granted


معنی: مفروض
معانی دیگر: گیرم، فرض کنیم

جمله های نمونه

1. granted (that)
گیرم،فرض کنیم

2. he was granted a respite
اعدام او را عقب انداختند.

3. he was granted a week's leave of absence
به او یک هفته مرخصی دادند.

4. she was granted a pardon
او مورد عفو قرار گرفت.

5. the king granted his boon
سلطان تمنای او را اجابت کرد.

6. the teacher granted the boy liberty to go out
معلم به پسر اجازه داد که بیرون برود.

7. they had granted him a franchise to open a college
به او امتیاز تاسیس یک مدرسه ی عالی را داده بودند.

8. her request was granted
درخواست او اجابت شد.

9. her wish was granted
آرزویش برآورده شد.

10. the thief was granted sanctuary in the temple
به دزد اجازه ی تحصن در معبد داده شد.

11. to take for granted
اثبات شده،فرض کردن،پذیرفتن،عادی فرض کردن،مسلم پنداشتن،قدر چیزی را ندانستن،بی اهمیت پنداشتن

12. his appeal was not granted
درخواست پژوهش او رد شد.

13. the central government has granted home rule to some swiss cities
دولت مرکزی به برخی شهرهای سوئیس خودفرمانی اعطا کرده است.

14. the blessing of a good health which most people blithely take for granted
موهبت سلامتی که بیشتر مردم با بی فکری قدر آن را نمی دانند

15. The town's charter was granted in 183
[ترجمه گوگل]منشور شهر در سال 183 اعطا شد
[ترجمه ترگمان]منشور شهر در ۱۸۳ کشور اعطا شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The court awarded/granted/gave custody of the child to the father.
[ترجمه گوگل]دادگاه حضانت فرزند را به پدر اعطا کرد
[ترجمه ترگمان]این دادگاه حکم حضانت کودک را به پدر داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Do not take it for granted that the board of the directors will approve of the plan.
[ترجمه گوگل]این را مسلم فرض نکنید که هیئت مدیره این طرح را تایید می کند
[ترجمه ترگمان]قبول نکنید که هیات مدیره این طرح را تایید خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. These lands had been granted to the family in perpetuity.
[ترجمه گوگل]این زمین ها برای همیشه به خانواده واگذار شده بود
[ترجمه ترگمان]این سرزمین ها به طور ابدی به خانواده اعطا شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. He has been granted his freedom on condition that he leaves the country.
[ترجمه گوگل]او به شرط خروج از کشور از آزادی برخوردار شده است
[ترجمه ترگمان]او به آزادی خود در شرایطی که کشور را ترک می کند، اعطا شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. Granted that you are correct, you may find it hard to prove your point.
[ترجمه نوید] حتی با فرض اینکه درست بگویید، احتمالا متوجه می شوید سخت است حرفتان را ثابت کنید.
|
[ترجمه گوگل]قبول دارید که شما درست می گویید، ممکن است برای شما سخت باشد که نظر خود را ثابت کنید
[ترجمه ترگمان]درست است که شما صحیح و سالم هستید و می توانید ثابت کنید که منظور شما چیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مفروض (صفت)
assumed, supposed, granted

انگلیسی به انگلیسی

• admittedly, acknowledged as true

پیشنهاد کاربران

: Used to admit that something is true, often before introducing a contrasting idea or point. Also, can mean having been given or allowed something.
برای پذیرش اینکه چیزی درست است، اغلب قبل از معرفی یک ایده یا نقطه متضاد استفاده می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

همچنین می تواند به معنای داده شدن یا اجازه داده شدن چیزی باشد.
با این وجود
مترادف: Admitted, acknowledged, accepted
متضاد: Denied, rejected
مثال؛
Granted, it was a tough challenge, but we managed to overcome it.
Granted, this method is not perfect, but it works for now.
Granted, the results were not what we expected, but we can still learn from the experience.

مشخص
بدیهی
روشن و آشکار
مسلم
1. تصویب کردن یا دادن مجوز:
"The committee granted permission for the event to be held in the park. "
"کمیته مجوز برگزاری رویداد در پارک را صادر کرد. "
2. فرض کردن یا پذیرش به عنوان حقیقت ( بدیهی ) :
...
[مشاهده متن کامل]

"She took it for granted that he would always be there to help her. "
"او این را بدیهی فرض کرد که او همیشه برای کمک به او آنجا خواهد بود. "
3. پذیرفتن یا اعطا کردن ( در یک زمینه خاص ) :
"Granted, it was a difficult task, but it was necessary. "
"قبول!، این کار دشوار بود، اما ضروری بود. "

admittedly
به معنای :
گیرم _ به فرضِ درست ( به فرضِ پذیرفتنِ اینکه چیزی یا کسی درست باشد )
Take for granted= Not value each other
ارزش قائل نشدن، اهمیت قائل نشدن، بدیهی دانستن
"They neglected their relationship and soon began to "TAKE each other FOR GRANTED
آنها رابطه خود را نادیده گرفتند و خیلی زود "یکدیگر را بدیهی دانستند"
برآورده شده
درسته
( هزاره ) 1. خواهش می کنم!
2. باشد!قبول!
قبول داشتن. . . . . well granted. . . خب قبول دارم مترادف sure
Take sb for granted
کسی را بدیهی پنداشتن
قدر کسی را ندانستن
به فرض آن که
با این فرض که
بر فرض
I took you for granted
قدرتو ندونستم.
I took my marriege granted
قدر ازدواجم رو ندونستم
به حقیقت پیوست
کسب شده
to take someone for granted means to take advantage of, show no appreciation for, or undervalue them.
بدیهی فرض کردن
Take something for granted
بدیهی فرض کردن چیزی ( به معنی سو استفاده کردن و اینکه فکر کنی یه چیزی همیشه هست و خواهد بود و باید همیشه باشه، به طوری که ارزشی دیگر براش قائل نیستی و قدرشو نمیدونی )
...
[مشاهده متن کامل]

Take someone for granted
بدیهی فرض کردن کسی
وقتی کاری را که کسی برات انجام میده را وظیفه فرض میکنی و انتظار داری همیشه انجام بده و نه سپاسگذار و نه قدردان کارش دیگر نیستی )

پذیرش دادخواست حقوقی
با اینکه
مقبول واقع شده
WE SHALL TAKE THAT GRANTED
باید بپذیریم که. . .
- بدیهی فرض کردن
اعطا کردن
. Okay granted
باشه قبوله. باشه درست است که. . . .
محرز، مسلم، مسجل
پذیرفته شدن
بی چون و چرا پذیرفتن
Take sb for granted
از کسی توقع داشتن
بدیهی است که، واضح است که
گیریم
Granted you are right
گیریم که شما راست میگی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٠)

بپرس