Wish you success in the College Entrance Examination!
[ترجمه گوگل]باشد که جوانان طلایی ما نوری محو شوند امروز را درک کن! با آرزوی موفقیت در آزمون ورودی دانشگاه!
[ترجمه ترگمان]در ماه مه، جوانان طلایی ما نور indelible را تابش می کنند Grasp امروز! برایتان آرزوی موفقیت در امتحان ورودی کالج را دارم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Did you grasp the overall situation?
[ترجمه گوگل]آیا وضعیت کلی را درک کردید؟
[ترجمه ترگمان]آیا شما وضعیت کلی را درک کرده اید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. We have in our grasp a truly glorious future.
[ترجمه گوگل]ما آینده ای واقعاً باشکوه در اختیار داریم
[ترجمه ترگمان]ما یه آینده خیلی با شکوه داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Just try and grasp the essentials of the argument.
[ترجمه گوگل]فقط سعی کنید اصول استدلال را درک کنید
[ترجمه ترگمان]فقط سعی کنید اساس بحث را درک کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فهم (اسم)
understanding, consciousness, intelligence, insight, apprehension, appreciation, realization, comprehension, grasp, conception, uptake

اخذ (اسم)
grasp, catch, prehension

چنگ زنی (اسم)
grasp, grip

فراچنگ کردن (فعل)
grasp

گیر اوردن (فعل)
grasp, hook

بچنگ آوردن (فعل)
grasp, enclasp

فهمیدن (فعل)
comprehend, sense, get, realize, savor, understand, perceive, see, fathom, grasp, figure out, discern, catch, rumble, follow, savvy, conceive, penetrate, plug in

چنگ زدن (فعل)
grab, clapperclaw, grasp, catch, harp, claw, clutch

قاپیدن (فعل)
snatch, grab, snap, swoop, grasp, seize, catch, ravish, raven, pinch, nab, nail, grab off

تخصصی

[ریاضیات] گرفتن، محکم گرفتن، دستگیره، قلاب

انگلیسی به انگلیسی

• grip, clasp, hold; understanding, knowledge, realization
hold tight, grip; grab hold; understand, comprehend
if you grasp something, you take it with your hand and hold it firmly.
a grasp is a firm hold or grip.
if you grasp something complicated, you understand it.
if you have a grasp of something, you have an understanding of it.
see also grasping.
if something is within your grasp, it is likely that you will achieve it.
if something is in your grasp, you hold it or control it. if something escapes or slips from your grasp, you no longer hold it or control it.

پیشنهاد کاربران

- گرفتن ( catch )
- نگه داشتن ( hold )
- گیر آوردن ( hook )
- فهمیدن ( understand - realise )
- قاپیدن ( seize )
To grasp something means to hold it.
پی بردن
مثال؛
She struggled to grasp the complex concept, but with the help of her tutor, she finally began to understand it.
As the teacher wrote on the blackboard, I struggled to grasp the intricate math formula, but I knew I would get it eventually.
...
[مشاهده متن کامل]

The artist's latest sculpture was a masterpiece of texture and shape, and I had to grasp it to fully appreciate its intricacies.
مترادف ها؛
Hold
Take
Seize
Understand
Comprehend
Apprehend

An excellent grasp of English
درک و فهم عالی از زبان انگلیسی
چنگ زدن یه چیزی
با تمام دست چیزی رو گرفتن
1 - مطلب را گرفتن ( مثلا ما تو فارسی می گیم مطلب رو گرفتی ) 2 - چیزی را گرفتن
درک و فهم.
مثال:
درک عمیق : solid grasp
چنگ زدن. مخلوط کردن مواد غذایی با دست
پذیرفتن
کسب مهارت
Grasp a skill
تسلط
دردست گرفتن
Understand
تعقل کردن
هضم کردن ( به معنی فهمیدن )
در ریاضی یک روش حل فرا ابتکاری برای مسائل بهینه سازی است
روش جستجوی تطبیقی تصادفی حریصانه
to understand something, especially something difficult
گرفتن، فهمیدن
دست و پنجه نرم کردن،
کنایه از مبارزه با دست خالی است

فهم
seize
رهیافت

بصورت ناگهانی و با ضربه چیزی را کندن و قاپیدن
زود بر داشتن
درک کردن
متوجه شدن

گیرایی
به چنگ آوردن ،
به دست آوردن
قاپیدن
بعضی جاها هم به معنی فهمیدن است
متوجه شدن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)

بپرس