مثال؛
I’ve been grappling with this math problem all night and I still can’t figure it out.
In a discussion about a complex issue, someone might say, “We need to grapple with the ethical implications of this decision. ”
... [مشاهده متن کامل]
A person reflecting on a personal struggle might say, “I’ve been grappling with my emotions after the breakup. ”
... [مشاهده متن کامل]
● دست به گریبان شدن، درگیر شدن
● سروکله زدن، کلنجار رفتن
● سروکله زدن، کلنجار رفتن
دست به گریبان بودن با
با. . . . دست و پنجه نرم کردن
درگیر . . . بودن
درگیر بودن با
با. . . . دست و پنجه نرم کردن
درگیر . . . بودن
درگیر بودن با
حل کردن، حل و فصل کردن، برطرف کردن، رفع و رجوع کردن ( مشکل، سختی، خصومت، درگیری )
درگیر شدن، پیکار کردن ( بین دو نفر، دو گروه و دسته و. . )
درگیر شدن، پیکار کردن ( بین دو نفر، دو گروه و دسته و. . )
تقلا. دست و پنجه نرم کردن. سعی کردن تا پس چیزی برآمدن
Some have to grapple with the topic for a long time
پرداختن به